گاهی از خودم می پرسم چرا جمهوری اسلامی دست از کلیشههای تبلیغاتی خود بر نمیدارد. کم کم به این نتیجه میرسم که خیلی هوشمندانه عمل میکند. چرا که مردم را با کلیشههای خود به دو گروه تقسیم میکند. یک گروه که تماماً این تبلیغات را باور میکنند که به مراد خود میرسد. گروههایی هم باور نمیکنند اما در نگاتیو آنچه در کلیشهها ساخته شده متصلب میشوند. به این ترتیب همه را تحت تاثیر تبلیغات خود قرار میدهد. به این ترتیب همگان را تحت کنترل خود در میآورد.
به گزارش عطنا، دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی در یادداشتی در کانال تلگرامی خود با عنوان «استبداد عکسها» به رابطه جمهوری اسلامی و منتقدانش اشاره کرده است و این گفتمان را به زبان استعاره توضیحی داده است که در ادامه میخوانیم؛
هر عکس دقیقاً نقطه مقابل نگاتیو خود است. هر چه در عکس سفید است، در نگاتیو آن سیاه است. نگاتیو با پوزیتیو خود ستیز دارد. انگار یکی انکار دیگری است. ما کسانی را دوست داریم ممکن است عکسشان را در اتاقمان نصب کنیم. معلوم است که از عکس پوزیتیو او استفاده میکنیم. اما محال است عکس کسی را که از او تنفر داریم در اتاق بچسبانیم اگرچه به شکل نگاتیو.
صور نگاتیو و پوزیتیو اگرچه رویاروی هماند، اما به همان اندازه که با هم تفاوت دارند، به هم شباهت دارند. یک تصویرند که رنگها در آن جا به جا شده است. اگر کسی دوست داشتنی است یا موضوع تنفر ماست، پوزیتیو و نگاتیوش یکی است.
همین واقعیت بدیهی را اگر به عرصه عام اجتماعی و فرهنگی و به ویژه سیاسی بکشانید، به همین اندازه بدیهی نیست. دو گروه را تصور کنید که با هم خصومت دارند و یکی هستی خود را در نیستی دیگری میجوید. ذهنیت هر یک را می توانید یک عکس تصویر کنید که هیچ تفاوتی با هم ندارند الا اینکه آنچه در یکی سیاه است در دیگری سفید شده است و به عکس. این دو گروه به این دلیل که خصومت علیه یکدیگر را به مضمون اصلی زندگی خود تبدیل کردهاند، از خود جهان، پچیدگی و تنوع و رنگارنگی عالم و از تحولاتی که در آن جاری است غافلند. این دو در بستر تعارض و ستیز به شدت به هم شبیه شدهاند و جهان خود را به چند موضوع خاص محدود کردهاند و همه دلخوشی شان این است که آنچه او سیاه می بیند من سفید می بینم و به عکس.
این اتفاق در عرصه سیاست به شدت جریان دارد و امروز نسبت جمهوری اسلامی و منتقدانش از همین سنخ است. تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی پر از کلیشههای از مد افتاده است. منجمله از آنها کلیشههایی که سی سال علیه آمریکا و اسرائیل و وضعیت جامعه غرب و امثالهم ساخته است. تصویر ساده شدهای از جهان که همه چیز موقعیتی ثابت و تغییر ناپذیر دارد. امکان ندارد از آمریکا حرکتی سر بزند که مصداق و نماد شرارت نباشد. هر چه بکند و بگوید، اثبات کننده ایده شیطان بزرگ است. تا به حال دیدهاید در تلویزیون ایران گفته شود فلان حرکت یا تصمیم آمریکا مثبت بود؟ به نفع مردم جهان بود؟ چنانکه هیچ وقت نشنیدهاید که مثلاً شیعیان عراق در فلان زمینه اشتباه کردند. در جنگ سوریه، ارتش بشار شکست خورد. یا در فلان میدان ستیز و جنگ، حزب الله اشتباه کرد. متقابلاً در میان بسیاری از منتقدان جمهوری اسلامی هم با همین وضعیت مواجهید. اولاً در تصویر ذهنیشان، چیزی جز آمریکا و اسرائیل و حزب الله و بشار اسد وجود ندارد. تنها تفاوت این است که در تصویر ذهنی آنها هیچ وقت آمریکا اشتباهی مرتکب نشده است. آنچه درتبلیغات جمهوری اسلامی جنابات اسرائیل قلمداد میشود، در نگاه آنها دفاع اسرائیل از موجودیت خود فهم میشود و بدیهی دانسته میشود.
گاهی از خودم می پرسم چرا جمهوری اسلامی دست از کلیشههای تبلیغاتی خود بر نمیدارد. کم کم به این نتیجه میرسم که خیلی هوشمندانه عمل میکند. چرا که مردم را با کلیشههای خود به دو گروه تقسیم میکند. یک گروه که تماماً این تبلیغات را باور میکنند که به مراد خود میرسد. گروههایی هم باور نمیکنند اما در نگاتیو آنچه در کلیشهها ساخته شده متصلب میشوند. به این ترتیب همه را تحت تاثیر تبلیغات خود قرار میدهد. به این ترتیب همگان را تحت کنترل خود در میآورد.
ایستادن در نقطه نگاتیوی که رقیب در صحنه سیاسی میسازد، هیچ ثمرهای جز تصلب ذهنی ندارد. او که تصلب ذهنی دارد خود قادر به تفکر و اندیشیدن نیست. قدرت داوری مستقل خود را از دست خواهد داد.
آمریکا پیش چشم همه ما عراق را در اشغال خود درآورد. نظام مستقر را ساقط کرد و منتظر بود که همگان یکباره به مدل دمکراسی که آمریکاییها برایشان به ارمغان آورده بودند هجوم ببرند. اما اینطور نشد. آنها فرقه فرقه شدند و به هم هجوم بردند. علی الاصول آمریکای اشغالگر وظیفه داشت تا اعاده امنیت در عراق در این کشور بماند. اما به محض این که دید قدرت عمل در این میدان آشوب ندارد، کشور را ترک کرد. نقش خود را به استحصال نفت در عراق منحصر کرد تا بخشی از هزینه هجوم خود به عراق را تامین کند. کشور را ترک کرد و عراق هر روز بیشتر و بیشتر درگیر جنگهای خانمان سوز داخلی شد. جطور ممکن است هیچ کس در این دیار دم بر نیاورد؟
لیبی جایی در نقشه آفریقا داشت. یکی از مرفهترین کشورهای شمال آفریقا بود. به این کشور هجوم بردند. به کلی از نقشه جعرافیای عالم محو شد. آنچه مانده است خشونت بارترین جدالهای خونین میان گروههای مسلح است. مردم بدبخت یا در فقر و خشونت میسوزند یا گروه گروه سوار قایق راهی اروپا میشوند و شمار کثیری از آنها عرق میشوند. آنها که آمدند و زدند و ویران کردند، نه تنها لیبی را ترک کردند بلکه حتی در خبرگزاری های عالم نیز دیگر خبری از لیبی نیست.
چطور ممکن است تحصیل کرده، روشنفکر و اهل فکری که خود را برده و بنده حقیقت میشمارد، هیچ وقت در باره این صحنهها در عالم دم بر نیاورد.
ما دچار فاجعهایم. همه در صورت نگاتیو تصویر کلیشهای که صدا و سیما ساخته اسیر شدهایم. فراموش میکنیم او که کلیشه میسازد، هر وقت که لازم باشد کلیشههای خود را تغییر هم میدهد. اما ما که در نگاتیو آن کلیشه ها زندگی میکنیم دست از کلیشههای خود نمیکشیم. به کلیشهها که کشنده آگاهی و وجدان اخلاقی اند، مثل یک زیارتگاه مقدس مینگریم.
من کینه ضد امپریالیستی در دل انبار نکردهام. به جهان محدودی میاندیشم که زندگی در نگاتیو کلیشهها برای ما ایجاد کرده است. زندگی در این نگاتیوها، تنها دید ما را محدود نکرده، وجدان ما را نیز محبوس کرده است. کسی که به اعتبار این کلیشههای نگاتیو، وجدان اخلاقی اش محبوس است، نمیتوان به هیچ گفته و عملاش اعتماد کرد.
من به کلی از این عکس متنفرم قطع نظر از اینکه پوزیتیو باشد یا نگاتیو.