در برهه اوایل انقلاب، تصویری که مردم از عدالت اجتماعی داشتند، بیشتر جنبههای هیجانی داشت. واقعیت این است که در آن برهه برداشتها از عدالت، حالتی ایدهآلگونه داشت و چندان با واقعیتهای کشور و جامعه همخوانی نداشت. این موضوع بهخصوص تا قبل از شروع جنگ کاملا محسوس بود و در جلسات برنامهریزی کشور این موضوع کاملا به چشم میآمد.
در آن زمان تقسیمبندی طبقات اجتماعی به این صورت بود که 40درصد جمعیت در فقر مطلق بهسر میبردند، 40 تا 50 درصد طبقه متوسطیها بودند و 10درصد هم ثروتمندان و مرفهان بودند که 60درصد از درآمدهای کشور را به جیب میزدند. البته الان نیز کمابیش همین وضع برقرار است منتها با این تفاوت که آمار و ارقام مربوط به فقر مطلق جمعیت بسیار پایینتر است. به عبارت دیگر، چیزی که ما امروز در کشورمان داریم، فقر نسبی است که علت آن، تدابیر و سیاستهایی است که برای مقابله با مشکلات اندیشیده شده و از آن سو نیز مرهون عملکرد سازمانهای حمایتی نظیر بهزیستی و کمیته امداد است.
دهه50 ما رفاه اجتماعی را با گفتمان خیریهای شناختیم و این گفتمان بهتدریج فراگیر شد و حتی در نهایت تا تصویب قانون تامین اجتماعی در سال 1354 هم بسط پیدا کرد.
در اوایل انقلاب حضور جدیتر سازمانهای غیردولتی، مردمنهاد و خیریهها بود که با سیاستگذاریهای رفاهی و عملیاتی کردن ایدههای خود به بهبود شاخصهای عدالت و رفاه اجتماعی کمک کرد. در این دوران ما شاهد گفتمان رفاهی کاملا متفاوتی نسبت به گذشته هستیم که بهترین خروجیهایش سازمانی نظیر بهزیستی بود که اساتید و دانشمندان علوم اجتماعی پیشنهاد کرده بودند و با ورود آن به عرصه حمایتهای اجتماعی، اثر چشمگیری بر بهبود وضع رفاه مردم داشت.
حتی تشکیل جهاد سازندگی نیز محصول تدوام همین گفتمانهای رفاهی بود. هرچه از روزهای اولیه انقلاب فاصله میگیریم، نهادهای حمایتی و سازمانهای متولی امور رفاه به بلوغ و تکامل میرسند. نمونه بارز آن، کمیته امداد امام خمینی است که در اوایل انقلاب حالت سنتی داشت و با اینکه در بسیاری از اوقات به مردم کمک میکرد، اما پوشش حمایتی چندانی نداشت و به مرور با تربیت و آموزش مددکاران، در بطن سیاستهای رفاهی قرار گرفت. با همه اینها مهمترین تحولی که منجر به اهمیت یافتن مسائل رفاهی شد، سرمایه اجتماعی کشور بود. ما تا این زمان سرمایه اجتماعی چندانی نداشتیم، اما فضا و شور و شوق انقلابی موجب شد نوعی از سرمایه اجتماعی شکل بگیرد که مهمترین مشخصه آن، دوستی و برادری و اعتماد متقابل بود.
همین سرمایه اجتماعی سبب شد به یکباره حرکت وسیعی آغاز شود و همه مردم از همه طیفها و گروهها وظیفه خود بدانند به فقرا و نیازمندان کمک کنند. این تغییر نگرشها و شرایط جنگ، سبب شد موضوعات مرتبط با رفاه در کانون توجه همگان از جمله سیاستگذاران قرار گیرد. البته ما تا سالها حتی با واژه رفاه هم مشکل داشتیم. گویی رفاه واژهای ضدبشری بود. آنقدر بر سر این کلمه مناقشهها بالا بود که ناچار شدیم نام سازمان رفاه را به بهزیستی تغییر دهیم. خاطرم هست آن زمان من در شورای انقلاب حاضر شدم و بعد از صحبتهای بسیار، پیشنهاد دادم نام سازمان رفاه به سازمان بهزیستی تغییر یابد. حتی آن موقع رشته رفاه اجتماعی هم در دانشگاههایمان نداشتیم. موضوع را در شورای انقلاب فرهنگی با دکتر عباس توسلی مطرح کردم و همین شد که رشته تعاون اجتماعی به تعاون و رفاه اجتماعی تبدیل شد. در سال52 کنفرانسی به نام رفاه اجتماعی برگزار شد که اکثر اساتید و بزرگان داخلی و بینالمللی رفاه در آن حضور یافتند.
ماحصل این کنفرانس 9 گزارش علمی و تخصصی بود که خروجی آنها تاسیس وزارت رفاه بود. وزارت رفاه تا سالهای پیش از انقلاب به دلیل وابستگی بیش از اندازه سازمانهای تابعه آن به دربار، کاری از پیش نبرد و به همین دلیل بعد از انقلاب با تجمیع و ادغام همه 14سازمان زیرمجموعه آن، سازمان بهزیستی تشکیل شد که به جرئت میتوان گفت مهمترین و اثرگذارترین اقدام ساختاری با هدف بهبود شاخصهای رفاهی بود.
سازمان تامیناجتماعی اما در این دوران وضعیتی خاص داشت نام اولیه این سازمان در ابتدا سازمان بیمههای کارگری بود و با تصویب قانون تامیناجتماعی هم تنها تابلو این سازمان عوض شد. سازمان تامیناجتماعی ثروت عظیمی در اختیار داشت، اما فاقد برنامه بود. به همین دلیل در ابتدای انقلاب تنها کاری که کردند عوضکردن تابلو این سازمان بود. بعد از انقلاب بود که برنامه اجرایی این سازمان تدوین شد. مشکل بزرگ سازمان تامیناجتماعی این بود که مسئولان به این نهاد بهعنوان نهاد اقتصادی مینگریستند و هرکسی روی کار میآمد از امکانات آن سوءاستفاده میکردند، بنابراین ناخواسته در حاشیه سیاستهای رفاهی قرار گرفت. مشخص است که در این دوران سازمانهای حمایتی بار اصلی ارتقای رفاه عمومی را در پیوند با حرکتهای مردمی و گرایشهای انساندوستانه برعهده میگیرند و مفاهیم رفاهی با کنشگری همدلانه و مسئولیتپذیرانه سرمایههای اجتماعی و همین طور تاسیس سازمانهایی نظیر بهزیستی، رفاه اجتماعی و مفاهیمی مانند عدالت، نابرابری و توزیع عادلانه درآمد و... در کانون برنامهریزیهای توسعهای و دغدغه سیاستگذاران قرار میگیرند.
تا پیش از شروع جنگ امکانات سازمان بهزیستی خوب بود و مرتب شعبههای اقماری آن در کشور افتتاح میشد و در کوتاهترین زمان ممکن هم فقر مطلق رو به کاهش گذارد و بعدها با سیاست توزیع کوپن بهطور کامل از بین رفت. حتی اگر به برنامه اول توسعه کشور نگاه کنید متوجه میشوید که سهم رفاه اجتماعی در آن زیاد است. قرار بود منابع و سرمایههای فراوانی در راه رفاه عمومی هزینه شود، اما با شروع جنگ بسیاری از سیاستها عملیاتی نشدند. بعد از دوره جنگ دوباره سیاستگذاران اقدام به بازنویسی برنامه اول توسعه کشور کردند. منتها شرایط عوض شده بود و چون کشور در تنگنای مالی قرار داشت و امکانات، محدود بود و رویکرد اصلی از شاخصهای رفاهی به مسائل اقتصادی تغییر یافته بود، عملا سازمانهایی نظیر بهزیستی که تا پیش از آن رابطهای نزدیک با جامعه علمی و دانشگاهی داشت و سیاستهای مدونی در زمینه بهبود شاخصهای رفاهی را طراحی و اجرا کرده بود، دچار مشکل شد که تا به امروز هم این مشکل ادامه دارد. در واقع ما هر زمان از سازمان بهزیستی که یکی از بازیگران اصلی در حوزه کاهش فقر و رفع نابرابری است، غفلت کردهایم، زخمها دوباره سر باز کردهاند.
اساسا عدالت اجتماعی در کشور ما همیشه حالت سینوسی داشته است. در عرصه اجتماعی نیز تا اوایل دهه70 به این دلیل که توقعات مردم پایین بود، کسی در کشور احساس بیعدالتی نمیکرد. تغییر نسلها و به تبع آن مطالبهگری جوانان که امکانات بیشتری را طلب میکردند و همین طور شکلگیری طبقه مرفه جدید در تغییر فضا بسیار موثر بود. ما بعد از این دوران است که ناتوان از سیاستگذاری درست و علمی در حوزه عدالت اجتماعی شدهایم و میتوان گفت در نوعی ضعف سیاستهای اجتماعی به سر میبریم که تبعات آن در افزایش نرخ فقر مطلق مشهود است. وانگهی در بُعد اجتماعی، عدالت سختتر بهدست میآید. واقعیت این است که سرمایههای اجتماعی را در چند دهه اخیر تا حدود زیادی از دست دادهایم و جبران آن سخت است. ظاهرا ما فراموش کردهایم که مردم کشور در بزنگاههای حساس کشور چه فداکاریهایی که از خودشان نشان دادهاند.