عطنا - دارن اوشانسی که طرفدارانش او را با نام دارن شان میشناسند، نویسندهی محبوب سری کتابهای "قصه های سرزمین اشباح" است. او در سال ۱۹۷۲ در شهر لندن دیده به جهان گشود. در کودکی بسیار ناآرام بود و به همین دلیل هیچ مهدکودکی اورا نمیپذیرفت.
در سن شش سالگی به همراه خانواده، به ایرلند مهاجرت کرد. وی پس از گذراندن دورهی کالج، دوسال در یک شبکهی تلویزیونی مشغول به کار بود و سپس به نوشتن پرداخت. او اولین کتاب خود به نام "Ayuamarca" را در سال ۱۹۹۹ منتشر کرد. سپس در ژانویه ۲۰۰۰ کتاب "سیرک عجایب" را برای کودکان نوشت که در گونهی ادبیات خونآشامی قرار میگیرد. این کتاب به سرعت مورد استقبال قرار گرفت به طوری که کمپانی برادران وارنر پیشنهاد ساخت فیلم بر مبنای آن را داد که متاسفانه عملی نشد. اما دارن شان نویسندگی را رها نکرد و در طول ۵ سال ۱۱ کتاب دیگر این مجموعه را نوشت. این کتابها در ۲۸ کشور و به ۲۰ زبان مختلف ترجمه شدند و حدود ۸.۹ میلیون فروش داشتند. درسال ۲۰۰۵ دارن شان اجازهی ساخت فیلم را به کمپانی یونیورسال استودیو فروخت که نتیجه اش، ساخته شدن فیلم"سیرک عجایب: دستیار یک خونآشام" شد.
همانطور که از نام این کتاب مشخص است، نویسنده میخواهد فضایی تخیلی و کمی ترسناک را به نمایش بگذارد و لحظات هیجان انگیزی را برایمان به ارمغان آورد. هدف از خواندن این کتاب، لذت بردن و گذراندن اوقات فراغت خود، در دنیایی ماورائیست که میتواند میزان تواناییمان در تخیل کردن را افزایش دهد.
کتاب سیرک عجایب میخواهد داستان پسری نوجوان به نام دارن شان را برایمان روایت کند که به علت علاقهی زیاد به عنکبوتها و کنجکاوی هایش، اتفاقاتی باورنکردنی برای او رخ میدهد که زندگی اورا دگرگون میسازد. دارن به همراه پدر، مادر و خواهر کوچکش، آنی، زندگی میکند. در ورزش مهارت بالایی دارد و همیشه در مسابقات فوتبال مدرسهشان شرکت میکند. او به همراه دوستانش، به یک مدرسه میروند؛ تامی جونز و آلن موریس دوتا از آنها هستند، اما صمیمیترین دوستش، استیو لئونارد است که به او استیو لئوپارد (به معنای پلنگ) میگویند. استیو با مادرش زندگی میکند درحالی که از او متنفر است و همیشه به دنبال راهی برای دور شدن از خانه میگردد. دارن را تنها دوست واقعی خود میداند و فقط با او احساس راحتی میکند. این چهار دوست متوجه حضور سیرکی غیرقانونی به نام سیرک عجایب در شهرشان میشوند. از روی علاقه و کنجکاوی، تصمیم میگیرند که به آن سیرک بروند و اینکار، سرآغاز مشکلاتشان بود.
در آن سیرک، موجودات عجیب الخلقهای مشغول به کار بودند که جذابترین آنها برای دارن، مردی به نام کرپسلی بود که به همراه عنکبوتش، خانوم اُکتا، نمایش اجرا میکرد. دارن شان که به شدت مات و مبهوت آن عنکبوت زیبا و متفاوت شده بود، تصمیم گرفت که نیمه شب به آن سیرک بازگردد و خانوم اکتا را بدزدد تا بتواند همانند آقای کرپسلی، با او نمایش اجرا کند. غافل از آنکه سم عنکبوت چقدر میتوانست کشنده و خطرناک باشد. تصمیم بچهگانهی او، پشیمانی بزرگی را برایش به بار آورد؛ زیرا آن اشتباه، باعث شد که بهترین دوستش، استیو لئونارد، توسط خانوم اکتا گزیده شود.
دارن که به شدت ترسیده بود، استیو را به بیمارستان برد تا شاید درمانی برایش پیدا کند، اما حتی با گذر زمانی طولانی نیز پزشکان نتوانستند بفهمند که چه موجودی استیو را نیش زده است و دارن هم جرات نداشت که خانم اکتا را به آنها بدهد تا بر رویش آزمایش کنند. در نتیجه، تنها راهی که به ذهنش رسید این بود که به دیدار آقای کرپسلی برود و از او پادزهر بخواهد. او به شدت نگران استیو بود که مبادا دیگر به هوش نیاید. در آن صورت تبدیل به قاتل بهترین دوست خودش میشد. پس از آنکه آقای کرپسلی داستان را شنید، پیشنهادی به دارن داد که زندگی اورا متحول کرد. دارن باید تقاص دزدیدن عنکبوت اورا با از دست دادن انسانیت خود میداد. او باید به یک خونآشام (شبح) تبدیل میشد؛ چیزی که همیشه آرزوی استیو بود. دارن تصمیم خود را گرفت و خود را فدای زنده ماندن دوستش کرد. هنگامی که استیو به هوش آمد، همه چیز به نظر درست بود، اما مشکلات کمکم بروز پیدا کردند.
استیو که مدت زیادی دربارهی خون آشامها مطالعه کرده بود، متوجه شد که چیزی در دارن تغییر کرده و او دیگر مثل همیشه نیست. رفتارهای عجیب او و تغییرات بدنیاش، موجب شدند تا استیو همه چیز را بفهمد. استیو عصبانیتر از آن بود که بتواند دلیل اینکار دارن را درک کند؛ زیرا به نظرش، رویای او توسط بهترین دوستش دزدیده شده بود. دارن که میدانست دیگر نمیتواند زندگی سابق خود را داشته باشد و ممکن است به خانواده و دوستانش آسیبی برساند، به پیشنهاد آقای کرپسلی، تصمیم گرفت که مرگی دروغین برای خود ترتیب دهد تا همه فکر کنند که او مرده است. همه بجز استیو.
استیو که حالا از دوست صمیمیاش متنفر شده بود، تصمیم گرفت که به سراغش برود. پس از ماجرای مرگ ساختگی دارن، استیو به دنبالش گشت و نیمه شب، او و آقای کرپسلی را در قبرستانی دید که به ظاهر، جسد دوستش را در آنجا خاک کرده بودند. هنگامی که توانست دارن را تنها گیر بیاورد، جلو رفت و دارن که از دیدن چهرهی خشمگین استیو ترسیده بود، نمیدانست که چطور باید حقیقت را به او بگوید. درحالی که دوست قدیمیاش همه چیز را خوب میدانست....: «ولی دارن شان، یادت باشد که بالاخره من بزرگ میشوم و قدرت و شجاعت کافی را پیدا میکنم. من همهی زندگیم را صرف این میکنم که بدن و ذهنم را قوی کنم و بالاخره یک روز میرسد که وقتی حسابی آماده شدم... وقتی همه چیز را آماده کردم...»
با غیظ بیشتری گفت: «توی هر سوراخی باشی، گیرت میآورم و میکشمت. من بهترین شکارچی اشباح دنیا میشوم.»
... یک لحظه ساکت شد. بعد چاقویی درآورد و کف دست چپش یک صلیب کشید. از جای خطها خون بیرون زد. استیو گفت: «به همین خون خودم، قسم میخورم!» و برگشت و شروع کرد به دویدن. در کمتر از چند ثانیه، استیو در سیاهی شب ناپدید شد.
همانطور که پیشتر گفتیم، سبک این کتاب داستانی و تخیلی است که میتواند به خوبی خواننده را سرگرم کند. شخصیتپردازی در آن به قدری خوب است، که نه تنها میتوان به راحتی با هر شخصیت ارتباط گرفت و آن را در ذهن تجسم کرد، بلکه میتوانیم به خوبی تفاوت لحن صحبت در هریک را تشخیص دهیم. از آنجا که این کتاب به صورت مجموعه داستان نوشته شده، لازم است که سیرداستانی آن پیوسته و منظم باشد تا مخاطب بتواند با کتابها ارتباط بگیرد و خوشبختانه، دارن شان توانسته این نیاز را به خوبی برطرف کند. اتفاقاتی که در داستان رخ میدهد، نه تنها در یک کتاب، بلکه در تمامی جلدهای آن به خوبی ترتیب بندی شده اند. ترجمهی این کتاب در کنار مزایایش، معایبی نیز دارد. مزایای آن، این است که دقیقا بر اساس کتاب اصلی ترجمه شده و میتوان به آن اعتماد کرد، اما بجای خونآشام، از لفظ شبح استفاده شده است که شاید این امر، یکی از معایب ترجمه در نظر گرفته شود. مترجم (سوده کریمی) کتاب را به زبان ساده ترجمه کرده، در نتیجه خواندن آن برای مخاطب بسیار آسان است و خواننده به سادگی میتواند با کتاب ارتباط برقرار کند. درنهایت، این کتاب در زمرهی کتابهای داستانی بسیار جذاب قرار میگیرد که توانسته است لوازم یک داستان عالی را، فراهم کند.
نام استاد: دکتر بهارک محمودی
دانشجو: حنا توسلی
عطنا را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید: