سیدحمید طالبزاده، دانشیار فلسفه دانشگاه تهران و دبیر شورای تحول علوم انسانی است. او اخیراً در دوره آموزشی «گفتمان نخبگان علوم انسانی» در شهر قم نقدی را به رویکردهای موجود در ایران به علم دینی ابراز و منظور خودش از علم دینی را بیان کرده است. در این گزارش به روایت نظر او میپردازیم.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه صبح نو، طالبزاده برای انتقال منظور خود از «علم دینی» و نقد رویکردهای رایج درباره علم دینی در ایران ابتدا از چگونگی شکلگیری «فلسفه علم» در جهان سخن میگوید: بعضی از افراد سعی کردند در فرایند شکلگیری این کشفیات تأمل کنند و لذا شروع به علمشناسی کردند.
او با این مقدمه بیان میکند که عالمان علوم تجربی، فیزیکدانان و ریاضیدانان مشغول کار علمی خود هستند و منتظر توضیح فلاسفۀ علم باقی نمیمانند. فلسفه علم و فیلسوفان علم هرچه میخواهند میگویند و هر طوری که میخواهند رفتار دانشمندان را توضیح دهند، اما دانشمندان گوش به حرف آنها نمیدهند.
این استاد فلسفه با این تفکیک میان کار روزمره علم و فلسفه علم، در نقد علم دینی میگوید: یک عده از عزیزان، دوستان و فضلا میخواهند علم دینی درست یا آن را تأسیس کنند. وقتی در کار آنها دقیق میشویم، میبینیم که آنها مشغول نقد فلسفۀ علم هستند و قصد دارند با نقد فلسفههای علم، به علم دینی برسند؛ اما باید دقت داشت که کدام یک از فیلسوفان علم درباره تأسیس علم سخن گفتهاند و کدام فیلسوف علمی گفته است که چگونه میتوان یک علم را تأسیس کرد؟ فیلسوفان علم درباره تأسیس علم حرف نمیزنند، بلکه درباره این علم موجود که هست و در جهان عینی حضور دارد، حرف میزنند نه علمی که ما میخواهیم ایجاد کنیم.
سؤالی که طالبزاده در برابر داعیهداران علم دینی در ایران قرار میدهد، این است که با این فلسفههای علم که همگی بر تبیین و توضیح یک نگرش ریاضی محض به جهان شکل گرفته و میگیرند و تمام وجهۀ همتشان توضیح و تبیین نحوۀ نگرش ریاضی به جهان است، چگونه میتوان سخن از علمی گفت که آن علم، علم دینی است و آن علمی است که دین میگوید؟
طالبزاده سؤالات دیگری را هم مطرح میکند: علمی را که دین، آن علم را علم میداند آیا ریاضیات است؟ آیا وقتی فرمود علم نوری است که در قلب هرکسی بخواهد میاندازد، سخن از مدلهای ریاضی شرودینگر بود؟ وقتی که پیامبر اکرم؟ص؟ میفرمایند سه گونه علم وجود دارد «آیه محکمه، فریضه عادله و سنه قائمه» و منظور از آن، علمی که مستقر در مرتبۀ روح است، آیا همین علم ریاضیاتی مدنظر است؟
او وجه ممیز علم دینی از سایر علوم را «توحید» میداند و توضیح میدهد: این علم آیه است و خداوند را نشان میدهد. دانشمند و عالم از نظر تفکر دینی یعنی موحد، یعنی کسی که هر مطلبی میخواند و میفهمد و کشف میکند در ضمنِ توحید میفهمد و کشف میکند. دانشمند از نظر تفکر دینی، دنبال توحید است و ما گاهی وقتها این را فراموش میکنیم. علم دینی علم توحید است.
طالبزاده معتقد است راه رسیدن به علم دینی، تربیت دانشمند دینی است. او میگوید: امام خمینی؟ره؟ میفرمودند، علم دینی، «اِقرا بِسم ربک» است، یعنی علم باید ذیل مفهوم حقیقتِ حق باشد و اگر غیر از این باشد، علم دینی نیست. ما با چیزی به نام فلسفۀ علم میخواهیم کاری کنیم و اسم آنرا علم دینی بگذاریم. باید دقت کرد که با هر مهرهای نمیتوانیم، هر بازیای را انجام دهیم. با توپ فوتبال نمیشود چوگان بازی کرد. نه فلسفۀ علم رویکرد تأسیسی دارد و نه با این فلسفۀ علم مدرن، میشود صحبت از دین و خدا و توحید کرد. علم دینی به روشهای دیگری باید تحقق پیدا کند زیرا نوری است که باید به دل دانشمند بیفتد. باید یک ابنهیثم تولید شود که وقتی آیینههای سوزان را مطرح میکند، سراغ نور میرود و منظورش از نور، نور خداست. ما برای رسیدن به علم دینی، باید دانشمند دینی تربیت کنیم.
علوم برای کنترل و اداره اجتماع شکل گرفتهاند و ماحصل آنها اجتماعی کنترلشده است. انسان کنترل شده، انسانی است که بتواند با تمام ابعاد و زوایای دنیای مدرن خود را وفق دهد. به همین دلیل هم سرآمد علوم مدرن، مدیریت و شاخههای آن است. مدیریت مالی، مدیریت بازرگانی و اکنون مدیریت استراتژیک. «مدیریت جلوۀ اعمال و کنترل و مهار قدرت» است.
طالبزاده برای توضیح رابطه علم دینی با علوم انسانی مدرن بر مفهوم انسان تاکید و کلمه انسان را در علوم انسانی اینطور تشریح میکند: منظور از انسان، انسان مطلق العنانی است که در این عالم زندگی میکند. این علوم تنها با وجود یک انسان مطلقالعنان شکل میگیرد که فرهنگ، دانش، سیاست، اقتصاد، حقوق و همه رشتهها را دارد. انسان مطلقالعنانی که طرح ریاضی جهان داده و جهان را در چنبرۀ خود گرفته است و تا این انسان نباشد امکان رفاه و مدرنیته نیست و از اینجا علوم انسانی تأسیس میشود.
طالبزاده برای روشن شدن منظورش از چگونگی شکلگیری علوم انسانی روند تاریخی آن را مورد بررسی قرار میدهد: این علوم ابتدا با پوزیتویسم شکل گرفت. پوزیتویستها معتقد بودند که علوم انسانی باید بر وفق علوم اولیه باشند. در مرحلۀ بعد، این علوم ناکام ماند و انسانهای غربی متوجه شدند که ظرفیت انسان به مراتب بیش از محدودشدن در حدود دانشهای ریاضیاتی است. لذا علوم فرهنگی و تاریخی مطرح شد که روش و ماهیتش را علوم طبیعی متفاوت بود، هرچند در منطق و ماهیت آن در دستیافتن به کلیت و ضرورت همان بود. بعدها نیچه ظهور کرد. او دنبالکردن حقایق توسط فیلسوفان و عالمان علوم انسانی گذشته را بهطور کلی زیر سؤال برد و بهصراحت بیان کرد که انسان مطلقالعنان، اساساً دنبال حقیقت نبوده است، بلکه به دنبال خواست، قدرت و تثبیت خود در جهان بوده است. بعد از او میشل فوکو ظهور کرد و غرض دیگری از علوم مدرن را توضیح داد. به نظر او این علوم برای کنترل و ادارۀ اجتماع شکل گرفتهاند و ماحصل آنها اجتماعی کنترلشده است. انسان کنترل شده، انسانی است که بتواند با تمام ابعاد و زوایای دنیای مدرن خود را وفق دهد. به همین دلیل هم سرآمد علوم مدرن، مدیریت و شاخههای آن است. مدیریت مالی، مدیریت بازرگانی و اکنون مدیریت استراتژیک. «مدیریت جلوۀ اعمال و کنترل و مهار قدرت» است.
طالبزاده این وضع علوم مدرن را بحرانی توصیف میکند و معتقد است خود غربیها هم به این بحران پی بردهاند و در پی آن هستند که قدرتی بتواند مسیر خطرناک علم را کنترل کند و معنویتی در آن بدمد. اینجاست که طالبزاده توان مسلمانان در ایجاد یک گفتوگو با علم مدرن را یادآور میشود و میگوید: مغرب زمین به این نتیجه رسیده که علوم انسانی باید متحول شود. در این فضا اگر ما مسلمانان و متدینین چیزی برای گفتن داریم و اهل ایمان هستیم و خوف از خداوند داریم، در گفتوگو با جهان غرب، میتوانیم دستاوردی ارائه کنیم که آنها فاقد آن هستند. آنچه برای تحقق علم دینی و علوم انسانی دینی ضروری است، نه اکتفا به ظواهر دین، بلکه باورهای عمیق دینی و ایمانی است. «ما باید از این پارادوکسهایی که در آن زندگی میکنیم خارج شویم و اهل خلوص شویم و از پسِ این تاملات، قصد تغییر جهان و علم انسانی مدرن را داشته باشیم. اگر این بشر بیچارۀ مفلوک در روی زمین، پناه و امنیتی میخواهد آیا این امنیت غیر از ذیل حقیقت توحید و حقیقت ربوبی آیا امکان پذیر است؟»