تابستان ۱۳۸۰ است. تازه از تز دکتریام دفاع کردهام. قرار است یک جامعه شناس آلمانی را از هتل استقلال تا دانشگاه تهران برای سخنرانی همراهی کنم. او را در لابی هتل مییابم و حرکت میکنیم. در مسیر و در جریان گفتوگوهای پراکنده، با انگلیسی «دست و پا شکسته»، نظرش را درباره یکی از آثار هابرماس میپرسم. میگوید چیزی از او نخوانده چشمانم از تعجب گرد شده است. شک میکنم که آیا درست شنیدهام. او که متوجه شگفتیام شده میگوید من فقط برای پرسش/پرسشهایی که برایم مطرح میشود، به آثار آدمها مراجعه میکنم بنابراین از میان آثار مکتب فرانکفورت، تنها بخشی از کتاب «شخصیت اقتدارطلب» آدورنو که به کارم میآمد، خواندهام. آنچه میشنوم بر خلاف مشی و رفتار علمی استادانم در دانشگاه تهران است که از هر چیزی اطلاعاتی دارند کانت، هگل، ماکیاوللی، بوردیو، نیچه، مارکس، فروید و این اواخر لاکان و ژیژک و گادامر، ریکور و... .
بعدها به این نکته بسیار مهم بیشتر پی میبرم. متوجه میشوم وقتی هنرمندی میخواهد نیم تنه مجسمه خویش را بسازد برای «فیزیک گردنش» احتمالاً به کتابی خاص مراجعه میکند و آنقدر دیگر وقت ندارد که تمام کتابهای آناتومی را بخواند مگر از سر تفنن. به همین سان اگر کسی به من بگوید «اسپیلبرگ» کارگران معروف، مثلاً آثار سینمائی «پاراجانف» یا «تارکوفسکی» را ندیده است، شگفتزده نمیشوم. این نکته به معنی نیست که کسانی که دوست دارند فیلم ها و کتابهایی را پراکنده و بر اساس رتبه بندیهای جهانی بخوانند ازاین کار منصرف کنیم و یا این کار کمارزش کنیم. ما گاهی نیاز داریم برای تفریح یا از روی اتفاق یا تفنن آثاری را ببنیم یا بخوانیم و از آنها لذت ببریم. به ویژه دانشجویان لیسانس که هنوز کتابهای پایه را نخوانده اند و عشق اول و آخر علمی خویش را نیافتهاند.
شاید همین دلیل است که وقتی دوستان عزیزم از من میپرسند برای مطالعه در نوروز چه کتابهایی را پیشنهاد میدهم، نمیتوانم اظهار نظری بکنم. به جای آن اگر بپرسند مثلاً میخواهیم در باب «پنهانکاری سیستماتیک و دروغگویی سیاستمداران» چیزی بخوانیم، آنگاه به آنها پیشنهاد خواهم کرد نخست مینیسریال «چرنوبیل» اثر «یوهان رنک» را ببینند و بعد هم کتابهایی نظیر: «ماجرای کلاه کلمنتیس» از میلان کوندرا، «چرا سیاستمداران دروغ میگویند» اثر جان جی مرشایمر، «مزرعه/قلعه حیوانات» از جورج اورول، و «زمستان بی بهار» اثر ابراهیم یونسی.