۰۸ دی ۱۳۹۵ ۰۴:۴۲
کد خبر: ۶۲۲۷۰
bam-zelzele

بهار زندرضوی؛ باز هم ۵ دی ماه، ۱۳ سال است که پدر را در این تاریخ در مراسم‌ها و مصاحبه‌های گوناگون می‌بینم اما این بار پشت این میز؛ رو به روی دکتر سیامک زندرضوی، خود من نشسته‌ام تا درس‌هایی را مرور کنم که سال‌هاست در مراسم‌های زیادی نگفته باقی مانده است. با وجود این که ۱۳ سال از آن واقعه می‌گذرد هنوز هم بغض و اندوه فضای مصاحبه را سنگین می‌کند.


 درسالگرد زلزله بم هستیم و شما در مراسمهای مختلفی شرکت میکنید و سوال مشترک همه این است که تجربهی شما از بم چیست؛ بگذارید من با این سوال شروع کنم که در سال ۸۲ امروز کجا بودید؟


کنار تلویزیون؛ بهت زده، یخ زده و همسرم تازه از بیمارستان آمده بود و گریه می‌کرد (با بغض)؛ و به این فکر می‌کردیم که چه می‌توانیم بکنیم.


 در آن تاریخ تصور می کردید چه می توانید بکنید؟


آن موقع فکر می‌کردیم اول از همه دوستان نزدیک و خویشاوندان‌مان آرین اسماعیلی که بعدا خویشاوند ما شد درچه وضعیتی هستند. فقط خبر داشتیم که برای خودش و خانواده‌ی درجه یک او اتفاقی نیفتاده؛ ولی برای خویشاوندان دیگر اطلاعی نداشتیم، و اخبار بدی شنیده بودیم. در نتیجه اولین فکری که کردیم این بود که برویم و ببینیم چه می‌توان کرد. چنین شبی دائما به این فکر می‌کردیم که چه طور خودمان را به بم برسانیم. اما فردای آن روز (روز شنبه) من به دانشگاه رفتم. اولین چیزی که در دانشگاه نظرم را جلب کرد دختران دانشجویی بودند که جمع شده بودند دم دانشگاه که ما می‌خواهیم برویم به بم کمک کنیم. و اولین پروازهای هلیکوپتر که از بالای دانشگاه رد می‌شد و به بیمارستان افضلی‌پور که تازه راه اندازی شده بود می‌رفت. همه‌ی سوال دانشجویان این بود که ما چرا هنوز اینجاییم. ما باید به کمک برویم.


 یادتان هست اولین لحظهای که تصمیم گرفتید بروید به شهر برسید چه طور بود؟


بله، لحظه‌ای که ما تصمیم گرفتیم برویم فقط دو انگیزه داشتیم. من آن موقع به کار حرفه‌ایم به عنوان یک جامعه شناس اصلا فکر نمی‌کردم. اصلا یادم نمی‌آمد من حرفه‌ای بلدم که ممکن است مفید باشد. فقط به این فکر می‌کردم که برویم و ببنیم چه کمکی می‌توانیم بکنیم به کسانی که زیر آوار مانده‌اند و احساس بدبختی از این‌که من هیچ چیز از زیر آوار درآوردن یا کمک به زخمی بلد نیستم. در حقیقت روز شنبه فقط با همکارانم صحبت می‌کردیم که چه کاری می‌توانیم بکنیم و آن‌ها هم عقلشان به جایی نمی‌رسید و دانشجویانی که سوار هلیکوپتر می‌شدند و به بم می‌رفتند بدون هیچ آموزشی، هیچ وسیله و تجهیزاتی؛ فقط می‌رفتند که با دستانشان کمکی برساند.


 دو انگیزهتان چه بود؟


انگیزه اول کمک به خویشاوندان و انگیزه دوم این سوال که بر سر ارگ بم و بناهای تاریخی چه آمده است. اولین کاری هم که کردیم این بود که ماشین را با هرچه دم دستمان بود از بیل و لباس و کنسرو و … پرکردیم. و وارد بم شدیم. اولین ورود من به بم ۴۰ ساعت بعد از زلزله بود. وقتی هم برگشتم یادداشتی نوشتم که در فردوس کویر چاپ شد و نشان از بی‌اطلاعی و کم دانشی من است.


 این یادداشت هنوز هست؟


بله در فردوس کویری که در آن تاریخ چاپ شد و حتی نشریه شهروندان مشارکتی که درباره‌ی  بم چاپ می‌کردیم این یادداشت هست. که بندهایی از آن فقط نشان از بی‌خردی من دارد. یکی این‌که شهر بم کاملا با خاک یکسان شده، که این فقط بخشی از واقعیت بود نه همه واقعیت؛ و قسمت دوم که بسیار از آن شرمسارم این است که باید شهر را تخلیه کرد؛ همه‌ی زنده‌ها را از شهر خارج کرد و شهری برای آنان ساخت. این مهم‌ترین خطای استراتژیک آن دوران من بود.


 چه چیزی باعث شد چنین پیشنهادی بدهید؟


فکر این که فضا خیلی فاجعه است. نه راهی نه عبوری، نه آبی، هیچ‌چیز نبود. فکر می‌کردم شهروندان باید خارج شوند تا شهری برای آن‌ها ساخته شود. اما یادمان باشد در این بی‌خردی من تنها نبودم. بعدا طراحی بیست و سه هزارواحد اردوگاهی خارج از شهر نشان داد که تمام دست اندرکاران در این بی‌خردی سهیم بودند. من الان از این تجربه درس گرفتم. در حالی که می‌دانم بسیاری از آن تصمیم گیرندگان و حتی نسل بعدی آن‌ها مواجه‌شان با یک فاجعه در همین سطح نادانی خلاصه می‌شود.


 گفتید دانش جامعه شناسی مفید بود؛ ولی در آن تاریخ من به ذهنم نمیرسید. چه طور این دانش میتوانست مفید باشد؟


امروز می‌توانم بگویم نه فقط برای بم، بلکه برای همه‌ی شهرهای کشور ما والبته، نه برای روز حادثه، بلکه قبل از حادثه، نه یک روز بلکه یک ماه زودتر؛ یک سال زودتر. چون چیزی که آن تاریخ در بم نبود بیل و کلنگ بود. ما وقتی برای نجات رفتیم خود من مانده بودم چگونه آدم‌ها را از زیر آوار در بیاوریم؟ چگونه اجساد را بیرون بکشیم؟ واقعا با دست خالی!


 سوم دی ماه در مراسم انجمن حامی(حمایت از بازسازی وتوسعه بم) ارائهای داشتید با عنوان «تجربه هایی که از بم نیاموختیم»؛ چه درسها وتجربههایی بود که باید میگرفتیم ولی نگرفتیم؟


اولین درس این بود که اگر هر محله‌ای یک کانکس می‌داشت و داخل هر کانکسی ابزارهای مناسب جا به جا کردن آوار بود. حالا شاید در بم که خانه‌ها خشت وگلی بودند بیل و کلنگ مناسب بود؛ در جای دیگری که خانه‌ها بتنی باشند اره یا تجهیزات قوی‌تر مناسب باشد. فکر کنید همین امروز، در هر محله، محیط باز وجاداری شناسایی شود؛ فضاهای بازی که اغلب هست. عده‌ای هم داوطلب شوند و آموزش ببینند که مسوولیت این تجهیزات را به عهده بگیرند. اگر ۱۵ نفر داوطلب شوند حتی اگر ۵ نفرشان روز واقعه از دست بروند باز هم تعدادی هستند که تجهیزات را می‌شناسند و می‌دانند کجا هستند و به موقع به تعداد مورد نیاز به اهل محل خود برسانند. این تجهیزات فقط بیل و کلنگ نیست مثلا آب، پتو، کنسرو یا هرچیزی که ضروریات ساعت صفر است؛ دقیقا ساعات اولیه‌ی بحران. فکر کنید اسم این گروه اول را بگذاریم، گروه تدارکات. گروه دوم کسانی هستند که آموزش می‌بینند چگونه امدادرسانی کنند که حداقل وقتی کسی را از زیر آوار بیرون می‌کشند, جوری نجات دهند که قطع نخاع نشود. این اتفاقی بود که برای خیلی‌ها در زلزله بم افتاد. ما یک تیم امداد و نجات برای هرمحله نیاز داریم. فکر کنید در یک محله‌ی ۳۰۰  نفره، حدود ۷۰ تا ۸۰ خانواری، اگر ۳۰ نفر آموزش ببینند. در موقع بحران بالاخره چند نفر آن‌ها باقی می‌مانند که اهل محله‌ی خود را نجات دهند.


 این ها همهی درس هایی است که ما نیاموختیم؟


بله؛ درس سومی که ما نیاموختیم این است که در هر محله‌ای تعداد زیادی کودک زندگی می‌کنند. باید کسانی داوطلب باشند که لیستی از کودکان محله داشته باشند، آن‌ها را بشناسند, برنامه‌های تفریحی دوره‌ای برای آن‌ها بگذارند. این داوطلب‌ها می‌توانند معلم باشند یا مربی مهد کودک باشند، یا زن خانه‌دار یا مرد جوان علاقه‌مند باشد. این افراد باید آموزش ببیند که بچه‌های محله‌شان را که از قبل از واقعه  می‌شناسند و می‌دانند هر کدام کجا هستند جمع کنند در همان محوطه‌ی بازی که گروه تدارکات اولین چادرهایشان را برپا کرده است. و گروه چهارمی وجود دارد که مهم است؛ گروه ارتباطات. در بم این اتفاق نیفتاد. کاملا امکان پذیر است. افرادی که مردم محله‌شان را شناسایی کنند، بفهمند محله‌شان چه امکاناتای نیاز دارد و حتی لازم است این گروه به مخابرات شهری وابسته نباشد. شاید امروز اسمش را بگذاریم تلفن‌های ماهواره‌ای. این افراد باید بتوانند در سریع‌ترین زمان تماس برقرار کنند و بگویند دقیقا در محله چه کمبود هایی وجود دارد که یکجا امکانات دپو نشود و جایی دیگر هیچ امکانات نرسد. اولین فایده‌ای که این ۴ گروه دارند این است که درهنگام حادثه من ۷ کیلومتر، ۱۰ کیلومتر جا به جا نمی شوم تا به مادرم یا خویشاوندم کمک کنم و یا همسایه‌ی مادر من بیاید به محله‌ی ما که خویشاوند خودش را نجات دهد. هرکس اطمینان قلبی دارد که این ۴ گروه واهل محل به موقع حاضر می‌شوند. ۴ گروهی که در یک محله‌ی ۳۰۰ نفره شاید ۶۰ نفرباشند. این ۶۰ نفر اطمینان را به همه می‌دهند که در لحظه‌ی صفر حادثه، محله‌اش و همسایه‌اش را ترک نمی‌کند که خویشاوند راه دورش را نجات دهد. خودش به جمع یاری‌گران محله‌ی خودش اضافه می‌شود. به نظر من این درس‌هایی است که هرگز آموخته نشد!


 حالا اگر در نظر بگیریم این درسها آموخته نشده، آیا درسهایی هست که اگر همین فردا دوباره چنین حادثهای رخ دهد، ما بتوانیم بگوییم درسمان را گرفتهایم و آمادهایم؟


متاسفانه باید بگویم نه! چون درس اخر درسی است که مقامات باید بگیرند و مثل آن زمان من نگرفتند. آن درس این است که اگر زمانی حادثه‌ای اتفاق می‌افتد باور نادرست وغیر قابل قبول در میان مقامات  این است که در بیست و چهار ساعت اول افراد توانایی تعقلشان را از دست داده‌اند؛ بنابراین ضروری است که ما از جاهای دیگر علاوه بر تجهیزات و امکانات باید نیروی انسانی بفرستیم. چون این ادم‌های حادثه دیده تا آخر کاری ازشان بر نمی‌آید. در حقیقت این پیشفرض غلطی است. استدلال من این است که در همان ساعت ۴۰ که ما در بم حاضر بودیم مشاهده می‌کردیم افرادی وجود دارند که به دقت درباره‌ی خانه‌ی فرو ریخته و این که چه کسی ممکن است کجا خوابیده باشد که برویم آنجا را بکنیم، نظر بدهند. یا چگونه اجساد را به قبرستان برسانیم. چنان هوشمندی و هوشیاری مردمانی در آن لحظات به خرج می‌دهند. و نکته این است که فقط کسانی که آنجا زندگی می‌کنند چنین دانشی دارند. این تجربه نشان می‌دهد تا چه حد پیشفرض اکثر مقامات در مورد ناتوانی مردمان، اساسا مردود است. اما این آموخته نشده است. هنوز هم اولین تصمیمی که مقامات خواهند گرفت اعزام نیروهای متعدد از جاهای گوناگون است. و پیامد مستقیم آن هم این است که ساکنین محل آسیب دیده از صحنه تصمیم گیری کنار گذاشته می شوند. برای مثال وقتی افراد تازه وارد بخواهند چادر بزنند در تجربه بم، می روند روی میله‌های قنات چادر می‌زنند. وقتی کسی آنجا را نمی‌شناسد می‌رود چنین جایی چادر می زند؛ و در واقع فاضلاب را درون قنات رها می‌کند. قناتی که آب کشاورزی و بعضا آب شرب یک جمعیت دیگر در پایین دست است. تازه این یک پیامد بسیار ساده است. اگر ما بپذیریم مردم توانا هستند، می‌توانیم همین امروز کمکشان کنیم تدارکات داشته باشند. قبل از حادثه آموزش‌ها را ببیند. بعضا به صورت پراکنده این اتفاق می‌افتد. مثلا هلال احمر به صورت پراکنده یک عده را آموزش می‌دهد. حتی شعار می‌دهد: هر خانواده یک امداد‌گر. اما این کافی نیست؛ حتی اگرآموزش امدادگران موفق باشد. حضور هر ۴ گروه ضروری هستند.


 چه چیزی باعث می شود مسوولین این درسها را فرانگیرند با به آن توجه نکنند؟


در سطح مقامات دلیل ساده‌اش این است که کشور ما یک کشور رانتیر از نوع نفتی است. یک پولی از نفت هست بسته به دوره‌، کم یا زیاد دارد و مقامات به اتکا به آن می‌خواهند همه چیز را مدیریت کنند و مقامات درجه ۲ و درجه ۳ و۴ هر موقعیتی پیدا کنند سعی می‌کنند پول نفت را به سمت خود هدایت کنند. و چون در موقع بحران، مثلا در زمان زلزله بم، بودجه‌ها خارج از ضوابط اداری و حسابرسی معمول، هزینه می‌شوند. این یک فرصت طلایی است برای ریخت و پاش کردن. حیف و میل کردن پول نفت. برای این نوع نگاه از بالا؛ مطلقا آموختن این که مردم توانا هستند و نیازمند این ۴ آموزش، وملزومات آن، قابل قبول نیست.


در کنار این؛ مقامات امنیتی را تصور بکنید که دائما این هشدار را به مسوولین می‌دهند که اگر مردم برای آموزش وتمرین دور هم جمع شوند چی می‌شود و چها می‌شود. بردن فضا به سمت امنیتی کردن، بدترین نگاهی است که می‌توان به مردم، آن هم برای آماده شدن برای فاجعه داشت.


 آیا شما تلاشی برای آموزش دادن مسوولین کردهاید؟


قطعا. از همان سال‌های اول بعد از زلزله، انجمن دوستداران کودک ۶ عنوان کتاب در مورد مدیریت بحران، براساس تجربه‌ی بم در حوزه کودکان، زنان، جوانان و تجربیات جامعه شناسی مشارکت شهروندان منتشر کرد. برای معرفی و آموزش این کتاب‌ها که  راهنمای عملی رو به رو شدن با بحران هستند، فقط اندکی سازمان بهزیستی درخواست کرد و در طرح محب خرید و در دوره ای کوتاه تقاضای همکاری کرد. سایر نهادها هیچ توجهی به این تجربیات مستند و مکتوب شده نشان ندادند.


 چرا مردم به این درسها توجه نمیکنند؟


علت این است که چند بینش را از طریق رسانه‌های رسمی، تبلیغ می‌کنند و امیدوارند مردم در همین قالب‌ها بیاندیشند و تا اندازه‌ای هم موفق هستند. یک بینش، بینش  «فلسفی_فقاهتی» است. دائما در تلویزیون و رادیو تبلیغ می‌شود. بر این اساس که مردم چه باید انجام دهند و چه نباید انجام دهند؛ و تا به آنجا قوی می‌شود که از داخل بم داستان‌هایی بیرون می‌آید که آن شب مردم کارهایی کردند که مستحق این بلا بودند. این بینش بسیار ترویج می‌شود و بعضی ازشهروندان هم تا حدی آن را باور  و تکرار می‌کنند. سوال ساده‌ای هم که گاهی در برابر این افراد قرار می‌گیرد، این است که پس کودکان چی؟ آن‌ها که بی‌گناه بودند.


 این همان بینش تقدیر گرایانه است؟


نه؛ اصلا! این بینش کاملا علت و معلولی است. علت را مشخص می‌کند پیامد آن را هم معرفی می‌کند. مثلا در فلان‌جا جشنی برپا شد. این بینش بسیار توصیف شده در بم هم داستان‌های بسیاری داشته؛ من ترجیح می‌دهم آن را تکرار نکنم.


اما دومین بینش، نوعی نگاه «فلسفی_ تقدیرگرایانه» است. در واقع باری به هر جهت. با تاکید بر این‌که انسان ناتوان است و قدرتی ندارد. این نوعی بینش فلسفی و برپایه‌ی شهودهای فردی است و حس کردم چنین می‌شود است.


 بینش سوم؛ بینش رایجی است. بینش «روانشناسانه – فرد محور»؛ یعنی در واقع همه‌ی پدیده‌ها را به فرد انسان محدود می‌کند. و فرد را سرزنش می‌کند.


 تصمیمات را شخصی میبیند؟


دقیقا؛ در بستری که کارمندان هزینه کرده بودند، اما خانه‌های سازمانی که به ان‌ها تحویل داده شده بود کیفیت شناژ  به فراموشی سپرده می شود. برای همین بسیاری افراد با این بینش خودشان را مقصر می‌دانستند و بستر را نادیده می‌گرفتند. ازنظر من همه‌ی این بینش ها برای درس آموزی و آمادگی در برابر بحران مخرب است.


 پس چه بینشی برای درس آموزی میتواند مفید باشد ؟


بینشی که فراموش شده است. بینش جامعه شناسانه که همه چیز را در بستر اجتماعی خودش، در طول تاریخ و زمان بررسی می‌کند. و جایگاه فرد و توانایی‌اش را در همین بستر ارزیابی می‌کند. اگر این بینش اجازه‌ی ترویج پیدا کند. همین آدم‌ها، همین امروز حتی با مخالفت مقامات بالا دستی می‌توانند آمادگی خود را برای مقابله با بحران به دست آورند.


 پس شما فکر می کنید این بینشها از پایین هستند که بیشتر اثر می گذارند؟


بله؛ اگر بینش‌ها تغییر کنند فرصتی برای آموزش این درس‌ها فراهم می‌شود و بقیه‌ی چیزها نمی‌تواند مانع شود. یک بینش جامعه شناسانه این پرسش را طرح می‌کند که چه شد که ساختمان‌های آموزش و پرورشی ساخته شده که نسبت سیمان در ماده‌ی اولیه‌اش ناچیز است؛ و شناژ ندارد. چرا پدر من این خانه را خریده، مقدوراتش چه بوده است؟ اگر در این بستر تاریخی اجتماعی فکر شود همین امروز ساختمان‌های مقاوم‌تر و گروه‌های کاری مجهزتری در محله‌ها شکل می‌گیرد.


 بنابراین از یک طرف سیستم توزیع ثروت از بالا، تصمیم‌گیری از بالا در آن تاریخ می‌رفت که ۲۳ هزار واحد اردوگاهی بسازد؛ بعدا با مقاومت شهروندان و شورای شهر به ریاست دکتر اسماعیلی روبه رو شدند. از آن ۲۳ هزارتا که پولش را هم گرفته بودند و آماده بودند خیلی هم راحت و با سودآوری بسازند ۶۰۰۰ هزارتا ساخته شد و کمتر از ۴۰۰۰ هزارتا مسکونی شد. چرا ؟ چون شهروندان دلشان می‌خواست در همان باغ شهر خود اسکان موقت داشته باشند و زندگی کنند نه در اردوگاه. این درس های ساده‌ای بود که ما نیاموختیم.


و در پایان هم شعری را که دکتر اسماعیلی (رئیس شورای وقت شهر) که روز گذشته به مناسبت ۵ دی ماه برای من ارسال کرده‌اند، با یادآوری آن روزها ذکر می‌کنم؛


پنجم دی ماه هر سال / گل‌های گرد گرفته‌ی یاد تورا / با اب چشمه‌ی. عشق


 شستشو می‌کنم/  شاید/   جوانه‌ای تازه / از احساس گلی سرخ / از درون گلخانه‌ی خاطرات عشقمان /    دوباره / شروع به رویش کند /                تا


شمیم‌اش مرا زنده سازد. «عباس اسماعیلی»


منبع:  نشریه فردای کرمان

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
مطالب دیگر
چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟
یک استاد دانشگاه در گفتگو با عطنا بررسی کرد

چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟

تربیت جنسی امری ضروری است و آموزش آن را از هر سنی که کودک شروع به سوال پرسیدن می کند باید شروع کرد. اما به طور کلی اولین زمان برای این آموزش 3 تا 5 سالگی است. چون کودک در این برهه سنی کنجکاوی هایی دارد
فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا مطرح کرد

فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است

یک استاد دانشگاه معتقد است: «نهادهای دولتی و حاکمیتی نقش مهمی در اعتماد عمومی دارند و در واقع عملکرد نهادهای اجتماعی و سیاسی است که اعتماد را خلق می‌کند یا باعث کاهش آن می‌شود.»
فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا:

فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم

در حال حاضر در معرض تهدید جدی هستیم. طرح مجلس درباره ساماندهی فضای مجازی اولین گام در جهت داشتن برنامه برای مدیریت فضای مجازی است و البته نباید به روش‌های نادرست مثل قطع کردن اینترنت روی بیاوریم.
مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟
بررسی قوانین اینترنت در کشورهای دیگر (1)

مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟

TikTok و WeChat دو شبکه اجتماعی چینی هستند که در دنیا با استقبال روبه‌رو شده‌اند، اما در زمان ریاست جمهوری ترامپ استفاده از این اپلیکیشن‌ها در امریکا به دلیل نگرانی های امنیتی ممنوع اعلام شد.
هنر و فرهنگ5
سبزترین گوشه دانشگاه
عشق به گل و گیاه در اتاق زهرا کمیجانی

سبزترین گوشه دانشگاه

عشق به گل و گیاه در امورمالی دانشگاه علامه طباطبایی، داستان زهرا کمیجانی و اتاقی پر از سبزی و طراوت، در قاب امروز دوربین خبرنگار عطنا قرار گرفت.
پر بازدیدها
آخرین اخبار