مهران صولتی عنوان کرد: واقعیت این است که با فراگیر شدن و استقبال از ایده گفتوگو، مجموعهای از گفتوگوهای تزئینی در کشور شکل گرفت که به دلیل پراکندگی و سلیقهای بودن نتوانست منجر به انباشت دانش و تجربیات شود.
به گزارش عطنا به نقل از صفحه شخصی مهران صولتی، نیاز کنونی جامعه ایرانی، گفتوگو است. وی در این باره یادداشتی نوشته که از نشر میگذرد:
ایران، یک جامعه بدون گفتوگو است. سیطره «مونولوگ» بر «دیالوگ»، اشتیاق به «پرگویی» و «کم شنوی»، میل مفرط به تحکم و سلطه ورزی، نبود سازوکارهای روشن و شناخته شده برای گسترش گفتوگوهای معنادار و جمعی، حاکمیت اسطوره قاطعیت، و طرد فرآیندهای دستیابی به سازشهای ماندگار در فرهنگ سیاسی، از نشانههای مهجور ماندن «گفتوگو» در ایران است. از سوی دیگر ایران امروز، با بحرانهایی دست و پنجه نرم میکند که راهکارهای کاهش و فیصله یافتن آنها جز از مسیر گفتوگو نمیگذرد.
اول آن که بحران منابع آبی به مرحله خطیری رسیده است. مصرف ۷۴ تا ۸۶ درصد منابع تجدید پذیر کشور موجب نشست دشتها، پوکی خاک، خالی از سکنه شدن حدود ۷۰۰۰ روستا و قرار گرفتن کشور در مرز فاجعه است.
دوم، بحران رکود و اشتغال، موجب محدود شدن مشارکت اقتصادی نیروهای فعال کشور در مرز ۲۴ میلیون نفر، رسیدن تعداد بیکاران به حدود ۱۱ میلیون نفر در سال ۱۴۰۰ و نابرابری جنسیتی شدید نیروی کار کشور ( ۱۳. ۵% زنان و ۸۶. ۵% مردان در بازار کار حضور دارند ) شده است.
سوم، بحران فساد سیستمی که تا بن استخوان نظام اداری را آلوده ساخته و موجب کاهش عظیم میزان بهرهوری کشور شده است. این بحران نه تنها نظام اقتصادی کشور را فشل و ناکارآمد ساخته بلکه مهمترین عامل بیاعتمادی شهروندان نسبت به حاکمیت سلامت و اخلاق نزد مجریان و کارکنان میباشد.
چهارم، بحران سرمایه اجتماعی که در هر دو بعد پیوند و اعتماد به مرحله مخاطره آمیزی رسیده است. پیوندهای اجتماعی به ارتباطات فامیلی و خانوادگی تقلیل یافته و اعتماد شهروندان به فرآیندهای اجتماعی به شدت مخدوش شده است . ایران امروز به شدت از فقدان ارتباطات شبکهای شهروندان رنج میبرد؛ بیش از ۹۰ درصد شهروندان با شوراها یا دیگر گروههای علمی، صنفی، سیاسی همکاری نمیکنند. همچنین میزان عدم همکاری مردم با مدارس، بسیج، گروههای خیریه و ورزشی به بیش از ۷۰ درصد میرسد. ایران امروز تنها نام جامعه را یدک میکشد و بیشتر درگیر نوعی فردگرایی افراطی شده است.
از سوی دیگر میزان اعتماد نیز به دلیل همین فقدان ارتباطات اجتماعی و شبکهای وضعیت مخاطره آمیزی یافته است؛ در سال ۸۴، بیش از ۷۰ درصد مردم میزان چاپلوسی، دورویی، تقلب و کلاهبرداری در جامعه را زیاد ارزیابی کردهاند. برعکس بیش از ۵۰ درصد مردم میزان گذشت، امانتداری، انصاف، تعهد و صداقت در جامعه را کم دانستهاند . اینها و بیش از اینها، دلایل محکمی بر ضرورت شکلگیری و آغاز مجموعهای از گفتوگوهای ملی پیرامون حل و فصل، یا دست کم کاهش این بحرانها بدست میدهد.
به عنوان اصلی این یادداشت برمیگردیم؛ «نخست مشارکت، بعد گفتوگو». واقعیت این است که با فراگیر شدن و استقبال از ایده گفتوگو (بخشی به دلیل تاسی از ایده حوزه عمومی و کنش ارتباطی هابرماس)، مجموعهای از گفتوگوهای تزئینی در کشور شکل گرفت که به دلیل پراکندگی و سلیقهای بودن نتوانست منجر به انباشت دانش و تجربیات شود. گفتوگوهایی که یا به دلیل گرفتار ماندن در مصادیق سیاسی به جنگ حنجره با حنجره تبدیل شدند، یا چندان محافظهکارانه که توان تحلیل واقعی و ساختاری مشکلات موجود را فاقد بودند.گفتوگوهایی که گویا فقط قرار بود زمان خالی برنامه سازان صداوسیما را پر کرده و احیانا ویترین فاخری برای تلویزیون ورشکسته دولتی باشند.
میکوشم تا در ادامه و با بهرهگیری از آموزههای جامعه شناسان پدیدارشناس (ساتاس و وکسلر) نشان دهم که چگونه مشارکت میتواند مقدمهای ضروری برای شکل گیری گفتوگو تلقی شود. این دو جامعه شناس کوشیدند تا نشان دهند که شرط لازم برای شکلگیری کنش متقابل عبارت از حضور دونفر، آگاهی نسبت به حضور دیگری، ضروری بودن حضور دیگری و نهایتا پذیرش یک رابطه تعاملی است. به عبارت سادهتر چنین کنشی مستلزم به رسمیت شناختن طرف متقابل در یک رابطه برابر میباشد . بنابراین در روایت ساتاس و وکسلر مشارکت پیش نیاز و لازمه کنش متقابل محسوب میشود. کنشی که با فقدان یکی از طرفین شکل نمیگیرد و شاید بعد از آغاز، با غیبت یک طرف به سمت محو شدن و از دست رفتن نیل پیدا میکند. با الهام از این آموزهها میتوان گفت که فقدان گفتوگو در جامعه ایران بیشتر ناشی از علل ساختاری همچون رابطه عمودی و سلسله مراتبی، غیر پاسخگو بودن حکومت، عدم وجود شفافیت در مناسبات سیاسی- اقتصادی، ضعف جامعه مدنی و عدم شکلگیری خرد سیاسی و امنیتی شدن سریع مباحث است. این عوامل ساختاری موجب کاهش مشارکت شهروندان در یک رابطه افقی و برابر با یکدیگر شده است. از همین رو گفتوگوهای مبتنی بر نابرابریهای ساختاری بیشتر جنبه فانتزی یافته و معمولا نمایشی برای وجود مناسبات دموکراتیک تلقی میشوند.
مشارکت به مثابه پیش نیاز گفتوگو باید از پایین ترین سطوح تربیتی و در مدارس آغاز شود. دانش آموزان در عمل باید بیاموزند که موفقیت در گرو فعالیتهای جمعی و با رعایت قواعد مشخص قابل حصول است. باید بیاموزند که رعایت نظم و ترتیب میتواند دستیابی به هدف را آسان تر کند و اینکه میتوان از مسیر مشارکت راههایی برای حل یک مشکل پیدا کرد. البته این آموختنها باید به صورت نظام مند و با کمترین توصیههای شفاهی صورت گیرد. در سالهای بعد افزایش مشارکت باید به کمک تقویت شوراهای دانش آموزی که تعیین نقشهای آن توسط نظام بوروکراتیک تعیین نشده باشد تداوم یابد. دانش آموزان از مسیر مشارکت با هم سالان به تدریج میآموزند که حضور دیگری برای شکل گیری کنشهای متقابلی مانند گفتوگو ضروری میباشد. فرا میگیرند که به رسمیت شناختن دیگری، شرط لازم برای ظهور یک کنش متقابل موفق است و به تجربه میآموزند که باید سازوکارهایی برای حل مشکلات بروز یافته در یک کنش متقابل مختصر و سپس در وسعت معضلات جامعه وجود داشته باشد. بنابراین از مسیر نهادینه شدن و آموزش مشارکت کودکان در سنینی که بیشترین بخت برای جامعه پذیری وجود دارد، میتوان به شکل گیری و فراگیر شدن فرهنگ گفتوگو امید بست.
مشارکتی که منجر به ظهور و شکل گیری یک گفتوگوی کیفی و غنی شود، میتواند همواره از این فرهنگ پشتیبانی و مراقبت کند. چنین مشارکتی در صورت تداوم میتواند به مثابه انباشتی از دانش و تجربیات عمل نموده و الگوهای موفقی از گفتوگوهای موفق را به جامعه عرضه کند. بنابراین به طور خلاصه میتوان از پیوند عمیق و وثیق مشارکت و گفتوگو سخن گفت. بدون وجود مشارکتی داوطلبانه، خودجوش و درون زا، نمیتوان امید به شکل گیری گفتوگوهایی موفق داشت. وضعیتی که در آن گفتوگو بیشتر ابزاری برای بزک کردن چهره غیر پاسخگوی یک حکومت، یا وسیلهای برای ماله کشی بر نارساییهای عمیق اجتماعی تلقی میشود.
*مهران صولتی دانشجوی دکتری دانشگاه علامه طباطبائی