در بخش تازههای نشریات دانشجویی، شماره دوم نشریه دانشجویی «ابابیل» دانشگاه علامه طباطبائی در ماه اخیر منتشر شد و موردتوجه نشریات دانشجویی و دانشجویان قرار گرفت.
به گزارش عطنا به نقل از خبرگزاری دانشجو، این نشریه در یادداشتی به دردنامه کولبری در مناطق محروم ایران پرداخته که این یادداشت را باهم میخوانیم:
ظلم، ظالم، مظلوم.
وقتی یخچال را انداختهای روی کولت سخت بالا را میبینی؛ اما دردش را میفهمی. بار ظلم روی کولت است. ظالم را ندیده، گواهی میدهی به حضورش. گشتن خوب است. نگاه انداختن به علتِ برخاستن. وارسی کردن. عدالت، انقلاب، رفع تبعیض، مستضعف. دیدنِ ریشهها! کمی گشتن. میگویند آدمی با دیدن فاصلهها به حرکت میافتد. فاصله با آنچه باید باشد. با نگاه به حال، با مقایسه، فشار اقتصادی، نبود کار یا هر چیز دیگر...
عدهای اکنون کیلوهای روی کولشان، نان روی سفرهشان است. دنبال مقصر نباید گشت. مشخص است دیگر؛ تقدیر. وقتی جایی همهچیز میلغزد حتی دل مادران برای آمدن یا نیامدن فرزند، طبیعی است نان هم آمد-نیامد داشته باشد.
بهمن، مینهای خنثی نشده، سقوط، یا تیر، چه فرقی میکند؟ قانون است دیگر. قانون. او فقط نوشتهشده. نمیداند نان باید بیاید. حتی شاید معنی باید را، نان را، نمیداند! عدالت که دور است.
اینجا انسانیت هم خاک شده. قاطرهایشان را میکشند. میسوزانند. وسیلهی امرارمعاش. بحث، بحثِ تبر است و دائم قطع کردن. تبری ریشهها را جدا کرده. همان علت را. همان آرمان را. مرز بسته میشود و همراهش خیلی چیزهای دیگر. ولی دیگر کسی نمیشکند. دیگر کسی صدایش درنمیآید. مجلس تصویب نمیکند. پس راهی باز نمیشود.
فراموشی. فراموشی راحتتر است. دیگر کو تا عدالت؟ کولبر دور است. تقصیر خودش است. مرز هم جای به دنیا آمدن بود؟ چه میدانند عدهای! آنها با شأن انسانی سرگرماند. کولبری با شأن انسانی همخوانی ندارد! آنها بار را از روی دوش برمیدارند. بیآنکه بدانند این سنگینی برای عدهای نان است، آب است و چراغ روشنِ خانه. اشتغال سازی برای قشر محروم. چند قدم عقبتر از همهی اینها. حتی همان روزنه را هم میپوشانند.
بیاعتنایی، سرگرمی، فراموشی؛ خبر مرگ مرد 40 سالهای در زیر بهمن میآید. در حال کولبری. مردی که سه فرزند داشته. رفاه هم جان میگیرد. میکشد. چشیدن که نباشد همین میشود. چشیدن طعم یک روز محروم بودن. یک روز نداشتنِ نان. شاید یک روز کیلو را بار کول کردن. سختی. چشیدن اگر بود شاید تا اینجاها سر زیر برف فرونمیرفت.
حالا دیگر آن جملهها هم فراموششدهاند: " تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند... " دیگر فراموششده بارِ سنگینِ انقلاب بر روی دوش کیست! جهتگیریها تغییر کرده. حالا افکار تحمیل میشود. معیارها تغییر میکنند و بالاترین عبادت، دورترین میشود. گرچه که علت دور نیست؛ ریشهها را ندیدن.
به ویلاهای میلیاردیِ عدهای نگاه نکن. آنها مجبورند. و نهایت «نجعلهم الوارثین» روزی میآید. پس وقتیکه ندای «فاوف لنا الکیل» گم شود، باید منتظر خیلی چیزها ماند. منتظر تغییرها. بههرحال برای رفتن، رجوع الزامی ست. رجوع به اصل. رجوع به علتها. این موتور محرِّک است.
از گوشهای باید شروع شود. از تبدیل آسیبپذیر به مستضعف. آسیبپذیر مجبور است. باید بپذیرد. او آسیبپذیر است. اما مستضعف برمیخیزد. توانا میشود و شرایط برایش قابلتغییر است. از گوشهای باید شروع شود.
و بیتردید آغازش با «حتی یغیروا...» ست.