۳۰ تير ۱۳۹۷ ۱۱:۴۴
کد خبر: ۲۰۲۴۸۶
Be-Grateful

علم بهتر است یا ثروت؟ جواب قاطعی وجود ندارد؛ اما دست‌کم این را می‌شود با قطعیت گفت که «علم» ثابت کرده ثروت عامل خوشبختی نیست.


به گزارش عطنا به نقل از ایسنا، رابرت ولدینگر، روانشناس، پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد است. او به خاطر مدیریت پژوهش گسترده‌ای که در این دانشگاه درباره‌ی رشد انسان در دوران بزرگ‌سالی در حال انجام است، شناخته می‌شود؛ پژوهشی که تا امروز بیشتر از ۷۵ سال از آغاز آن می‌گذرد و همچنان ادامه خواهد داشت. در این مطلب آقای ولدینگر آخرین یافته‌های این تحقیق طولانی درباره‌ی عوامل شادی، سلامتی روحی و جسمی و رضایت‌مندی از زندگی را مرور می‌کند که دست بر قضا هیچ‌کدام ربطی به ثروت و شهرت ندارند!


در طول مدتی که زندگی می‌کنیم  چه چیزی ما را سالم و شاد نگه می‌دارد؟ اگر الآن قرار بود برای آینده‌تان به بهترین نحو ممکن سرمایه‌گذاری کنید، زمان و انرژی خود را کجا صرف می‌کردید؟ در ابتدای هزاره‌ی جدید، یک نظرسنجی از نسل جوان انجام شد و از آن‌ها پرسیدند مهم‌ترین اهداف زندگی‌شان چیست؟  بیش از ۸۰ درصد گفتند هدف اصلی آن‌ها در زندگی پولدارشدن است.  ۵۰ درصد از همین جوانان  هدف اصلی دیگرشان را مشهور شدن عنوان کردند.


همواره به ما گفته‌اند که زیاد کارکنید و بیشتر جمع کنید! این احساس را به ما داده‌اند که برای داشتن یک زندگی خوب لازم است دنبال این چیزها برویم. تصویر ما درباره‌ی همه‌ی زندگی‌ها، انتخاب‌هایی که آدم‌ها می‌کنند و چگونگی مفید واقع‌شدن آن تصمیم‌ها برای آن‌ها، نشان می‌دهد که رسیدن به آن تصویرها تقریباً غیرممکن است.


بیشتر چیزهایی که ما از زندگی بشر می‌دانیم، از این طریق به‌دست‌آمده که از مردم خواستیم گذشته را به خاطر بیاورند و همان‌طور که می‌دانیم، ادراک صددرصدی نیست و خیلی وقت‌ها بخش وسیعی از چیزهایی که در زندگی برایمان اتفاق افتاده را فراموش می‌کنیم. بعلاوه حافظه هم گاهی کاملاً خلاقانه عمل می‌کند!


اما اگر بتوانیم کل زندگی‌ها را - آن‌طور که در طول زمان اتفاق می‌افتد - ببینیم چه؟ چه می‌شود اگر بتوانیم تمام مسیری که مردم از زمان نوجوانی تا سن پیری طی کرده‌اند را مطالعه کنیم تا ببینیم چه چیزی واقعاً مردم را شاد می‌کند؟


ما این کار را کردیم. پژوهش دانشگاه هاروارد در حوزه‌ی دوره‌ی رشد بزرگسالی، شاید طولانی‌ترین پژوهش درباره‌ی زندگی بزرگسالی باشد که تاکنون انجام شده است. ما ۷۵ سال، زندگی ۷۲۴ مرد را هر سال زیر نظر گرفتیم و از آن‌ها درباره‌ی کارشان، زندگی‌شان در خانه و سلامتی‌شان می‌پرسیدیم و البته که در تمام این مسیر نمی‌دانستیم داستان زندگی آنان چطور به پایان خواهد رسید.


پژوهش‌هایی مانند این بسیار نادر است. چنین پژوهش‌هایی اغلب در طول یک دهه از بین رفته است چراکه تعداد زیادی از آدم‌ها از جریان پژوهش خارج‌شده‌اند یا بودجه‌ی پروژه قطع‌شده یا پژوهشگران جداشده‌ یا مرده‌اند و هیچ‌کسی ادامه‌ی کار آنان را پیگیری نکرده است.


اما با ترکیبی از شانس و با مقاومت و اصرار چند نسل از پژوهشگران، این پژوهش به سرانجام رسیده است. حدود ۶۰ نفر از ۷۲۴ مرد اصلی شرکت‌کننده در این پژوهش هنوز زنده‌اند و بااینکه بیشترشان بالای ۹۰ سال سن دارند، همچنان در این پروژه حضور دارند.  حالا ما مطالعه روی بیش از ۲۰۰۰ نفر از بچه‌های این مردان را آغاز کرده‌ایم و من چهارمین مدیر این پژوهش هستم!


ما از سال ۱۹۳۸ زندگی دو گروه از آدم‌ها را زیر نظر گرفته‌ایم: کار گروه اول در این پژوهش زمانی آغاز شد که آن‌ها دانشجوی سال دوم دانشگاه هاروارد بودند و در طول جنگ جهانی دوم، دانشگاه را تمام کردند. تعداد زیادی از آنان برای خدمت به جنگ رفتند. دسته‌ی دومی که ما زیر نظر گرفتیم، گروهی از پسران از فقیرترین محله‌های بوستون بود؛ پسرانی که مخصوصاً به دلیل تعلق داشتن به خانواده‌های مشکل‌دار و محروم دهه‌ی ۱۹۳۰ بوستون، برای این پژوهش انتخاب شدند. بیشتر آنان مستأجر اتاق‌هایی بودند که حتی آب گرم و سرد نداشت.


زمانی که آنان وارد روند پژوهش شدند،  با همه‌شان مصاحبه شد و آزمایش‌های پزشکی دادند و ما به خانه‌هایشان رفتیم و با والدینشان هم مصاحبه کردیم. سپس این نوجوانان به بزرگسالی رسیدند و به عرصه‌های مختلف زندگی قدم گذاشتند. آن‌ها کارگر کارخانه، وکیل، بنّا یا پزشک شدند. یک نفر از آنان  رئیس‌جمهوری ایالات‌متحده شد و عده‌ای دیگر الکلی و بعضی‌ها به شیزوفرنی مبتلا شدند. عده‌ای پله‌های ترقی را طی کردند و بالا رفتند و عده‌ای راه را معکوس طی کردند.


بنیان‌گذاران این پژوهش هرگز در عمیق‌ترین رؤیایشان هم تصور نمی‌کردند که ۷۵ سال بعد، من، اینجا، بایستم و به شما بگویم این مطالعه همچنان ادامه دارد! هر دو سال یک‌بار پژوهشگران این پروژه افراد موردمطالعه را فرا می‌خواندند و از آنان می‌پرسیدند که آیا مایلند به دسته‌ی جدیدی از سؤالات ما درباره‌ی زندگی‌شان جواب بدهند؟ خیلی از آن‌ها که در شهر بوستون زندگی می‌کردند می‌پرسیدند «چرا باز هم می‌خواهید روی من مطالعه کنید؟ زندگی من آن‌قدرها جذاب نیست». البته اهالی هاروارد هرگز این سؤال را نپرسیدند!


برای داشتن تصویر روشنی از این زندگی‌ها، فقط به فرستادن پرسشنامه اکتفا نکردیم، بلکه در اتاق نشیمنشان با آنان مصاحبه کردیم. سوابق پزشکی آنان را از دکترشان گرفتیم، از آنان آزمایش خون گرفتیم، مغزشان را اسکن کردیم و با فرزندانشان صحبت کردیم. هنگامی‌که آنان با همسرشان درباره‌ی عمیق‌ترین نگرانی‌هایشان صحبت می‌کردند تصویرشان را روی نوار ویدئو ضبط کردیم و ۱۰ سال پیش که از همسرانشان خواستیم به پژوهش ما بپیوندید، خیلی از آن‌ها گفتند «میدونی؟ دیگه دیره»!


خب ما چه چیزی آموختیم؟ از صدها هزار برگه اطلاعاتی که راجع به این زندگی‌ها جمع کردیم چه درس‌هایی گرفتیم؟ راستش این درس‌ها درباره‌ی  ثروت، شهرت یا سخت‌تر و سخت‌تر کار کردن نیست!  روشن‌ترین پیامی که ما از این مطالعه‌ی هفتادوپنج‌ساله گرفتیم این است: روابط خوب، ما را شادتر و سالم‌تر نگه می‌دارد.


ما سه درس بزرگ درباره‌ی روابط به دست آورده‌ایم؛ اول اینکه روابط اجتماعی واقعاً برای ما خوب است و تنهایی کشنده‌ است. به نظر می‌رسد افرادی که اجتماعی‌تر هستند، بیشتر با خانواده، با دوستان و با اجتماع در ارتباطند، شادتر و ازنظر فیزیکی سالم‌ترند و نسبت به کسانی که کمتر با دیگران ارتباط می‌گیرند، عمر طولانی‌تری دارند.


همچنین مشخص شد که تجربه‌ی تنهایی، تجربه‌ای زهرآگین است.  کسانی که بیش از آنکه بخواهند از دیگران جدا شده‌اند، متوجه می‌شوند که کمتر از دیگران شادند و سلامتی آن‌ها در میان‌سالی زودتر به خطر می‌افتد. عملکرد مغز آنان زودتر تنزل پیدا می‌کند و نسبت به کسانی که تنها نیستند، زندگی کوتاه‌تری دارند؛ و واقعیت غم‌انگیز این است که در هر دوره‌ای از زمان بیش از یک‌پنجم آمریکایی‌ها از تنهایی خود خبر می‌دهند.


همه‌ می‌دانیم که در یک جمع هم می‌شود تنها ماند و حتی ممکن است در یک رابطه‌ی زناشویی هم تنها بود! پس دومین درس بزرگی که آموخته‌ایم این است که فقط تعداد دوستانی که دارید مهم نیست و مهم نیست که در یک رابطه‌ی تعهدآور حضور دارید یا نه  بلکه کیفیت روابط نزدیک است که اهمیت دارد.


مشخص شد که زندگی وسط جروبحث واقعاً برای سلامتی مضر است؛ مثلاً مشخص‌شده که ازدواج‌های پرتنش و بدون احساس برای سلامتی از طلاق گرفتن بدتر است و بالعکس، زندگی در صلح‌وصفا و روابط گرم در میان‌سالی، سلامتی را حفظ می‌کند.


زمانی که ما افراد تحت نظرمان را تا هشتمین دهه‌ی زندگی‌شان دنبال کرده بودیم، خواستیم برگردیم و به میان‌سالی آنان نگاهی بیندازیم تا ببینیم آیا توانسته بودیم پیش‌بینی کنیم که چه کسی در هشتادسالگی شاد و سالم زندگی می‌کند و چه کسی نه؟ وقتی تمام اطلاعاتی که در پنجاه‌سالگی  از آن‌ها داشتیم کنار هم گذاشتیم، این سطح کلسترول آن‌ها در میان‌سالی نبود که بر مبنای آن دوران پیری‌شان را پیش‌بینی کنیم!


آدم‌هایی که در پنجاه‌سالگی بیشترین رضایت را از روابطشان داشتند، در هشتادسالگی سالم‌ترین آدم‌ها بودند. همچنین به نظر می‌رسد که روابط نزدیکِ خوب، همچون یک سپر در برابر سنگ‌ها و تیرهای پیری از ما محافظت می‌کند. در میان این مردان آن‌هایی که شادترین زندگی مشترک را داشتند، گزارش دادند که در هشتادسالگی، حتی در روزهایی که ازنظر جسمی درد زیادی را تحمل می‌کردند، همچنان حال‌وهوای شادی داشتند؛ اما کسانی که روابط ناکامی داشتند، در روزهایی که از درد جسمانی گزارش می‌دادند، آن درد با ناراحتی احساسی آنان تشدید شده بود.


و سومین درس بزرگی که ما درباره‌ی روابط و سلامتی‌مان آموختیم، این بود که روابط خوب فقط از جسم ما محافظت نمی‌کند بلکه از مغزمان هم محافظت می‌کند. مشخص شده که داشتن یک رابطه‌ی وابسته‌ی امن با یک فرد دیگر در هشتادسالگی، محافظت‌کننده است و افرادی که در رابطه هستند، جایی که واقعاً احساس کنند در زمان نیاز می‌توانند روی طرف مقابل حساب کنند، حافظه این افراد، طولانی‌تر و قوی‌تر می‌ماند و افرادی که در رابطه‌ی خود احساس می‌کنند نمی‌توانند در زمان نیاز به فرد دیگری تکیه کنند، از دست دادن حافظه را زودتر تجربه می‌کنند و «روابط خوب» آنان در همه‌ی ایام مناسب نبوده است.


تعدادی از زوج‌های هشتادساله‌ی ما می‌توانستند همیشه باهم جروبحث کنند اما تا زمانی که واقعاً می‌توانستند روی همدیگر حساب کنند، دیگر این مشاجرات برای حافظه‌ی آنان عوارضی نداشت. پس این پیام که روابط نزدیکِ خوب برای سلامتی و آسایش ما خوبند، بینشی است که قدمتی به‌اندازه‌ی کوه‌ها دارد! پس چرا فهمیدن آن این‌قدر سخت و رد کردن آن این‌قدر راحت است؟ چون ما انسانیم و چیزی که ما واقعاً دوست داریم یک اصلاح سریع است؛ چیزی که به دست آوردن آن زندگی ما را بهبود ببخشد و آن را به همان شکل حفظ کنیم. روابط، پیچیده و گیج‌کننده‌اند و کار سخت رسیدگی به خانواده و دوستان، جذاب و فریبنده نیست؛ کاری مادام‌العمر است و تمام‌شدنی نیست.


از میان افرادی که در پژوهش هفتادوپنج‌ساله‌ی ما مشارکت داشتند، کسانی در دوران بازنشستگی خوشحال‌تر بودند که فعالانه تلاش کردند همکارانشان را با همبازی‌های جدید جایگزین کنند. درست مثل نسلی که اوایل هزاره‌ی جدید متولد شده‌اند و در این بررسی حضورداشته‌اند، خیلی از مردان ما هم وقتی جوان بودند واقعاً معتقد بودند که شهرت، ثروت و موفقیت، چیزهایی است که برای رسیدن به یک زندگی خوب باید به دنبالشان رفت؛ اما در طول این ۷۵ سال بارها و بارها پژوهش ما نشان داد افرادی که زندگی خود را به بهترین شکل گذرانده‌اند، کسانی بوده‌اند که به رابطه با خانواده، دوستان و اجتماع تکیه داشته‌اند.


اتکا به یک رابطه باید چطور باشد؟ فرصت‌ها عملاً بی‌انتها هستند؛ می‌تواند چیزی به‌سادگی وقت‌گذرانی با آدم‌ها باشد یا جان بخشیدن به یک رابطه‌ی کهنه با انجام دادن یک کار جدید در کنار یکدیگر یا قدم‌زدن‌های طولانی و قرارهای شبانه یا نزدیک شدن به یک عضو خانواده که سال‌ها با او حرف نمی‌زدید، چراکه این دشمنی‌های خانوادگی که متداول هم هستند، عوارض بدی برای آدم‌های کینه‌ای دارند.


دوست دارم با نقل‌قولی از مارک تواین بحث را تمام کنم. بیش از یک قرن پیش،  او به دنبال برگشتن به زندگی خود بود و این را نوشت: «وقتی نیست. برای بحث‌های بیهوده، عذرخواهی‌ها، دل سوزاندن‌ها، حساب کشی‌ها، زندگی خیلی کوتاه است. فقط برای دوست داشتن وقت هست و برای حرف زدن از آن؛ هرچند کوتاه».


زندگی خوب، با روابط خوب ساخته می‌شود.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار