گفت‌وگويي خلاف جريان موج با خسرو دهقان درباره عباس کيارستمي به بهانه اولين سالگرد درگذشتش؛
۱۴ تير ۱۳۹۶ ۱۶:۱۶
کد خبر: ۱۲۵۵۶۱
dehghan

يک سال گذشت، به همين سرعت. عباس کيارستمي يکي از مهم‌ترين فيلمسازان سينماي ايران پارسال در همين روز در پاريس از دنيا رفت. رفتنش البته شروع جنجال‌هايي بود که پرونده پزشکي‌اش رقم زد. خودش آرام و بي‌حاشيه بود.


به گزارش عطنا، روزنامه وقایع‌اتفاقیه در یاداشتی که روز چهارشنبه 14 تیر ماه به چاپ رسانده به  درباره عباس کیارستمی با خسرو دهقان به گفت‌وگو پرداخته است که در ادامه با هم می‌خوانیم.


يک سال گذشت، به همين سرعت. عباس کيارستمي يکي از مهم‌ترين فيلمسازان سينماي ايران پارسال در همين روز در پاريس از دنيا رفت. رفتنش البته شروع جنجال‌هايي بود که پرونده پزشکي‌اش رقم زد. خودش آرام و بي‌حاشيه بود. عادت نداشت قيل و قال کند اما هوادارانش براي اينکه صداي او باشند، تا مدت‌ها بر سر چگونه رفتنش و قصور پزشکي ناشي از مرگ او هياهو مي‌کردند. خودش در ترک مزرعه لواسان است و ديگراني از اين فضا دارند بهره مي‌برند. در اينکه او فيلمسازي غيرمتعارف بود و فضاي فيلمسازي‌اش خارج از عرف ديده‌شدن طراحي شده بود، فکر نمي‌کنم کسي شک داشته باشد.


 احتمالا کيارستمي فيلم‌هايش را جوري طراحي مي‌کرد که ديده نشوند. خيلي به اينکه سينمايش تماشاگر داشته باشد، اهميت نمي‌داد؛ اين را فيلم‌هايش مي‌گويد، به‌ویژه فيلم‌هاي متأخرش. براي همين به‌دنبال حاشيه و جايزه نبود. مي‌خواست زندگي کند و اتفاقا زندگي را دوست داشت. جملاتي هم گاهي اوقات مي‌گفت که براي ديگراني که مي‌شنيدند راهگشا بود. نقض بود اما در اين يک سال، خبري از تحليل جدي روي فيلم‌هايش نبود. تحليل‌ها به‌سمت تعريف مي‌رفت و کلي‌گويي مي‌کرد. نقد که اساسا روي فيلم‌هاي کيارستمي تعطيل بود.


کسي هم انگار حوصله جدل نداشت. همين‌که تصويري خوب از يک فيلمساز رفته در ذهن عامه ساخته شود انگار کفايت مي‌کرد. اين رفتار، جرقه اين گفت‌وگو را با خسرو دهقان زد. دهقان از طيفي است که نقد را بيشتر مي‌پسندد و خيلي هم سينما را اتفاقا سهل‌الوصول و ساده نمي‌بيند. سابقه سال‌ها کارش، اين را مي‌گويد. اين حرف‌ها مقداري متفاوت از مطالب سالگردي است؛ خارج از دنياي کليشه‌اي افسانه‌ساز. اينکه در جزئيات نرفتيم، مقداري برمي‌گردد به اينکه آن‌سوي طيف هم به ما تحليل جدي درباره سينماي او نمي‌دهند و فقط خبرهايش را بازتاب مي‌دهند، و مخالفان سينمايش هم تحليل‌هاي کمي درباره او و سينمايش دارند. چه موافقان سينماي او و چه مخالفانش، ما را به دنياي عميق‌تري از واقعيت‌ها نمي‌رسانند و همه در حواشي سير مي‌کنند. اين گفت‌وگو خارج از قاعده و عرف معمول است و طنازي خسرو هم در بعضي از تحليل‌هايش کاملا نمود دارد. عباس کيارستمي هم قطعا اين يک گفت‌وگو را به حجم ستايشي که در يک سال اخير از او شده، به بزرگي خودش مي‌بخشد!


امروز اولين سالگرد عباس کيارستمي است. در اين يک سالي که از فوت او مي‌گذرد، حرف‌هاي زيادي درباره او زده شده، حتي در بعضي جاها درباره سينماي او اغراق هم شده است. در اوایلي که ديگر او را نداشتيم و اين درياي توصيف‌ها از او بيرون مي‌آمد، اين سؤال به ذهنم رسيد که سواي وجه فيلمسازي کيارستمي که بارزترين وجه شخصيت حرفه‌اي اوست، او چه وجوه ديگر شخصيتي داشته است که آن‌قدر مورد توجه واقع شده. در واقع، اين تعاريف به نظرم غلو شده مي‌آمد و اتفاقا به نظرم مي‌رسيد او بيشتر در فضاهاي ديگر موفق بوده. بعد از يک سال فکر مي‌کنم زمانش رسيده کمي خلاف قاعده‌اي که به ما تحميل شده حرف بزنيم. دنبال اين بگرديم که کدام وجه کيارستمي بارزتر از ديگري است. وجه فيلمسازي‌اش-که فيلمساز خوبي نيست- يا عکاسي -که اتفاقا عکاس خوبي است- يا گرافيست بودنش. کدامشان؟ تو اوايل دهه 70 در شماره اول فصلنامه سوره سينما روي جزئيات فيلم‌هاي او حرف زدي، چون به‌هرحال سواي اينکه دوستش داشته باشيم يا نه، فيلمساز مهمي است در تاريخ سينماي ايران اما روي وجوه ديگرش، هيچ‌وقت در هيچ‌کجا حرفي زده نشده. اين را باز کنيم؛ اين سؤال شايد خيلي‌ها را البته اذيت کند.


مهم‌ترين ویژگی کيارستمي اين است که اگر جمعيت ايران را حدود 80 ميليون نفر تخمين بزنيم و در ميان اين تعداد، 10 نفر آدم باهوش و نابغه وجود داشته باشند، کيارستمي جزء آن ده نفر است. استعدادش، خدادادي است يا نبوغ متافيزيک يا هر چه، در او وجود داشت. من فکر مي‌کنم تمام اين کارها و فعاليت‌ها، اين جامع‌الاطراف بودن، اينکه دست به هر خاکستري مي‌زند طلا مي‌شود، اينکه عطسه هم که مي‌کند از سمفوني چهار و پنج بتهوون دلنشين‌تر است، ناشي از همان نبوغ متافيزيک و استعداد خداداد است که گفتم.


از دل آن نبوغ است که اين کارهايي که گفتي درمي‌آيد. من هر چه مطلب درباره کيارستمي خوانده‌ام جز ستايش نديده‌ام. کسي تحليل نمي‌کند. جوان‌ها هم به‌دنبال اين ستايش‌ها افتاده‌اند و به‌طور مرتب اين موفقيت را بازتاب مي‌دهند. هيچ‌کس جزئياتي به من نداده است. من نخوانده‌ام و نديده‌ام. اين ماجرا ربطي به اين يک سال اخير هم ندارد. در طول 20 سال گذشته، همه مي‌خواهند از هم جلو بيفتند و خبر را آب‌ورنگ بدهند.


همه فقط خبر مي‌دهند. من يادداشت کوتاهي خواندم از يک دختر 18 ساله که کيارستمي را بهترين فيلمساز عمر و زندگي‌اش خوانده بود. يکي نيست بگويد آخر دختر جان تو در طول زندگي‌ات جمع و ضرب بکني، 16 تا فيلم بيشتر نديده‌اي، بعد مي‌گويي «من»؟ و «کيارستمي بهترين فيلمساز زندگيمه»؟ موج اين شکلي است. همين دختر، زماني که کيارستمي از جشنواره کن جايزه گرفته شايد از مادرش متولد نشده بود؛ بنابراين همه اين آدم‌ها در حال انعکاس خبر هستند. خبر هم خبر واقعي است؛ کيارستمي به هر دليلي که من خيلي از آن سر درنمي‌آورم، صاحب يک هوش است. حالا اين دليل متافيزيکي است يا هر چيز ديگر، نمي‌دانم. اين هوش باعث مي‌شود دست به مس بزند طلا بشود.


در اين يک سال هم اتفاقا ما با همين موجي که گفتي طرف بوديم. اين موج اجازه نمي‌داد جور ديگري به کيارستمي نگاه شود. سريع مقابلش موضع مي‌گرفت. اجازه تحليل و نقد نمي‌داد. اجازه نمي‌داد بگويي سينماي اين فيلمساز خيلي خالي است. اجازه نمي‌داد بگويي بهترين فيلمش «مسافر» و «گزارش» و «لباسي براي عروسي» است که 40 سال يا بيشتر از روي آن گذشته است


کيارستمي دارد اسطوره مي‌شود. دارد افسانه مي‌شود. از جان فورد پرسيدند «تو بين افسانه و واقعيت کدام را ترجيح مي‌دهي، گفت من به اسطوره و افسانه بيشتر از واقعيت علاقه و اعتقاد دارم». به نظرم مي‌رسد کسي خيلي کمکي به ما نمي‌کند، هيچ‌کس نمي‌تواند ما را به آن واقعيت قضيه کيارستمي برساند. به نظر مي‌رسد ما داريم تلاش مي‌کنيم يک هاله‌اي از اسطوره و افسانه بنا کنيم و اين افسانه را به جلو ببريم. همه به ساخته‌شدن اين هاله‌ که نمي‌شود به آن نزديک شد، کمک مي‌کنند. خانواده‌اش هم کمک مي‌کنند و دامن مي‌زنند.


در طول اين 20 سال اخير، خودش هم به اين ماجرا دامن زده بود. نبوغش هم که سرجاي خودش؛ همه اينها يک پکيج است. همه تلاش مي‌کنند که تحليل‌ها برايشان جذاب نباشد. همين پرونده پزشکي او خيلي چيزها را روشن کرده است اما انگار برايشان خيلي جذاب و مهم نيست. از بهمن، پسرش به‌تازگي يادداشتي خواندم که در آن گفته بود پدرم يک ناراحتي‌اي هم داشت که ما رسيدگي نکرديم و فلان. يک جورهايي داريم برمي‌گرديم به اينکه اين بيماري ابعاد ديگري هم داشته است. توجهي به اين واقعيت‌ها نمي‌کنيم و مي‌خواهيم اين را در يک پکيج ابهام‌آميز اسرار‌آميز اسطوره‌اي قرار دهيم و سر قله قاف بگذاريم که به آن دست نخورد. اينها را اضافه کنيد به اينکه آقاي کيارستمي صاحب يک عينک قهوه‌اي است.


من احساس مي‌کنم که نزديک‌ترين و دورترين آدم‌ها به او از اينکه ايشان از اين‌طرف عينک تا آن طرف عينک چطور به آنها نگاه مي‌کند، برايشان سؤال بود. اين عينک حجاب است و مانع مي‌شود آدم به واقعيت‌ها پي ببرد. نقش محافظ را بازي مي‌کند و در بعضي جاها نقش ماسک. اين عينک قهوه‌اي مانع مي‌شود که ما ورود پيدا کنيم به درون شخصيتش؛ ما يا هر کس. ما اطلاعات بسيار اندکي درباره کيارستمي داريم. شهرام جعفري‌نژاد در مجله فيلم ويژه کيارستمي، يادداشتي نوشته بود و در آن اشاره کرده بود که در همان بيمارستان، بچه‌اش بستري بوده و خوب شده است.


اين براي ما خيلي جذاب نيست. کمي هم از پسر ديگرش احمد بگويم. احمد در تمام طول زندگي‌اش با پدرش ارتباط کمي داشت. در يک سال اخير در هر برنامه و مراسمي، احمد کيارستمي جلو مي‌رود ولي تا جايي که مي‌دانيم روزگار زيادي با هم نبودند اين پدر و پسر. درحالي‌که بهمن در تمام زندگي کيارستمي حضور داشت. چند نفر تا الان فيلم «بهداشت دندان» او را ديده‌اند؛ درحالي همه از طعم گيلاس حرف مي‌زنند. کسي مي‌داند اصلا فيلمي به اسم «بهداشت دندان» وجود دارد؟ اين مي‌شود رابطه بهمن و احمد با پدرشان.


اصلا من بعد از فوت کيارستمي تازه فهميدم احمد پسر بزرگ اوست. فقط بهمن را مي‌شناختيم تا آن زمان


آيا مهرجويي که آن‌قدر غش و ضعف کرد براي کيارستمي، اصلا ارتباطي با او داشت؟ تا جايي که مي‌دانيم، بعيد است اين دو نفر حتي يک چاي تلخ با هم خورده باشند؟ اين واقعيت است، آن اسطوره.


البته اين فضا ربطي به موضوع اصلي بحث ندارد. ما داريم شرايطي را توضيح مي‌دهيم که اين آدم اسطوره شد


ما داريم روي خط اسطوره و افسانه جلو مي‌رويم، واقعيت‌ها را نمي‌دانيم. اطلاعاتمان نسبت به واقعيت‌هاي همه زواياي کيارستمي گنگ است. واقعيت‌ها گنگ است، اندک است. روي موج سوار مي‌شويم و فکر مي‌کنيم کيارستمي را مي‌شناسيم.


اين روي موج سوارشدن هم دليل دارد، عده‌اي ترجيح دادند نه روي موج سوار بشوند، نه خلافش حرکت کنند. ترجيح دادند حالت سکون بگيرند. عده‌اي هم روي موج سوار مي‌شوند و از آن انتفاع مادي و معنوي هم مي‌برند، يعني مثلا جلسه‌هاي نمايش فيلم‌هاي کيارستمي را برگزار مي‌کنند و سودش را در جيبشان مي‌گذارند. در اين يک سال هم من نديدم کسي خلاف موج حرکت کند.


برنده هم در نهايت اسطوره‌سازان هستند که روي موج سوار مي‌شوند و شلوغش مي‌کنند و جلو مي‌روند. ته واقعيت‌ها هيچ‌وقت از دل اين موج درنمي‌آيد. حسين فرحبخش سال‌ها پيش مي‌گفت در سينماي ايران هر اتفاقي بيفتد آخرش معلوم نمي‌شود کي کي بود، چي چي بود و کجا کجا بود. در سينماي ايران هر اتفاقي بيفتد تهش درنمي‌آيد. غلط يا درست، کم يا زياد؛ ته اين موضوع را هم نمي‌شود جمع‌بندي کرد و از آن نتيجه گرفت. تهش در نمي‌آيد. من جلوجلو بگويم، ما در اين بازي بازنده‌ايم. ما که به‌دنبال سند و واقعيت هستيم، در اين بازي بازنده‌ايم. وجه افسانه‌ساز و اسطوره‌ساز برنده است. تفکر شرقي، تفکر اسطوره‌ساز است، تفکر واقعيت‌ساز نيست. وجه واقعي رستم کمکي به ما نمي‌کند. براي کسي مهم نيست که رستم در زابلستان چي بود، چي نبود اما وجه افسانه‌اي رستم ما را مي‌برد تا ابد. کاريش هم نمي‌شود کرد؛ جنگ نابرابري است.



فکر نمي‌کني بعد از يک سال بشود ديگر اين موج را پشت سر گذاشت و کمي روي جزئيات حرف زد، بدون اينکه جو زده شد. اگر در نظر بگيريم که کيارستمي فيلمساز جريان‌سازي بوده-که بوده- آدم خوبي هم بوده- که با تعاريفي که شنيده‌ام فکر مي‌کنم صحت داشته باشد - حالا مي‌شود روي اين نکته حرف زد که فيلم‌هايش چقدر توانسته سواي فيلمسازاني که يک پايشان آن‌ور آب است روي مخاطب تأثير بگذارد... 


روي اين آدم خوبي که گفتي، مي‌توانم حرف بزنم. همين مسئله هم به‌نظرم وجوهات ديپلماسي‌اش به وجوه واقعي‌اش ترجيح دارد. اينکه چقدر او با طرفش راحت است و از حضور تو لذت مي‌برد، پس تو فکر مي‌کني آدم خوبي است، يا اينکه چقدر اين روش ديپلماسي‌اش اجازه مي‌دهد تو اين فکر را بکني. براي کيارستمي، ديپلماسي مقدم بر روحياتش بود. يادت نرود.


يعني منظورت اين است که بر‌اساس هوشي که دارد سعي مي‌کند با آدم‌ها نوعي ديپلماسي را رعايت بکند که در طرف مقابل، اثر مثبت بگذارد


اينجا ما دستمان واقعا خالي است براي جواب اين سؤال؛ يعني اينکه نمي‌دانيم اين رفتار واقعي است يا ديپلماتيک ادايي است.


اين وجه حرفت را قبول دارم اما به‌هرحال اينکه يک آدمي حتي نوعي ديپلماسي را هم براي رفتارش در برخورد با ديگران تعيين کند که خوشايند به نظر برسد، خودش امتياز است. الان ما در جامعه‌مان براي همين که اين ویژگی را کم داريم، مدام در جنگ و جدال هستيم. اگر آدمي اين را داشته باشد که خوب است


بله، همه اينها حسن است!


من مي‌گويم هيچ‌کس در اين يک سال، هيچ تحليلي از فيلم‌هاي او به ما نداده است... 


در اين 30، 40 سال، نه‌فقط در اين يک سال. من تحليل مهمي يادم نمي‌آيد که کسي از فيلم‌هاي کيارستمي داده باشد و مثلا يک سکانس از يک فيلمش را باز کرده باشد. فقط يادم مي‌آيد که او با مهرداد فخيمي، يک دعواي اساسي داشت. بحثش با فخيمي سر مونتاژ بود. کيارستمي از اساس با مونتاژ دچار مشکل بود؛ از اول. فخيمي مي‌گفت آقاجان يک نما را يک تِيک نمي‌گيرند، خوردش مي‌کنند. کيارستمي از ابتدا اصلا يک مسير غير‌کلاسيک انتخاب کرد در سينمايش. اين ايراد فني که از ديد مهرداد فخيمي در مونتاژ فيلم‌هاي کيارستمي وجود دارد، به‌دليل سماجت او و هوش و استعدادش تبديل به سبک مي‌شود. وقتي کسي مي‌خواهد تخم‌مرغ درست کند، معمولا در 99 درصد اوقات، حالا بگيريم صددرصد، کمي نمک هم رويش مي‌ريزند. من دوستي داشتم، فقط يک نفر، که نيمرو را با شکر مي‌خورد. تو فکر کن اين نيمرو با اين شکر تبديل به غذاي ملي مي‌شود و در سطح جهان معروف مي‌شود مثل پيتزا. کيارستمي اين آدم است که روي نيمرو شکر مي‌ريزد و اين غذا هم تمام نيمروهاي جهان تا اين لحظه را تحت‌تأثير قرار مي‌دهد.


از اين دالاني که وارد شدي، جاي خوبي است براي اينکه وارد سينماي کيارستمي بشويم. تأکيد من روي سينماي کيارستمي براي اين است که وجه سينمايي کيارستمي در جامعه بازتاب زيادي پيدا کرده...


اول سينمايش مطرح شد بعد چيزهاي ديگر و نه برعکس.


دقيقا و البته به غلط اين اتفاق افتاده. کيارستمي سينماگر جريان‌ساز و مهمي است اما فيلمساز خوبي نيست. سؤال مشخصم اين است که در روند فيلمسازي کيارستمي چه نقاط بارزي وجود دارد که به مخاطب بگوييم سينماي کيارستمي در اين نقاط بارز است و در بقيه موارد، سينماي درست و خوبي نيست. نبايد دنبال چيز پيچيده‌ای بگرديد و بيهوده چيزها را پيچيده کنيد. تفسير الکي از فيلم‌ها درنياوريد


مهم‌ترين ویژگی کيارستمي گوش به‌زنگ‌بودن نسبت به اتفاق‌هايي است که در اطرافش مي‌افتد. نسبت به جريانات روز و اتفاق‌هاي روز حساس بود، همين‌طور نسبت به فضاي روز و فضاي عرفاني در مثلا «خانه دوست کجاست؟». نبض جريانات روز را در دست داشت؛ مثلا در «کلوزآپ» و جريان حسين سبزيان، اين ماجرا خيلي روشن ديده مي‌شود. اين مهم‌ترين ویژگی کيارستمي است. کيارستمي با شرايط روز خيلي کار مي‌کند.


از يک جايي به بعد سينماي کيارستمي از حالت جدي خارج شد. از نظر من سينماي جدي کيارستمي قبل از انقلاب است. مي‌توانستي بگويي فيلمساز جواني شروع به فيلمسازي جدي کرده است و در کانون دارد سينما تجربه مي‌کند اما جدي


حداقل يک سينماي کارمندي بود که قواعد خودش را داشت. قانون خودش را داشت. تهيه‌کننده داشت.



اتفاقا فيلم‌هاي خوبي هم هست. يعني شما وقتي «مسافر» را مي‌بيني احساس نمي‌کني همان فيلمساز بعدا «باد ما را خواهد برد» را ساخته است. فيلم تقطيع دارد، تدوين دارد، روايت دارد، قصه دارد. همه چيزش روي روال درست است. در «گزارش» هم همين‌طور؛ شما علاوه بر فرم درست، يک دغدغه اجتماعي درست هم مي‌بيني اما بعد از انقلاب و به‌طور مشخص، از «خانه دوست کجاست؟» انحراف از مسير سينماي درست، براي او آغاز شد.


طناب پاره مي‌کند. قواعد را هم مي‌شکند. قواعد جامعه به‌هم خورده است و قواعد سانسور هم همين‌طور. قواعد سياسي هم عوض شده است، پس او نيمرو را با شکر درست مي‌کند!


اين گوش به‌زنگ‌بودن اتفاقا جرقه‌اش از «خانه دوست کجاست؟» خورد. باعث شد پاي کيارستمي به جشنواره‌هاي آن‌طرفي باز شود. اقبال به سينماي او هم به اين دليل است که خيلي با شکل کاري که او مي‌کرد آشنا نبودند. احتمالا از اينکه او با نابازيگر، خوب کار مي‌کند و از بچه‌ها خوب بازي مي‌گيرد خوششان آمده. از آن به بعد هم که اصلا به جز يک پس‌زمينه در «زندگي و ديگر هيچ» به سراغ بچه‌ها نرفت. از اين به بعد بود که کيارستمي اتفاقا در کمين مي‌نشست ببيند چه اتفاقي مي‌افتد که به نفعش هست فيلمش را بسازد


اگر هم مي‌افتد به جشنواره کن بازي، يکي از دلايلش اين است که بار سياسي هم دارد، چون آن طرف دنيا با انقلاب ما فکر مي‌کردند همه مناسبات اجتماعي به‌هم ريخته است. فکر مي‌کردند در ايران همه را دارند اعدام مي‌کنند و فضا خيلي خفه است. در آن روزگار دهه 60، معادلش در آن طرف تاچريسم است، موج ريگان هم در آمريکا هست و فضاي سکس و خشونت هم اوج گرفته است، در اين اوضاع فيلمي يک‌دفعه مي‌آيد به نام «خانه دوست کجاست؟» که يک بچه در يک نماي 20 دقيقه‌اي از تپه بالا مي‌رود. اين براي آنها جذاب و تعجب‌برانگيز مي‌شود. يعني براي معده ملتهب، کته‌ماست تجويز مي‌شود. سينماي کيارستمي مي‌شود کته‌ماست، معده هم مي‌شود سينماي رايج روز. منظورم از موج اين است.


سواي اين ماجرا چرا به‌جز جشنواره‌ها، فيلمسازان مهم مثل اسکورسيزي يا ديگران به او تمايل نشان مي‌دهند و ستايشش مي‌کنند؟ کساني که در فيلم‌هايشان هيچ نشاني از نوع کاري که کيارستمي مي‌کند نيست. مي‌خواهند از کيارستمي براي خودشان کسب اعتبار کنند؟


در دنيا چيزي وجود دارد به نام جشنواره و جشنواره‌بازي. الان آن‌قدر تعداد جشنواره‌ها زياد شده است که ديگر به‌راحتي مي‌شود فيلم به جشنواره فرستاد. من شاگردي داشتم که در رشت از پشت ميز کامپيوترش، فيلمش را به جشنواره‌اي در کره‌جنوبي فرستاد و برنده جايزه شد بدون اينکه از اتاقش خارج شود. غرضم اين است که جشنواره‌بازي در دنيا مد شده است. آنها چانه خودشان را مي‌زنند. اگر مهرجويي فرياد و زاري مي‌کند براي کيارستمي، نگران خودش است، مي‌گويد لطفا به من توجه بفرماييد.


 فيلمسازان خارجي را هم که گفتي مثل ماهايي که اينجا روي اين موج هستيم سوار موج کيارستمي مي‌شوند تا بيشتر ديده شوند. اسکورسيزي در واقع در مقابل اسپيلبرگ که نماينده يک نوع ديگر سينماست مي‌خواهد بگويد آن‌قدر به سينمايي مثل کيارستمي بند نکنيد، سينماي ديگر هم وجود دارد. حالا چون اين سينما وجود دارد، برويم از مسير کيارستمي اين کار را انجام بدهيم. خودش که مستقيم نمي‌تواند بيايد در قاب قرار بگيرد، مجبور است برود پشت کيارستمي قايم بشود.


 
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار