آموزش اهميت دارد و انسان ساز است. اما هرچه جلوتر مي رويم نقش زمان يادگيري و شكل گيري شخصيت، در كودكي پررنگ تر مي شود. گويي همه تلاش هاي آموزشي در پسا كودكي، نقش بر آب است و طفوليت، فوندانسيون است كه اگر سست باشد، روبناي پس از آن، گره گشا نيست. لذا بسيار مشكل است كه بتوان از طول و عرض حيات كودكي بيرون زد و آثار آن را واگذاشت. امري كه اعتراف هم بر آن، صحه مي گذارد و بخش عمده موقعيت نامطلوب تبهكار را به كودكي اش مي سپارد.
به گزارش عطنا، دکتر وحید آگاه، عضو هیئت علمی گروه حقوق عمومی و بین الملل دانشگاه علامه طباطبائی و استاد حقوق سینما و ارتباطات این دانشگاه، در ادامه نوشتههای خود با عنوان «در جستجوي نسبت حقوق و هنر» در روزنامه اعتماد، نگاهی داشته است به نمایش «اعتراف»، نوشته «برد بیرمن» و به کارگردانی «شهاب حسینی» که از تیر تا شهریورماه سال جاری در سالن اصلی تئاتر شهر تهران به نمایش درآمد.
در این نوشته آمده است:
١- در اعتراف، پدر روحاني است و كليسا و اعتراف و يك قاتل حرفه اي كه به گمان پدر براي طلب بخشش، اما درحقيقت براي اخذ پاسخ سوالش و واقعا براي تسويه حساب با پدر دايم الخمر ديروز وكشيش امروزش آمده.
٢- پوسته تئاتر حكايت مي كند همه ما پيشينه اي داريم كه اصلا سياه يا سفيد نيست. در اين زمانه سخت و پيچيده، با اين حجم از بحران هاي بشري، هرچه تلاش كني، ميانه سپيد و تيره ايم وكمال مطلقي نيست. گذشته اي كه بي توجه به مسلك امروز ما، جايي مي ايستد و به ترميم و روتوش نياز دارد. حقيقتي كه در آغاز تئاتر، خلافش را باوريم. گويي كشيش، روشن است و تبهكار، سياه. ورقي كه در آستانه اتمام نمايش، برمي گردد و شمايل سفيد پدر، نه سياه: كه دست كم، خاكستري مي زند و فرزند معصوم گذشته و قاتل حرفه اي بامرام حالا، كدري اش، رنگ مي بازد.
٣- اما محتواي سرراست تر اعتراف اينكه، گذشته همراه ما بوده و گريزي از آن نيست. اينكه ناهنجاري ها و سياهي هايي كه مي بينيم و قضاوت مي كنيم و با ژست هاي روشنفكر مآبانه از آن مي گذريم و هركسي جز خودمان را مسوول مي دانيم: اتفاقا محصول عملكرد ما است و جملگي در اين ديگ جوشيده ايم. گيرم، يكي كمتر و ديگري فزون تر. پدر روحاني هم ابتدا از سر موعظه و جلوه خود به عنوان نقش مثبت پيش مي رود، اما نهايتا درمي يابد و «اعتراف» به ما تذكر مي دهد كه شايد اصل خطا، جبران پذير نباشد: اما به هر حال مسير را مي توان جهت اجتناب از خسران بيشتر، اصلاح كرد. بله. در زندگي هميشه خروجي اشتباهات مان مثل فرزند كشيش، اينقدر بلد و گل درشت، بروز نمي كند و صحنه زندگي، هنرمندانه تر از اين نمايش كليشه و نازيباست. در اعتراف، جان مايه كه قرار بوده در پوسته اي خرسند از هنر قرار گيرد، چنان نشده و محتوا چنان از فرم كم فروغ بيرون زده كه تحمل بيش از يك ساعت نمايش در قلب پايتخت را صعب مي كند. صد البته كه ديالوگ هاي ملال آور و عاري از هنر كشيش و فرزند، همچون روزمرّگي زندگي، كسالت آور است: اما شبانه نشستن به نمايش، چيزي بيشتر از زندگي را انتظار مي داشت كه البته برآورده نشده. اعتراف، محتوايي لخت و پندگونه است كه فلاش بك ها و ذكر خاطرات مواجهه تبهكار قصه، كمي به آن فرم زده: خرده اي فرم، روي محتوايي پرحجم و فاقد زيبايي هاي هنري. اما فرم ها هم چنگي به دل نمي زند و نمايش به غايت، كليشه است: «پولا كجاست جيمي؟»، «اينجا آخر خطه»، پدر الكلي و قمار و كتك زدن همسر و...، همه از فرم تكراري و بي ذوق و دور از جذابيتي است كه اگر ديدن عاليجناب نصيريان در ٨٣ سالگي روي صحنه و تماشاي «برند شدن» شهاب نبود، بايد زودتر صندلي را تنها بگذاري و از پارك دانشجو لذت ببري. اما هنرش نيز بگوييم كه فلاش بك در تئاتر صرفا از وجه شكست زمان، خوب در آمده و در اين راه، از مدرج كردن صحنه، بهره برده اند: سن، چند طبقه دارد و پرسپكتيو، كمك كرده تا زمان حال، همكف باشد و گذشته در رديف هاي بالاتر و اين، از اندك وجوه هنري اعتراف است.
٤- اما گفتيم برند شدن. شهاب حسيني مسيري طولاني و سنگلاخي را آمده. پله پله و درست. در ابعاد فردي و اجتماعي، از خود مراقبت كرده و حالا و در اعتراف، به فروش شدنش را از ما اعتراف مي گيرد. كارش از جنبه هنري، در بهترين حالت، مستحق سكوت است: اما اينكه نمايش تمديد شده و حتي يك صندلي خالي را حسرت مي كشد، پيامد اعتراف امروز در سالن اصلي تئاتر شهر نيست و پاداش زحمات اين همه سال، هنرورزي است و بايد ستاره شدن در اين روزگار سخت براي طي شدن از «بودن» به «شدن» را در اين تاريخ و جغرافيا تبريك گفت.
٥- آموزش اهميت دارد و انسان ساز است. اما هرچه جلوتر مي رويم نقش زمان يادگيري و شكل گيري شخصيت، در كودكي پررنگ تر مي شود. گويي همه تلاش هاي آموزشي در پسا كودكي، نقش بر آب است و طفوليت، فوندانسيون است كه اگر سست باشد، روبناي پس از آن، گره گشا نيست. لذا بسيار مشكل است كه بتوان از طول و عرض حيات كودكي بيرون زد و آثار آن را واگذاشت. امري كه اعتراف هم بر آن، صحه مي گذارد و بخش عمده موقعيت نامطلوب تبهكار را به كودكي اش مي سپارد. ظاهرا چاره اي هم جز رضا نداريم. امري كه موضوع محوري «جرم شناسي» است و به جاي مجرم و اراده اش، بر محيط و في الواقع، جبر محيط تكيه دارد. پس، اعتراف را مي توان به جاي يك جلسه از كلاس جرم شناسي پيشنهاد داد. نيز اعتراف در حقوق جزا – رقيب جرم شناسي- پي رنگي دارد. آنجا كه در واپسين نمايش، فرزند برخلاف ميلش، پدر خود و پدر روحاني مردم را نمي كشد و البته اين نكشتن، ترحم نيست. اتفاقا قساوت است، زيرا شليك نمي كند تا پدر بماند و در هر دم و بازدم، زجر بكشد و مداوم و همواره، مجازات شود. به جاي اينكه در لحظه مجازات شود و تمام. لذا اين استدلال هم در علم حقوق جزا براي توجيه منع مجازات سالب حيات، به كار مي آيد، ولو با كرامت انساني اصطكاك داشته باشد.
٦- اخلاق و معرفت، شغل و جايگاه نمي شناسد و حتي يك قاتل حرفه اي هم، درجه اي از عدالت و انصاف را نمايندگي مي كند. او هم به موضوعات هدف، فرصت اصلاح و جبران مي دهد و در صورت ياس از اين مهم، ماشه را مي چكاند. آموزه اي كه تاكيدي است بر جاودانگي و مخرج مشترك بودن حس عدالت و حق طلبي آدم ها، ولو اينكه بدترين و بزرگ ترين خطاها و جرايم را مرتكب شوند. انگاره اي مبين اميد و توان بشر به اصلاح و سر سپردن به آسمان. چنانكه همسر كشيش پيش از خودكشي فرياد زد: خدا كجايي؟
خدا همينجاست و مراقب بندگان. ما كه هيچ وقت براي اعتراف مان دير نيست و البته اعتراف مان در قالب تئاتر، چيزي بيشتر از صرف محتواي خطاها نياز دارد. رنگي از هنر، كه البته اعتراف شهاب حسيني نداشت.