۲۲ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۰۱
کد خبر: ۳۲۲۶۶
Arash-Heidari22

آرش حیدری*


فضای موجود در جامعه ایران، در عرصه‌های مختلف، در وضعیتی قرار دارد که سیر تحولات دارای چنان سرعتی است که و مکانیسم‌های وقوع و پیامدهای آنها از تیررس فهم به دور افتاده است. به‌عبارت دیگر شکافی عمیق بین ساحت تحولات و وضعیت‌های فکری وجود دارد. این موضوع را می‌توان در برخی از گزاره‌های رایج و عامیانه، که سیطره‌ای عمیق بر فضای فکری ایران دارند، فهم کرد.


گزاره‌هایی چون «بیرون آمدن از ساحت نظریه و وارد عمل شدن»، «کاربردی بودن»، «تاکید بر عملگرایی به جای انتزاع و نظریه پردازی»، بر دم و دستگاه سیاست‌گذاری‌ غلبه دارند. سوی دیگر گزاره‌هایی جای دارند که در وجهی شعار گونه مفهوم «مردم» را کلیت می‌بخشند و صفتی عام را به مفهوم «مردم» اطلاق کرده و به خیال خود درکی از وضعیت ایجاد می‌کنند. سوی دوم چیزی نیست جز مجموعه بزرگی از متون و ادعاها و سخنرانی‌ها که مردم ایران را بازنمایی می‌کنند و به‌شدت در فهم عوامانه اسیرند.


این فضا در حالی که بر طبل گزاره‌هایی چون «بیرون آمدن از نظریه و وارد عمل شدن» تاکید می‌کند اگر کمی توجه بیشتری داشته باشد باید به این پرسش پاسخ دهد که «بیرون آمدن از کدام فضای نظری؟». در فضایی که پیشاپیش نظریه و تحلیل شده است، نظریه‌ای وجود ندارد که بتوان از آن بیرون آمد؛ به‌عبارت دیگر اکثریت قریب به اتفاق «ما» بیرون از ساحت نظریه ایستاده‌ایم و در درون ایدئولوژی و فهم عامیانه جای داریم.


شاید ضعف علوم انسانی را بتوان در این چارچوب فهم کرد. استراتژی و عملگرایی بدون نظریه چیزی نیست جز سرگشتگی شدید در صدور گزاره‌هایی به ظاهر عملیاتی و راهبردی که در عرصه واقعیت امکان تحقق ندارند. با نظر به عرصه فرهنگ (خاصه فرهنگ طبقات متوسط به بالا) می‌توان این سوال را مطرح کرد که شکاف مذکور (بین ذهنیت‌ها و وضعیت‌ها) را چه چیزی پرمی‌کند؟ به‌عبارت دقیق‌تر وقتی بین ساحت نظری و ساحت زندگی روزمره چنین شکاف عمیقی وجود دارد این شکاف به دست چه محتواهای فرهنگی و چه الگوهای نمادینی پر می‌شود؟


به نظر می‌رسد می‌توان از این پاسخ دفاع کرد که بخش بزرگی از این شکاف را انبوهی از محتواهای فرهنگی مبتنی‌بر جوک و طنز و هزل و هجو پر می‌کند، بخش دیگری را مجموعه‌ای از کالاهای فرهنگی فاقد هرگونه خرد انتقادی که در مفهوم «اوقات فراغت» خلاصه شده‌اند و بخش دیگری از این شکاف هم با محتواهای شعار گونه و پروپاگانداهای رسمی در حال پر شدن است که در قالب سریال‌ها، فیلم‌ها و محتواهای فرهنگی وطنی در حال به اصطلاح «فرهنگ‌سازی» و صدور پیام‌های اخلاقی است.


مساله‌ای اساسی که باید به آن توجه کرد این است که این محتواها بیشتر کالای مصرفی یک‌بار مصرف یا در بهترین حالت قسمی اطلاعات دم دستی محسوب می‌شوند که هیچ نسبتی با عرصه آگاهی، بازاندیشی و مداخله‌ در وضعیت ندارند. حال پرسش اساسی اینجاست که آیا می‌توان این حجم از هزل و هجو و جوک را تنها نمودی از سرخوشی، شادکامی یا خلاقیت انسان ایرانی فهم کرد؟ نمی‌توان این پدیده را یک درد نشان از یک بیماری بزرگ فهمید؟


طرح هریک از این دو پرسش به‌عنوان نقطه شروع تحلیل، پیامدهای بسیار متفاوتی در فهم وضعیت دارند. اسیر شدن در پرسش اول در بهترین حالت پاسخی از درون فهم عوامانه به مکانیسم‌های فهم عوامانه است و هیچ نسبتی با آگاهی و فهم وضعیت ندارد. در بهترین حالت درگیر شدن در این پرسش یا به برکشیدن مردم به‌عنوان عاملانی سرتاپا آگاه و خلاق یا مبتذل و میان‌مایه می انجامد، که در هر دو حال توضیحی از وضعیت ارائه نمی‌کند. مساله نمی‌تواند نقد یا برکشیدن بی‌واسطه «مردم» باشد. آنچه «مردم» نامیده می‌شود چیزی جز یک فهم خیالی و یکدست از کلیتی متکثر نیست.


چه می‌شود که این تکثر یکدست می‌شود؟ مساله بر سر روانشناسی توده‌ها نیست؛ بلکه مساله این است که چرا توده‌ها دارای چنین مکانیسم‌های روانی شده‌اند. در اینجا واحد تحلیل ذهن افراد نیست بلکه مکانیسم‌های تولید‌کننده این ذهنیت است. فهم این فرآیند است که به‌نظریه و مداخله در وضعیت ختم می‌شود نه صرف توضیح مردم به‌عنوان خوب یا بد.


آنچه در فضای اجتماعی امروز قابل بحث است غلبه مفرط گونه‌ای خوش‌باشی در لحظات بحرانی اجتماعی است.نکته‌ای که نمی‌توان آن را در پرانتز نهاد این است که این فضای فرهنگی که به جرأت می‌توان گفت زیر سیطره سلبریتی‌ها، هزل و هجو، پروپاگاندا و... است، نه‌تنها نمایانگر مطالبات اقشار اجتماعی نیست که در بهترین حالت مطالبه‌زدایی از سیاست است؛


نکته دیگر اینکه این فضا عرصه مطلق میدان‌داری طبقات متوسط کلان‌شهرها و اقشار فرادست است و الگوهای مطالبه فرودستان در آن هیچ جایگاهی ندارد .به این ترتیب تمرکز بر توضیح طنازی ایرانیان و آن را حاکی از کنشگری خلاق و شادابی جامعه دانستن از مساله، مساله‌زدایی می‌کند و در درون همان فضا تبیینی خودکام بخش ارائه می‌کند. این فضا نمایانگر یک شرایط بحرانی است. نسبت این طنازی و شوخ‌طبعی با آمارهای بالای افسردگی را چگونه می‌توان توضیح داد؟


نقیضه موجود در توضیح دادن این فضا از آنجاست که فضای نظری از یک سو بر آسیب‌ها و بحران‌های اجتماعی تاکید دارد و از دیگر سو زمانی که به این لحظات شوخ‌طبعی غیرعادی می‌رسد آن را نشانه‌ای از مقاومت می‌داند. مابین مقاومت و فرار از فشار اجتماعی تفاوتی عظیم وجود دارد. بر طبل هزل و هجو کوفتن و بدل شدن آن به رویکرد غالب فرهنگی چیزی نیست جز نشانه‌ای از خشم اجتماعی بسیار بالا و این خشم محصولی است ساختاری لذا تحلیل را نباید بر این مظاهر روان‌شناختی متمرکز کرد چون: «اگر ساختار چیزها با پدیدار چیزها یکی می‌بود تمامت علم بی‌معنا می‌شد» و این علم یعنی فهم الگوی ذهنی حاکم بر فضای جامعه در نسبت با وضعیت واقعی آن و نه صرف فهمی پوزیتیویستی از دانش.


تحلیل پیش رو را می‌توان به راحتی (و در درون همان فهم عوامانه) به «ژست روشنفکرمآبانه» یا «دشمن شادی مردم» فروکاست اما سوال اساسی کماکان برجاست: چرا در بزنگاه‌های تاریخی و وضعیت-های خلأگونه که باید با کنشی مطالبه محور و مشخص همراه باشد با موجی از طنازی و هزل و هجو افسارگسیخته همراه می‌شود؟


چه می‌شود که بعد از به‌دست آوردن یک پیروزی به جای ایستادن بر سر مطالبات مشخص ناشی از آن پیروزی، حفره ایجاد شده بین وضعیت و ذهن تنها با انبوهی از محتواهای بی‌مایه و سرتاپا خشونت‌بار پر می‌شود؟ بدیهی است نفس طنازی و جوک محل مناقشه نیست. مساله بر سر نگریستن به طنازی و جوک به‌عنوان امری اجتماعی است.


چه بسا پدیده‌ای یک‌سر خیر و نیک وقتی فراگیر می‌شود بدل به پدیده‌ای بدکارکرد شود. آنچه باید به آن توجه ویژه داشت گریز از سیاست واقعی به سوی سیاست تولید محتواهای فرهنگی و دفاع از آن‌ها به مثابه الگوی راستین کُنش است که در بهترین حالت جامعه را به سوی گریز از آگاهی انتقادی، روشنفکر ستیزی، نقدگریزی و اسیر شدن در خوش‌باشی و گذران روزگار و روزمرگی می‌برد و هرچه از آن بیرون بزند طبعا عمل مطالبه‌گر بیرون نمی‌زند.



*پژوهشگر اجتماعی


منبع: روزنامه دنیای اقتصاد

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار