درباره نياز اساسي به حزب سياسي، همواره بحثهاي گستردهاي در محافل مختلف صورت ميگيرد اما واقعيت اين است كه هيچ تعريف واحدي از «احزاب سياسي» كه براي همه كنشگران قانعكننده باشد، وجود ندارد.
به گزارش عطنا، دکتر رحيم ابوالحسني، استاد علوم سياسي دانشگاه تهران در گفتوگویی که با روزنامه اعتماد انجام داده است به موضوع تحزب، فرصتها و موانع آن و همچنین بررسي واكاوي تجربه تحزب در كشورمان و فرصتهاي احتمالي كه براي آن وجود دارد پرداخته است که در ادامه با یکدیگر میخوانیم.
بدون ترديد، تحزب به جامعه اجازه نوزايي و بازبيني و بازانديشي در عملكردهاي خود را ميدهد و اين امر، توسعه بيشتر جامعه را در پي خواهد داشت چراكه توسعه مستلزم بازبيني و اصلاح روندهاي گذشته است، انجام اين مهم نيز به يك مبناي نهادي نيازمند است كه تحزب آن را در اختيار جامعه قرار ميدهد. درواقع تحزب مبنايي براي نقد سياستها فراهم ميكند. البته دفاع از تحزب و نظام حزبي به اين معنا نيست كه چنين نظامي فاقد عيب و ايراد است ولي تجربه جوامع، نشان داده كه محاسن تحزب به مراتب بيش از معايب آن است و همواره نيز تكرار شده كه دموكراسي و تحزب همزاد و همراه و مكمل يكديگر بوده و پا به پاي هم رشد ميكنند. در اين ميان، سوال مطرح همواره اين است كه چرا جامعه ما تاكنون در تحزب موفق نبوده است و چرا احزاب به عنوان يكي از پايههاي جامعه مدني در جامعه ايراني وضعيت مناسبي ندارند.
رحيم ابوالحسني، احزاب را در كنار رسانهها از ابزار مهم تحقق دموكراسي و همچنين عامل مهمي براي افشاگري و پرهيز از فساد ميداند و ضمن برشمردن كارويژههاي احزاب معتقد است يك از موانع تحزب در ايران، مانع فرهنگي است زيرا افرادي كه حزب تشكيل ميدهند با كارويژههاي حزب و كار حزبي آشنايي ندارند. ابوالحسني، براي پاگرفتن فعاليت و رقابت حزبي در كشور در كوتاهمدت بر تغيير و تصحيح قانون انتخابات تاكيد دارد و اميدوار است با رشدي كه در جامعه آغاز شده و با گسترش رسانههاي جمعي و رسانههاي بيرون از قدرت رسمي و با توسعه سياسي و اجتماعياي كه در حال شكل گرفتن است و همچنين با گسترش شهرها، در آينده به سمت قانون انتخاباتي برويم كه مويد فعاليتها و امكانات حزبي باشد.
در ابتداي بحث درباره اهميت تحزب توضيح دهيد و اينكه چه جايگاهي در سياست دارد.
اهميت تحزب به توجه كارويژههاي حزب مربوط ميشود. احزاب كارويژههاي متعدي دارند كه در جوامع مدرن، معمولا به غير از احزاب، نهادهاي ديگري آنها را انجام نميدهند. نخستين كارويژه احزاب، بيان و تجميع منافع شهروندان است. احزاب حلقه واسط بين شهروندان و نظام سياسي يا حكومت هستند و ميتوانند از طريق ارتباطي كه با گروههاي منافع دارند مطالبات جامعه را دريافت، دستهبندي و اولويتبندي كرده و آنها را به هيات حاكمه منتقل كنند.
اگر در جامعهاي احزاب وجود داشته باشند، حكومت به راحتي ميتواند با مطالعه مطالبات احزاب، مطالبات جامعه را بشناسد و جامعه و شهروندان نيز ميتوانند از طريق نهادهاي مدني خواستههاي خود را به گوش احزاب برسانند تا آنها نيز به هيات حاكمه منتقل كنند. گفته ميشود كه احزاب، دروازهبان نظام سياسي هستند زيرا نميگذارند همه مطالبات حتي مضر، بدون اولويتبندي وارد نظام سياسي شود بلكه مطالبات مهم را شناسايي كرده و به ترتيب اولويت وارد سيستم ميكنند و اين نقش اول احزاب است.
نقش دوم احزاب، افزايش آگاهيهاي سياسي در جامعه است. احزاب نقش بسيار مهمي در ارايه يك بسته فكري به جامعه دارند. بدون احزاب نميتوان در جامعه اين بستههاي فكري را تنظيم، تكوين و حتي شناسايي كرد. بدون احزاب معمولا گفتمانها يا مطالب مختلفي در جامعه مطرح ميشود و جامعه را دچار تنوع و تعدد اما كممايه گفتمانهاي فكري و سياسي و... ميكند.
اگر احزاب موجود باشند يك بسته فكري را ميپذيرند يا يك هويت را تدوين ميكنند كه در آن، ارزشها و اعتقادات و احساسات اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و همه ابعاد جامعه تشريح ميشود و جامعه به دو- سه گفتماني كه نياز دارد ميرسد و در نهايت، يكي را انتخاب ميكند. اين نقش بسيار مهمي است. بدون احزاب يك جامعه تودهاي خواهيم داشت كه در آن افراد با حكومت بدون بستههاي فكري مشخص تنها هستند.
احزاب هستند كه اين بستههاي فكري را از طريق آموزش و رسانههاي خود تشريح ميكنند و آنها را در جامعه ترويج و پرورش ميدهد. احزاب از اين طريق نقش بسيار مهمي را در جامعهپذيري سياسي دارند و ميتوانند داشته باشند. نقش ديگر احزاب، تحقق دموكراسي است البته به شرطي كه خود آنها دموكرات باشند نه احزاب توتاليتري كه مانع شكلگيري احزاب ديگر ميشوند. احزاب در كنار رسانهها ابزار بسيار مهم دموكراسي هستند و ميتوانند اراده مردم را به تصميمات سياسي تبديل كنند.
توضيحات شما بيشتر به كارايي احزاب براي جامعه معطوف بود، رابطه تحزب با كارآمدي در يك نظام سياسي را چگونه تحليل ميكنيد؟
وقتي احزاب مطالبات جامعه را ميگيرند، در هنگام اولويتبندي آنها در واقع، سياستهاي مناسب، معقول، مطلوب و شدني را تدوين ميكنند و از طريق نمايندگان و نيروهاي خود به نظام سياسي ميرسانند. اين باعث ميشود كه در وهله اول، مطالبات واقعي، عيني، معقول و مطلوب باشد نه مطالبات پوپوليستي و بياساس و ناممكن. ديگر اينكه وقتي احزاب در تصميمگيري حضور دارند سعي ميكنند نيروهايي را كه توانايي تحقق سياستهاي آنها را دارند از طريق مشاركت در انتخابات، به درون حكومت بفرستند.
با رشدي كه در جامعه آغاز شده و با گسترش رسانههاي جمعي و رسانههاي بيرون از قدرت رسمي و با توسعه سياسي و اجتماعياي كه در حال شكل گرفتن است و همچنين با گسترش شهرها، به سمت قانون انتخاباتي برويم كه مويد فعاليتها و امكانات حزبي باشد
بنابراين، احزاب به نوعي نخبهگرا هستند زيرا غيرنخبگان نميتوانند سياستهايي را تدوين يا اجرا كنند كه جامعه را نجات دهد. احزاب براي اينكه بتوانند در دورههاي بعدي راي بياورند و بتوانند تسلط يا سلطه خود را ادامه دهند ناگزير نخبگان را براي نمايندگي و پستهاي اجرايي معرفي ميكنند. نقش سومي كه احزاب دارند حمايت از هيات حاكمهاي است كه مطلوب آنها است؛ يعني احزاب همواره نمايندگان خود را به لحاظ فكري تغذيه ميكنند و هيئت علمي يا اجرايي خود را تقويت ميكنند و با تبليغات و حمايتهايي كه از آنها به عمل ميآورند براي آنها در جامعه مشروعيت ايجاد ميكنند.
بنابراين، احزاب به دو طريق ميتوانند باعث كارآمدي سيستم شوند؛ اول از طريق ورود نيروهاي نخبه و تصميمات صريح و سياستهاي درستي كه اتخاذ ميكنند و دوم، از طريق حمايتهايي كه آنها در فرآيند اجرا و از لحاظ تبليغات جامعهپذيري و ايجاد مشروعيت براي هيات حاكمه خود انجام ميدهند.
تحزب تا چه اندازه در فعاليت و پاسخگو بودن فعالان سياسي و افرادي كه به نمايندگي از احزاب در راس امور قرار ميگيرند، اثرگذار است؟ اينكه به هر حال، اين افراد قبل از هر چيز در قبال عملكرد خود موظف به پاسخگويي به حزب هستند.
پاسخگويي به حزب همان پاسخگويي به مردم است زيرا احزاب براي انتخاب نمايندگان در دورههاي بعدي به راي مردم نياز دارند. وقتي نمايندهاي به حزب خود پاسخ دهد، حزب اين مطالبات و مطالب را به جامعه برميگرداند. در واقع، پاسخي كه نماينده به جامعه ميدهد پاسخي است كه حزب او به او ميدهد و حزب، بر اساس مطالعاتي كه انجام داده، تصميمات علمي كه گرفته و شناختي كه دارد، مسلما پاسخهاي واقعبينانهاي ميدهد، پاسخهايي كه باعث تنزل حزب از ارزش و جايگاه خود نشود. بنابراين، پاسخگويي نماينده همان پاسخگويي حزب است. پاسخي متقن، با مطالعه و به شكل جمعي است و اين پاسخ قطعا بدون شعار و به دور از پوپوليسم و بر مبناي واقعيت است.
اين امر را تا چه اندازه در كاهش فساد سياسي و اقتصادي موثر ميدانيد؟
ميدانيد كه حزب خود فسادآور است، مگر در كشوري مثل چين كه نظام خاص خود را دارد. اساسا اگر در كشور دو يا سه حزب وجود داشته باشد، آيينه، رقيب و به نوعي جاسوس يكديگر خواهند شد و در عرصه رقابت براي اينكه بتوانند گوي سبقت و قدرت را از دست رقيب خود بربايند، طبيعتا ميكوشند نقاط ضعف رقيب خود را افشا كنند و اين رقيب با وجود رقباي ديگر نميتواند گناهان خود را حاشا كند. بنابراين، بدون وجود احزاب امكان پاسخگويي وجود ندارد، امكان شفافيت و دوري از فساد سياسي، اقتصادي و اجتماعي وجود ندارد. اين رقابت حزبي است كه عامل افشاگري و پرهيز از فساد است.
تجربه ما در ساخت حزب و حزبي كردن سياست چگونه بوده و فراز و فرودهاي آن در كدام دوران بوده است؟
ما تجربه حزبي نداريم. در واقع، تجربههاي ما در اين زمينه هيچگاه موفق نبوده است.
دليل آن را چه ميدانيد؟
در دوران مشروطه فضاي سياسي آزاد شد اما جامعه ما يك جامعه سنتي و مبتني بر اقتدار شخصي بود. در اين جامعه نيز معمولا اگر احزاب هم ميخواستند شكل بگيرند در اطراف اشخاص قدرتمند شكل ميگرفت و تجربه كار حزبي نداشتيم و به همين دليل مطالبات ما مطرح نميشد. احزاب در جهان در صورتي ميتوانند شكل بگيرند كه فرهنگ سياسي جامعه به فرهنگ منافع ملي و عقلاني برگردد. تجربه نشان داده است كه ما در مشروطه، تجربه موفقي نداشتهايم.
در جمهوري اسلامي نيز متاسفانه به دلايلي تجربه ما موفق نبوده است. يك علت مهم آن فرهنگي است؛ افرادي كه حزب تشكيل ميدهند با كارويژههاي حزب و كار حزبي آشنايي ندارند. اگر شما امروز و بعد از چهار دهه از بسياري از نيروهاي احزاب سياسي بخواهيد به چند كارويژه حزب اشاره كنند، بعيد ميدانم اكثريت آنها پاسخي داشته باشند. بسياري از آنها حزب را فقط يك ستاد انتخاباتي ميدانند در حالي كه حزب در درجه اول مطالعه جامعه است، سپس تدوين سياستهاي مناسب در همه حوزهها و در نهايت، جامعهپذيري آن است.
وقتي احزاب مطالبات جامعه را ميگيرند، در هنگام اولويتبندي آنها در واقع، سياستهاي مناسب، معقول، مطلوب و شدني را تدوين ميكنند و از طريق نمايندگان و نيروهاي خود به نظام سياسي ميرسانند. اين باعث ميشود كه در وهله اول، مطالبات واقعي، عيني، معقول و مطلوب باشد نه مطالبات پوپوليستي و بياساس و ناممكن.
انتخابات يكي از كارهاي جزيي است كه احزاب ميتوانند انجام دهند. اين نخستين مشكل است كه در جمهوري اسلامي داشتهايم. دوم اينكه نيروهايي كه تبديل به حزب شده بودند بدون توجه به ويژگيهاي فعاليتهاي حزبي دست به اسلحه بردند و متاسفانه اقدام مسلحانه انجام دادند مثل مجاهدين خلق (منافقين)، فرقان و برخي از احزاب ديگر كه ميتوانستند نقش حزبي داشته باشند اما به سمت ديگري رفتند.
دليل سوم اين است كه نيروهاي حزبي ما غالبا نيروهاي سنتي بودند بنابراين، هم اقتدار شخصي و هم نظام تصميمگيري شخصي را در جوامع سنتي تجربه كرده بودند كه اين موارد مانع تشكيل حزب ميشد. مطلب چهارم اينكه هيات حاكمه ما نيز به دليل داشتن تفكر سنتي، كمتر اجازه ريسك و خطرپذيري حزبي را ميداد.
در اوايل انقلاب ما تفكر دموكراتتري داشتيم اما دو عامل بسيار مهم مانع تشكيل حزب در جمهوري اسلامي شد كه نخستين آن جنگ بود. جنگ اساسا با يك نظام اقتدارگرا و متمركز سازگاري دارد. در زمان جنگ، تعدد و تنوع احزاب و شكافهاي داخلي ايجاد مشكل ميكند. دهه اول عمر نظام جمهوري اسلامي و شخصيت بزرگ عزيز و ارجمند امام(ره) كه ميتوانست نقش ساماندهي در ساختار سياسي داخلي داشته باشد، صرف جنگ شد.
حضرت امام(ره) جمله جالبي درباره اميرالمومنين علي(ع) دارد كه ميفرمايد: بنياميه ما را از دو چيز امام علي(ع) محروم كرد؛ اول، از حكمت ايشان و دوم، از حكومتشان. متاسفانه جنگ نيز ما را هم از حكمت امام(ره) محروم كرد و هم از حكومت ايشان. دومين عامل نيز شروع جنگهاي مسلحانه بود كه نظام را به سمت اقتدارگرايي و بياعتمادي دروني برد و بحث گزينشها و محدوديت فعاليتها و رسانهها پيش آمد.
البته خود انقلابها نيز اين پيامدها را دارند كه اصولا سعي ميكنند پس از انقلاب، يك نظام اقتدارگراي متمركز شكل دهند كه بتواند جامعه را ساماندهي مجدد كند و اين را نيز ميتوان به عنوان عامل سوم در نظر گرفت. بنابراين، در بود امام(ره) كه اقتدار ايشان ميتوانست فضاي حزبي را فعال كند به علت سوگيري نامناسب احزاب، جنگ و مسائل ديگر اين شرايط ميسر نشد. بعد از آن نيز كه متاسفانه يك تفكر اقتدارگرايانه سعي كرد در جامعه شكل بگيرد و گاه مسلط شده و مانع تشكيل احزاب شد.
به نظر شما چه موانعي بر سر راه حزبي كردن سياست در ايران وجود دارد؟
به طور كلي، احزاب به دو علت ميتوانند شكل بگيرند؛ يكي، ساختار توسعه اجتماعي - سياسي جامعه و دومي، قانون انتخابات است. ساختار سياسي، اجتماعي و اقتصادي جامعه ما كه توسعه يافته نيست، متاسفانه قانون انتخاباتمان نيز واقعا ضدحزبي است؛ به ويژه با بحثي كه نظارت استصوابي را به شوراي نگهبان ميسپارد و به دليل تفكر سنتي اقتدارگراي حاكم بر آن اساسا امكان فعاليت حزبي وجود ندارد.
فرصتهاي احتمالي تحزب در كشور را چگونه تحليل ميكنيد؟
فكر ميكنم با رشدي كه در جامعه آغاز شده و با گسترش رسانههاي جمعي و رسانههاي بيرون از قدرت رسمي و با توسعه سياسي و اجتماعياي كه در حال شكل گرفتن است و همچنين با گسترش شهرها به سمت قانون انتخاباتي برويم كه مويد فعاليتها و امكانات حزبي باشد. به طور مثال، يكي از قوانين انتخاباتي كه بحث آن از مجلس پنجم آغاز شده اما همچنان عقيم مانده بحث استاني كردن انتخابات است. اگر در حال حاضر، ما حداقل انتخابات را استاني كنيم –به ساير مزايا و معايب آن كاري ندارم، طبيعتا احزاب در جامعه شكل ميگيرند اما متاسفانه قانون كنوني انتخابات مجلس ما بهشدت ضدحزبي است. اينكه تا شب انتخابات، شوراي نگهبان ميتواند شخصي را رد يا تاييد صلاحيت كند، يك مشكل جدي و دست و پا گير است. من براي پا گرفتن فعاليت و رقابت حزبي در كشور در كوتاهمدت بر تغيير و تصحيح قانون انتخابات تاكيد دارم.
جامعه تا چه ميزان براي حزبي كردن سياست آمادگي دارد؟
جامعه هيچ مشكلي با اين موضوع ندارد. اتفاقا انتخابات سال ٩٤ در تهران نشان داد كه جامعه آمادگي دارد به يك حزب و جريان فكري راي دهد و اگر اين جريان فكري كارنامه موفقي از خود نشان ندهد، مجددا به او راي نخواهد داد. جامعه مشكلي ندارد و هرگز نميگويد احزاب و كانديداها وارد عرصه شوند ولي ما به آنها راي نخواهيم داد. اگر انتخابات استاني شود، به طور مثال در همين تهران، اگر قانون انتخابات ما به گونهاي بود كه حزبي ميتوانست شش ماه قبل از انتخابات ليست خود را ببندد و تبليغات خود را انجام دهد، مردم نيز ميتوانستند در روز انتخابات به ليستي كه نسبت به آن شناخت دارند راي دهند و مسلما اتفاقات بهتري رخ ميداد.
تجربه انتخابات سال ٩٤ در اين خصوص را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ اين تجربه چه تبعات مثبت و منفي را در پي داشت؟
انتخابات ٩٤ تجربه كاملا مثبتي بود. البته من معتقدم كه مردم قبل از آنكه به يك گفتمان راي بدهند به گفتمان ديگري «نه» گفتند. چرا كه گفتمان اصلاحات با توجه به رد صلاحيتهاي وسيع نتوانست بالاي ٥٠ درصد از كانديداهاي منتخب گفتمان خود را در ليست بچيند. به هر ترتيب، مردم در تهران و برخي از كلانشهرها به يك گفتمان «نه» گفتند.
بعد از اين، اگر گفتمان جديد با همه نقصها -چرا كه ليستي كه ارايه داد ليست واقعي او نبود و به حداقل ممكن قناعت كرد- برنامه مثبتي ارايه دهد جامعه مجددا به او راي خواهد داد در غير اين صورت به گفتمان رقيب متمايل خواهد شد. اين اتفاق بسيار مثبتي است اما قانون انتخابات ما قانون غلطي است و به مردم اجازه انتخاب كانديداهاي منتقد و داراي گفتمان خود را نميدهد. اگر قانون انتخابات به گونهاي بود كه تاييد صلاحيتها شش ماه زودتر انجام ميشد و رد صلاحيتها نيز مسير قانوني خود را طي ميكرد، مسلما نتايج بهتري به دست ميآمد. اينكه در انتخابات مجلس خبرگان، گفتماني كه اكثر مهرههاي اصلي خود را به دليل رد صلاحيتها در ليست نداشت راي قاطعي آورد.