۳۱ شهريور ۱۳۹۸ ۲۰:۲۳
کد خبر: ۲۸۴۹۱۹
دکتر قاراخانی

این نوشتار معرفی و نقدی بر کتاب «احیای علوم سیاسی: گفتاری در پیشه سیاست‌گری» است. کتاب که به گفته نویسنده نه مبتنی بر پژوهش بلکه برخاسته از تأملات نظری و برداشت‌های او است، با توضیح حکمت سیاسی دیرین آغاز شده و با تأکید بر ضرورت احیای برخی از عناصر آن در دانش سیاسی امروز بر رهایی دانش سیاسی از اثبات‌گرایی تأکید دارد. آن‌چه بشیریه احیای علوم سیاسی در دوره نوین خود می‌نامد، من برآمدن سیاست اجتماعی می‌دانم. سیاست اجتماعی با رویکردی انتقادی که دو هدف را دنبال می‌کند: نخست شناخت واقعیت با هدف روشنگری و سپس تغییر اجتماعی و سیاسی با هدف بهزیستی و سعادت است. نوشتار پیش‌رو در دو بخش تنظیم شده است: در بخش نخست، کتاب به صورت ساختاری و صوری معرفی می‌شود. در بخش دوم، محتوای کتاب بررسی و نقد خواهد شد. در این بخش به طور مشخص نظرات و انتقادات بشیریه به علوم سیاسی در دو سطح بازیابی شده است؛ یکی نقد به روش پژوهش علم سیاست و دیگری نقد بر هدف‌گذاری و کاربست علم سیاست. نکته برجسته در این نقد آن است که آن‌چه بشیریه هدف دانش سیاسی می‌داند با لنز سیاست اجتماعی بازخوانی شده است.


1) ساختار کتاب


کتاب «احیای علوم سیاسی: گفتاری در پیشه سیاست‌گری» به قلم حسین بشیریه به سال 1396 در 160 صفحه توسط نشر نی به چاپ رسید. نویسنده، این کتاب را با نقد آموزش علوم سیاسی آغاز می‌کند و انگیزه نوشتن آن را با توضیح تصوری که از دانش علوم سیاسی دارد بیان می‌کند. سپس کتاب را با رهنمودهایی که این دانش باید چگونه باشد؟ و به چه پرسش‌هایی پاسخ دهد؟ به پایان می‌برد.


کتاب با دیباچه آغاز می‌شود. مباحث اصلی کتاب زیر سه گفتار مطرح و در آخر سخن پایانی نویسنده، کتاب‌شناسی و نمایه کتاب آمده است. گفتار نخست زیر عنوان «تحول حکمت سیاسی در فرایند تاریخ»، است. این گفتار در چهار بخش شامل 1) مبانی حکمت سیاسی دیرین: افلاطون و ارسطو، 2) تعبیر دینی حکمت سیاسی دیرین: فارابی و ابن‌سینا، 3) واژگون سازی حکمت سیاسی دیرین: ماکیاولی و هابر و 4) بازسازی نسبی حکمت سیاسی دیرین: لاک، روسو و دیویی است. نویسنده در این بخش به زبانی ساده و به دور از تکلف‌های فلسفه‌ی سیاسی تحول حکمت سیاسی دیرین را توضیح می‌دهد. تعبیر دینی حکمت کهن، واژگون‌سازی و بازسازی نسبی آن سه شکل تحول حکمت سیاست کهن هستند که در این گفتار به بحث گذاشته می‌شود. نقش دولت و ضرورت تشکیل آن، هدف سیاست و غایت کاربست دانش سیاست محورهای مشخصی هستند که بشیریه توضیح داده و گاه به مقایسه‌ی آن‌ها می‌پردازد. این بخش به خواننده‌ای که تا حدودی با فلسفه‌ی سیاسی آشنا است کمک می‌کند تا قطعات پازل ذهنی‌اش درباره‌ی اندیشه‌های فیلسوفان سیاسی را در ذهن جفت و جور سازد.


گفتار دوم زیر عنوان «علم سیاست اثباتی»، بحث درباره‌ی جدایی علوم سیاسی از سیاست و زوال علم سیاستِ تحت سیطره‌ی علم اثباتی است. این گفتار در دو بخش تنظیم شده است. نخست، جدایی علم سیاست از سیاست است و دیگری، زوال علم سیاست اثباتی و دوران پراکندگی. بشیریه در صفحه 67 کتاب در تعریف دانش سیاست و رسالت آن می‌آورد؛ «دانش سیاست از جمله علوم عملی است و علوم عملی درباره اموری هستند که هم می‌توان شناخت و هم می ‌وان تغییر داد. به این معنا، دانش سیاسی صرفاً درباره امر واقع نیست و بلکه ذاتاً و ضرورتاً به امر مطلوب هم نظر دارد و مطالعه امر مطلوب برای آن است که درباره امور مطلوب درسی بگیریم». اما او در این گفتار اصرار دارد که علم سیاست از قرن بیستم به دانشی بی‌طرف و محض تبدیل شده است که جز توصیف و تحلیل و تبیین، خاصیت دیگری ندارد و غایت آن کشف قوانین و و قواعد علمی و عمومی است. به نظر او مشخصه این دوران پراکندگی روش‌شناسی و تهی‌بودن علوم سیاسی از حکمت عملی و اثرگذاری اجتماعی و سیاسی  است که با سیطره علم سیاست اثباتی آغاز شده است. در همین بخش به دو چهره سرشناس رفتارگرایی و علم سیاست اثباتی یعنی کارل دویچ و دیوید ایستون، که نقش مؤثری در گسترش علم اثباتی داشته‌اند اشاره می‌کند.


گفتار سوم، «به سوی احیای دانش سیاسی»، خود در دو بخش تنظیم شده است. نخست، «زمینه‌های فکری احیا» و دوم، «آموزه‌های دانش سیاست‌گری» است. این گفتار حاوی مباحثی درباره‌ی زمینه‌های احیای فکری دانش علوم سیاسی و نقش آن در سیاست‌گری است. بشیریه احیای علوم سیاسی و حرکت به سوی دانش عملی با هدف اثرگذاری سیاسی و اجتماعی را با اشاره به تلاش‌های لاسول، هابرماس و مک‌اینتایر به بحث می‌گذارد. نویسنده اذعان دارد، صرف نظر از تفاوت این سه اندیشمند در  مکتب و گرایش‌های فکری‌شان، آن‌چه برای او اهمیت دارد نگاه آن‌ها به معنا و اهمیتی است که برای دانش سیاست قائل هستند. البته او این فرایند احیا را تمام و کمال نمی‌داند بلکه آن را شامل «کوشش‌های پراکنده‌» می‌داند که راه به جایی نبرده است و همچنان در مدار اثبات‌گرایی اسیر است. نویسنده تنها راه رهایی از این وضعیت را دست یازیدن به کوشش‌های نظری برای بازشناسی هدف و اهمیت کارکرد دانش سیاست می‌داند، اما مشخص نمی‌کند دانش «پراکنده»‌ی علوم سیاسیِ موجود که در اسارت اثبات‌گرایی است چگونه می‌تواند از طریق کوشش‌های نظریِ همسو و یکپارچه خود را از این گرفتاری برهاند؟ روزنه‌های این کوشش نظری کجاست؟ و شرایط امکان همسویی نظری چیست؟


نویسنده در بخش پایانی همین گفتار به چند موضوع از جمله «مسأله بهترین نظام سیاسی»، «دولت رفاه گستر»، «اقتصاد سیاسی و توسعه اقتصادی» و «توسعه سیاسی» به عنوان آموزه‌های اصلی سیاست‌گری که تنها به سیاست داخلی کشورها مربوط است اشاره می‌کند تا بتواند آن‌چه که خود «روشن کردن چرخش از مطالعات تاریخی و حقوقی و جامعه‌شناختی درباره سیاست (که امروزه علوم سیاسی خوانده می‌شود) به دانش سیاست به مثابه حکمت عملی و تجویزی و  تدبیر امور و یا سیاستگری است را روشن سازد.» (ص 116)


2) نقد محتوایی


کتاب متمرکز بر نقد علوم سیاسی از آموزش آن تا نقشی است که این علم می‌بایست در جامعه و در عمل داشته باشد. بنابراین جهت روشن‌تر شدن بحث و تمرکز بیشتر بر محتوای کتاب به منظور تحلیل و نقد آن، انتقادات بشیریه به علوم سیاسی را در دو سطح بازیابی کرده‌ام؛ یکی نقد به روش پژوهش علم سیاست و دیگری نقد بر هدف‌گذاری و کاربست این علم.


1-2) روش پژوهش علم سیاست


نقد به روش پژوهش علم سیاست، همان نزاع مرسوم میان اثبات‌گرایی و روش‌شناسی‌های تفسیری، تفهمی و انتقادی است. بشیریه در این کتاب بر کاربست روش‌شناسی علوم طبیعی برای علوم اجتماعی و خاصه علم سیاست می‌تازد، که البته خود حرف تازه‌ای نیست. او با دوره‌بندی روند علم سیاست (که با فلسفه‌ی سیاست آغاز می‌شود و به علم سیاست می‌رسد) به بینش و روش علم سیاست جدید نگاه سرزنش‌گرانه‌ای دارد و چیره‌شدن جامعه‌شناسی و تاریخ بر علم سیاست را عامل غلبه‌ی اثبات‌گرایی بر این علم می‌داند. وضعیتی که سبب شده تا ماهیت تجویزی و هنجاری غایت‌گرایی سیاست (یعنی حکمت عملی و تجویزی، سیاست‌گری و تدبیر امور) از دست برود. نویسنده بحث خود را با نقد علم سیاست در دانشگاه‌های ایران آغاز می‌کند، سپس با گزاره‌های کلی و فراگیر، علم سیاست را در گستره‌ی جهانی‌اش به نقد می‌کشد و آن را محدود به حدود جغرافیایی خاصی نمی‌کند.


هرچند نقد بشیریه مبنی بر غلبه روش‌شناسی پوزیتیویستی بر علوم سیاسی را می‌پذیرم و اذعان دارم که علم سیاست در کنار دیگر علوم اجتماعی از جمله جامعه‌شناسی، هرچند با غلبه رویکرد اثباتی، به شیوه‌ای تجویزی همواره در حل مسائل جامعه و ساختن جامعه‌ای بهتر پی‌گرفته شده است، اما چرخش‌ در رویکردهای فلسفی و پارادایم‌های روش‌شناختی از یک سو و نیز موضوعاتی که دانش علوم اجتماعی (و در این‌جا علوم سیاسی) برای حل آن‌ها می‌بایست به کار گرفته می‌شد از دیگر سو، سبب شده است تا درباره این نقد بشیریه ورای دانشگاه‌های ایران تأمل بیشتری نماییم. پرسشی که درباره‌ی همین بحث می‌توان از متن کتاب بشیریه داشت این است که آیا نویسنده مسأله را در روش‌شناسی علوم سیاسی می‌بیند یا در شیوه‌ی آموزش روش‌شناسی آن؟ اگر مسأله غلبه‌ی اثبات‌گرایی در روش‌شناسی علوم سیاسی است باید گفت همین اثبات‌گرایی به عنوان عالی‌ترین نمود علم‌گرایی پس از نقدهایی که بر آن وارد شد، مراحلی از چرخش روش‌شناسی را پشت سرگذاشته است. مرحله‌ی اول چرخش از علوم طبیعی به سمت علوم فراتجربی، یعنی آن‌چه پوپر عقل‌گرایی انتقادی نامید. مرحله‌ی دوم، چرخش تفسیرگرایانه بود و بر جدایی علوم طبیعی از علوم انسانی و توجه به تبیین و تفهم در علوم اجتماعی تأکید داشت. و مرحله سوم که به علوم اجتماعی رهایی‌بخش توجه داشت با نقد نومارکسیست‌ها به وحدت علم و وحدت روش آغاز شد. گمان نمی‌رود که بشیریه این تغییرات روش‌شناختی و تأثیر آن را بر برنامه‌های پژوهشی و تولید علم در علوم اجتماعی نادیده بگیرد و تصور نماید که همواره و یکسره این رویکرد اثباتی است که بر ساحت علم غلبه داشته و دارد، هرچند که نمی‌توان قدرت آن را نادیده گرفت. اما اگر بشیریه مشکل روش‌شناسی را در شیوه‌ی آموزش آن در علوم اجتماعی و خاصه علوم سیاسی آن هم در دانشگاه‌های ایران بداند(که ظاهراً نقد او محدود به ایران نیست)، این به واقعیت نزدیک‌تر است و البته بحث در این مورد خود مجال دیگری نیاز دارد.


در آغاز که علوم اجتماعی به عنوان علومی کاربردی برای حل مسائل اجتماعی یا کاهش اثرات سوء این مسائل در زندگی اجتماعی به کار گرفته شد، پژوهش‌هایی که داعیه‌ی تغییر و اصلاح به منظور ساختن زیست جهانی بهتر را داشتند با غلبه روش‌شناسی اثباتی و با رویکردی تجویزی در حوزه‌ی علم سیاست در کنار علوم دیگری مانند جامعه‌شناسی، مدیریت، اقتصاد و مددکاری اجتماعی پا گرفتند اما با برآمدن انواع روش‌شناسی‌های تفسیری و انتقادی مسیر خود را بازیابی کردند. هم در اروپا و هم در آمریکا به ویژه شاهدکاربست عملی این علوم هستیم. علومی که همگی در سیاست اجتماعی نمود و بروز یافتند و با تکیه بر انواع روش‌شناسی‌های موجود سعی در ارایه‌ی تصویری از واقعیت و تجویزهای سیاستی برای اصلاح و بهبود زیست عمومی و اجتماعی داشتند. به این ترتیب، به رغم این‌که سیطره رویکرد اثباتی بر علوم اجتماعی را نمی‌توان نادیده گرفت، اما باید در نظر داشت همین علم اثباتی که بشیریه آن را نکوهش می‌کند در ابتدا خود ابزاری برای حل مسائل اجتماعی خاص بود که به گفته هورکهایمر نوعی مهندسی اجتماعی تلقی می‌شد و کنت آن را پیش‌بینی کرد و بعد هم پوپر مدافع آن شد. پس از آن با شکل‌گیری دو مکتب شیکاگو و کلمبیا شاهد شکوفایی روش‌های کیفی با رویکردهای تفسیری هستیم که در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت.


بشیریه برای استدلال پیرامون غلبه اثبات‌گرایی بر علم سیاست به آرای رفتارگرایان و طرفداران علم اثباتی اشاره می‌کند و از آن میان به دویچ و ایستون می‌پردازد. به هر حال چرخش نظری ایستون در دوره کاری‌اش و فراتر رفتن از علم اثباتی به منظور کاربست علم سیاست و بیرون آمدن او از برج عاج اثبات‌گرایی، خود نشان دهنده‌ی کم رنگ شدن غلبه اثبات‌گرایی و یا حداقل درک ضرورت چنین خروجی است که هر چند بشیریه در سطور پایانی صفحه 77 کتاب، به آن اشاره‌ می‌کند اما به سرعت از آن گذشته و توجه چندانی به آن ندارد.


نویسنده در صفحه 123 کتاب می‌نویسد، «مطالعه‌ی تطبیقی نظام‌های مردم‌سالاری معاصر یکی از حوزه‌های مطالعاتی دانش سیاست تجویزی است و دانش سیاست مدرن که اثبات‌گرایی بر آن غلبه دارد، امکان چنین مطالعه‌ای را به دست نمی‌دهد.» به نظر من این ایراد تنها مربوط به غلبه رویکرد اثباتی نیست. زیرا برای انجام مطالعات تطبیقی محدودیت روش‌شناسی وجود ندارد و مطالعه‌ی تطبیقی با روش‌شناسی اثباتی نیز قابل انجام است. بنابراین رویکرد اثباتی که بشیریه تمام مصیبت‌های سیاست مدرن را برخاسته از آن می‌داند، نمی‌تواند تنها مانع انجام پژوهش‌های تطبیقی بوده و مجازاتش کنارگذاری آن باشد. برای مطالعات تطبیقی نظام‌های سیاسی که بشیریه آن را ضروری می‌داند، گاه ناگزیر از کاربرد انواع رویکردهای روش‌شناختی و تکنیک‌های روشی هستیم و تعصب بر سر کاربرد یا عدم کاربرد آن روا و عالمانه به نظر نمی‌رسد.


 پرسش دیگری که من در این‌جا از متن کتاب بشیریه دارم این است که آیا نویسنده سیاست مدرن را به نقد می‌کشد یا دانش سیاست مدرن (علوم سیاسی جدید متأثر از اثبات‌گرایی) را؟ همین سبب می‌شود تا پرسید ویژگی‌هایی که او از قول مک‌اینتایر درباره سیاست مدرن بیان می‌کند، آیا لزوماً تحت تأثیر دانش سیاست است؟ و یا اساساً رفتار سیاست‌مداران در جوامع تا چه اندازه تحت تأثیر دانش سیاست موجود است؟


2- 2) کاربست علم سیاست


 آن‌جا که نویسنده هدف‌گذاری و کاربست علم سیاست دیرین و علم سیاست نوین را با یکدیگر مقایسه می‌کند، نقد بشیریه معطوف به  هدف و کاربست علم سیاست نوین است. به نظر او علم سیاست دیرین به دنبال بهسازی و بهزیستی جامعه است، اما علم سیاست نوین در خدمت تکنوکراسی و نیز در پی تولید علم برای خود علم سیاست است و خصلت تجویزی ندارد و این دو کارکرد در نتیجه‌ی غلبه رویکرد اثبات‌گرایی است.


بشیریه نگرش‌های مختلف پس از شکست غلبه‌ی اثبات‌گرایی را بر می‌شمارد. یکی از این نگرش‌ها تحلیل سیاست‌گذاری یا «چرخش سیاست‌گذارانه در علم سیاست» است که به نظر او تنها در خدمت تکنوکراسی کارآمدتر بود و هدف از تولید دانش سیاسی را کاربرد آن در جهت اداره‌ی امور می‌دانست. دانش سیاسیِ که از زبان سیاست رفتاری و داده و بازده سیستم‌ها استفاده می‌کند، محافظه‌کارانه است، نگرشی نقادانه ندارد و در پی تغییر جهت کلی در سیاست نیست و به بازسازی روابط قدرت نمی‌اندیشد. یعنی همان تصویری که منتقدان از اندیشمندان علوم اجتماعی، به ویژه جامعه‌شناسانی داشتند که پس از جنگ در خدمت دستگاه‌های دولتی درآمده و پژوهش‌های‌شان برای سیاست‌گذاری به کار گرفته می‌شد. یادآور می‌شوم، این یک جریان از تحلیل سیاست است که ریشه در رویکرد اثبات‌گرایی دارد و تحلیل سیاست خطی – عقلانی را پیش می‌برد (بنگرید به شکل 1). با چرخش روش‌شناختی و برآمدن رویکردهای تفسیری و انتقادی و روش‌های کیفی، هدف پژوهش سیاست تثبیت وضع موجود در پرتو آرمان‌ها و ارزش‌های موجود  نیست. بلکه به ویژه همان‌طور که ریشه‌های هستی‌شناسی و روش‌شناسی تحلیل سیاست انتقادی می‌گوید، هدف آن بازسازی قدرت و دگرگونی اساسی است.


با مطالعه‌ی روند تاریخی پژوهش / تحلیل سیاست  می‌توان گفت نقد بشیریه به علم سیاست و کاربست دانش علوم اجتماعی در حل مسائل اجتماعی و بهبود زیست اجتماعی بیشتر به دهه‌های 1920 تا 1970 بازمی‌گردد که همزمان با غلبه‌ی روش‌های اثباتی (پوزیتیویستی) بر این علوم است. البته نباید نادیده گرفت که سیاست پژوهان در همین دوران متهم شدند که با ساخت جامعه از بالا به پایین نوعی جامعه «اورولی» را بنا می‌کنند. همین نقدها سبب شد تا تحلیل‌گران سیاست و پژوهشگران سیاست‌های اجتماعی دست از توصیه‌های سیاستی برآمده از مطالعات خود برداشته و تنها به شناخت مسائل و ارایه راه‌حل‌های موجود بپردازند و انتخاب آن را به خود سیاست‌گذاران واگذارند و البته از همین دوران است که رویکردهای تفسیری و انتقادی نیز در این مطالعات جای خود را باز می‌کنند.


کلمن (1987) با توضیح دوره‌های تاریخ پژوهش اجتماعی در آمریکا  که متأثر از تغییرات اجتماعی نیز هست به مکاتب پژوهشی اشاره می‌کند که اتفاقاً با هدف تجویزهای سیاستی انجام می‌شده است. یعنی سال‌های 1900 تا 1940 که دوره‌ی مکتب شیکاگو متمرکز بر مسائل شهری است. مکتبی که با کاهش یا حل مسائل، رو به افول می‌گذارد. پس از آن مکتب کلمبیا به عنوان مکتب جدید پژوهش همزمان با تغییرات اجتماعی که به ظهور مجموعه‌ای از مسائل جدید می‌انجامد، سربرمی‌آورد. مکتب کلمبیا علاوه بر این که به حوزه جامعه‌شناسی تجربی آمریکا به عنوان یکی از ویژگی‌های جدید پژوهش اجتماعی توجه کرد به پرسش‌هایی پرداخت که مستقیم به کنشگران مربوط می‌شد و منجر به گسترش پژوهش‌های کاربردی شد، پژوهش‌هایی که در جهت ارایه‌ی اطلاعات مربوط به تصمیم‌گیری‌های اجتماعی خاص بود را نیز دنبال می‌کرد. اما دوره‌ی این مکتب هم مانند مکتب شیکاگو به پایان رسید و دوره‌ی سوم با تغییر ساختار مسئولیت‌ها، سیاست‌های اجتماعی در سطح ملی و در حوزه‌های آموزش، سلامت، رفاه، اشتغال و ابعاد نظارتی مطرح و دنبال شد و همچنان ادامه دارد. با برآمدن این سیاست‌ها نوع جدیدی از پژوهش اجتماعی یعنی پژوهش سیاست اجتماعی شکل گرفت. این نوع پژوهش به شکل‌های مختلفی از جمله؛ ارزیابی برنامه، آزمایش اجتماعی در مقیاس بزرگ، تغییرات برنامه‌ریزی شده، پژوهش مداخله‌محور و مطالعات طولی در سطح ملی انجام می‌شود. به این ترتیب کاربست انواع روش‌های پژوهش به منظور شناسایی وضعیت و احتمالاً تجویزها و توصیه‌های سیاستی با هدف کاستن از مسائل اجتماعی، بهبود شرایط عمومی زندگی و ارتقای کیفیت زندگی است. یعنی همان غایاتی که بشیریه از سیاست‌گری یا علوم سیاسی جدید انتظار دارد.


بشیریه علاوه بر این که علم اثباتی را در خدمت دیوانسالاری دولتی می‌داند، در عین حال اذعان دارد این علم در خدمت خود بوده و به تولید علم محض می‌پردازد و نقشی که علم سیاست دیرین داشته را به کنار گذاشته است. همان‌طور که پیشتر نیز اشاره شد، مرور کاربست علوم اجتماعی به ویژه در دوره شکوفایی خود به مدد گسترش روش‌ها و فنون تحقیق کمّی و گسترش کاربرد رایانه‌ها و افزایش توان آن برای تحلیل اطلاعات و داده‌های گسترده، این نقد را به چالش می‌کشد. زیرا همان‌طور که پیشتر اشاره شد، همزمان که با سیطره‌ی رویکرد اثباتی، علم سیاست به مثابه یک علم ناب فربه می‌شده است بر سامان بخشیدن به جامعه در پرتو کاربست آن در کنار سایر علوم اجتماعی و خاصه جامعه‌شناسی نیز توجه شده است. جامعه‌ای که به بیان بشیریه دارای فضیلت‌هایی نظیر عدالت، آزادی، رفاه و بهزیستی عمومی باشد. در واقع می‌توان گفت همزمان که علوم اجتماعی اثباتی شکل گرفت پژوهش سیاست نیز به وجود آمد. پژوهش‌هایی که عمدتاً در خدمت حل مسائل اجتماعی و هدایت سیاست‌گذاران برای ایجاد جامعه‌ای امن‌تر، سالم‌تر و با رفاه بیشتر بودند.


بشیریه تولید علم ناب را که علم سیاست نوین به آن مشغول است بی‌ارزش قلمداد می‌کند (بنگرید به ص 84 کتاب). در صورتی که نه تنها نمی‌توان نادیده گرفت که تولید علم ناب بی‌تأثیر از شرایط و فضای زمانه خود نباشد، بلکه کاربست علم اثباتی برای حل مسائل جامعه و ایجاد جامعه‌ای به سامان نیز خود امر بی‌ارزشی نیست. در اینجا این پرسش قابل طرح است که آیا تغییر نگرش سیاست‌گذار و تأثیر بر تصمیم‌گیری او که در پرتو سیاست پژوهی و پژوهش برای سیاست‌گذاری حاصل می‌شود خود امری مقبول است یا خیر؟ مگر نه این که هدف دانش ایجاد شرایط زیست بهتر است، یعنی همان موضوعی که به زعم بشیریه علم سیاست دیرین نیز در پی آن بوده است و علم سیاست مدرن نیز باید آن را دنبال کند.


با تأسی از بورووی (  1386 ) در تقسیم انواع جامعه‌شناسی - جامعه‌شناسی ناب، انتقادی، سیاستی و مردم‌مدار – دانش سیاست (علوم سیاسی) را نیز می‌توان در چهار بعد ناب، انتقادی، مردم‌مدار و سیاستی تفکیک کرد. حال باید پذیرفت بخشی یا بخش اصلی از دانش سیاست تولید و پردازش علم ناب است. البته بورووی مرزهای متصلبی بین این چهاربعد علم ترسیم نمی‌کند. بنابراین، تولید علم ناب سیاست می‌تواند به علم انتقادی، مردم‌مدار و سیاستی نیز یاری رساند. به نظر من آن‌جا که تحلیل‌گر سیاست برای توصیف وضعیت و یافتن توصیه‌های سیاستی به دانش موجود  مراجعه می‌کند، گریزی ندارد که  از علم سیاست توصیفی (اثباتی) جهت ترسیم سیاست تجویزی بهره گیرد. همان‌طور که خود بشیریه برای طرح مسائل مرتبط با سیاست تجویزی و ابعاد آن که در صفحات 115 تا 144 توضیح می‌دهد به دامن نهادگرایی و نظریه دولت محور می‌افتد و نقش دولت را برای تعیین غایات سیاست و ابزارهای رسیدن به آن که نتیجه علم سیاست تجویزی (سیاست‌گری) است برجسته می‌کند. اجزای دانش سیاست تجویزی و سیاست‌گری که بشیریه برمی‌شمارد عبارت هستند از:




  • مناسب‌ترین نظام سیاسی، ناظر بر دولتی است که تأمین کننده‌ی نوع غایت سیاست است؛

  • توسعه‌ی سیاسی که به غایت سیاست می‌پردازد،

  • اقتصاد – سیاسی که ناظر بر نقش دولت در توسعه‌ی اقتصادی و عدالت توزیعی است. اقتصاد – سیاسی به عنوان جزئی از دانش سیاست تجویزی و سیاست اجتماعی به این دلیل اهمیت دارد که تصمیم حوزه‌ی سیاست در نظام اقتصادی، شیوه‌های کارایی دولت در توسعه‌ی اقتصادی و برقراری عدالت توزیعی از طریق فهم اقتصاد – سیاسی امکان‌پذیر می‌شود. توزیع عادلانه ثروت درون مایه‌ی اصلی سیاست دولت‌ها و یک مسأله اقتصادی است و با بازده‌ی حکومت در تأمین رفاه و عدالت توزیعی مربوط است؛

  • دولت رفاه گستر که به عملکرد دولت در تأمین سعادت و بهروزی مربوط می‌شود.


بشیریه در جای جای کتاب به خواننده یادآور می‌شود که سیاست تجویزی مطالعه یا توضیح نیست، بلکه اندیشیدن درباره‌ی چگونگی تغییر و دستیابی به اهداف مطلوب است. اهداف مطلوبی که در توسعه‌ی سیاسی، توسعه اقتصادی و برقراری رفاهِ گسترده مورد نظر سیاست‌گذار است. تصور من این است که دستیابی به اهداف مطلوب نیازمند شناسایی موانع و راه‌کارهای دستیابی به آن اهداف است. توضیح موانع، تشریح ابزارهای موجود و توصیف وضعیت به منظور اتخاذ ابزارهای لازم برای دستیابی به اهداف مطلوب که همه موضوع دانش غیرتجویزی است، در واقع بخشی جدایی ناپذیر از سیاست‌گری است. از این بحث قصد دارم این نتیجه را بگیرم که، وقتی ضرورت تشکیل دولت مطرح می‌شود، نقطه شروعی برای بعد عملی اندیشه‌ی سیاسی و آغاز گاهی برای سیاست اجتماعی است. بنابراین آن‌چه بشیریه در احیای علوم سیاسی جستجو می‌کند را می‌توان در سیاست اجتماعی یافت. به گفته‌ی بشیریه دولت رفاه‌گستر باید در کانون دانش سیاست تجویزی قرارگیرد. به نظر او «سعادت در حکمت دیرین، امروزه زیر عنوان رفاه و دولت رفاه‌گستر مطرح است.» رفاه اجتماعی در شکل کیفی و کمال‌گرای آن را سعادت در حکمت سیاسی می‌توان تلقی کرد. موضوعی که البته هدف غایی در مطالعات سیاست اجتماعی و به ویژه تحلیل/ پژوهش سیاست اجتماعی است.


بشیریه درباره تحولات اخیر در رابطه با معنا و وظیفه و رسالت دانش سیاست (صفحه 91 کتاب) همان رسالت‌هایی را برمی‌شمارد که تحلیل/ پژوهش سیاست دنبال می‌کند. بشیریه این دانش را دانش سیاست‌گری می‌نامد. هرچند معادل انگلیسی برای آن در این کتاب نیاورده است. اگر منظور او از دانش سیاست در معنای تجویزی همان دانش سیاست‌گری است، مگر نه این که پژوهش سیاست و به همین معنا تحلیل سیاست نیز این هدف را دنبال می‌کند؟ بشیریه می‌نویسد هدف و کارکرد علم سیاست قدیم تأمین بهزیستی عمومی است و هدف دانش سیاست‌گری اندیشیدن درباره‌ی شیوه‌های تأمین اهداف سیاست است. هدف دانش، عملی است و نه صرفاً توصیف بی‌طرفانه‌ی امر واقع. به گفته‌ی بشیریه «دانش سیاست‌گری دانش تدبیر درباره بهبود و بهزیستی است  و در آن اهداف مطلوب تعیین و شیوه‌های رسیدن به آن و برطرف کردن موانع باید دنبال شود». در تحلیل سیاست یا پژوهش سیاست نیز هدف شناخت وضعیت برای ارایه‌ی توصیه‌های سیاستی است و یا تجویزهای سیاستی به منظور تأمین بهزیستی عمومی و نیز رفع موانعی که در راه بهزیستی عمومی و در گامی بالاتر عدالت اجتماعی قراردارد.


بشیریه در صفحه‌ی 129 کتاب خود می‌نویسد «هدف ما صرفاً جلب توجه به مبحث رفاه اجتماعی و رفاه بخشی از چشم‌اندازی به منزله‌ی یکی از مهمترین موضوعات دانش سیاست بوده است که امروز این مبحث در معنای تجویزی جایگاهی در دانش سیاست ندارد.» به این ترتیب او احیای حکمت سیاسی در برنامه درسی علم سیاست را دنبال می‌کند یعنی آن‌چه من سیاست اجتماعی می‌خوانم و بر ضرروت آن تأکید داشته‌ام (در این‌باره بنگرید به قاراخانی، 1390، 1393 و 1398). به نظر من بشیریه با طرح احیای علوم سیاسی توجه به سیاست اجتماعی را برجسته ساخته است. زیرا دانش سیاست به مثابه حکمت عملی و تجویزی و سیاستگری و تدبیر امور که او می‌گوید همگی با سیاست اجتماعی حاصل می‌شود. در واقع، نقطه‌ی آغاز سیاست اجتماعی که خود نقطه‌ی طلاق دانش جامعه‌شناسی محض با جامعه‌شناسی کاربردی است، بی‌بهره از دانش علوم سیاسی و فلسفه سیاسی نیست. سیاست اجتماعی و به طور خاص تحلیل سیاست اجتماعی که برای پیشبردشان وجود دو ابزار، یکی «تفکر انتقادی» و دیگری «فلسفه‌ی سیاسی» ضروری است (اوکان رو نیتینگ، 2011) تا بتواند درک بهتری از سیاست‌گذاری و پی‌آیندهای آن داشته و این درک را برای ساختن جهانی بهتر برای زیست مردمان به کار گیرد.


همچنین بر این عقیده‌ام که سیاست تجویزی بی‌نیاز از سیاست غیرتجویزی (دانش ناب) یا علوم دیگر (جامعه‌شناسی، تاریخ، اقتصاد و علم سیاست) نمی‌تواند اهداف مطلوب را ترسیم و ابزارهای رسیدن به آن را پیش‌بینی کند. چرا که اندیشیدن درباره‌ی راه‌های چگونگی برطرف کردن موانع بر سر راه دستیابی به اهداف در خلاء صورت نمی‌گیرد و نیازمند دانش و آگاهی ضمنی از وضعیت است. اساساً ماهیت علم سیاست‌گذاری متناسب با شرایط انضمامی تعریف می‌شود. هرچند تجویزهای سیاستی به دنبال بهزیستی عمومی هستند، اما با دگرگونی شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تجویزهای سیاستی نیز تغییر می‌یابند. این بخشی از ماهیت دانش سیاست‌گذاری است.


 بشیریه در بحث پیرامون زمینه‌های فکری احیای حکمت فلسفه‌ی سیاست دیرین با اشاره به کوشش‌های نظری پراکنده در این‌باره به آرای  برخی اندیشمندان جامعه‌شناس و علوم سیاسی می‌پردازد، در حالی که خود به قائل شدن مرز میان علوم اشاره دارد. در واقع او خود در بیان کوشش‌های نظری که در جهت احیای علوم سیاسی دیرین در زمانه‌ی اکنون است به این مرزبندی اعتنایی ندارد. چنان که از یک سو به دیدگاه‌های جامعه‌شناسانه هابرماس اشاره می‌کند و از سوی دیگر به اندیشمندان علوم سیاسی نظیر ایستون و دویچ و لاسول. این نشان می‌دهد، آن گونه که تصور می‌رود، نمی‌توان برای سیاست‌گری مرزی قائل شد و آن را تنها در محدوده‌ی علوم سیاسی مورد توجه قرارداد. بلکه علم سیاست‌گری که من آن را سیاست اجتماعی می‌دانم وامدار جامعه‌شناسی، مدیریت، اقتصاد، مددکاری اجتماعی و البته علوم سیاسی و فلسفه سیاسی است. نکته‌ی قابل توجه دیگر این که، دانشمندان علوم سیاسی که بشیریه به نیکی درباره‌ی آن‌ها می‌نویسد، از پیشگامان و صاحب‌نظران دانش سیاست‌‌گذاری هستند و مدل‌های تحلیل آن‌ها در سیاست‌گذاری مورد استفاده تحلیل‌گران سیاست و سیاست‌پژوهان است.


بشیریه تحلیل سیاست‌گذاری را به نقد می‌کشد و آن را در خدمت سیاست‌گذار و بوروکراسی او می‌داند اما باز در شکل‌گیری علم سیاستی که اشکالات قبل را کنار گذاشته و به دانشی تبدیل شود که به راهنمایی حکومت‌گران و سیاست‌گذاران می‌آید، رسالت دانش سیاسی را همان می‌داند که نقدش می‌کند. آن‌چه از نوشته‌ی بشیریه باید بر آن تأکید داشت احیای علوم سیاسی و ضرورت سیاست‌گری در ایران است. چرا که دانش سیاست‌گری در دنیا با پیشینه‌ی‌ پژوهشی و کاربردی که دارد نقش خود را ایفا کرده و می‌کند. اما در ایران نه ضرورت سیاست‌گری (به تعبیر بشیریه) و نه سیاست اجتماعی (به تعبیر من) هیچ‌کدام به درستی درک و به کار گرفته نشده‌اند.


جمع‌بندی


بشیریه در کتاب «احیای علوم سیاسی: گفتاری در پیشیه سیاست‌گری» بر مبنای تأملات نظری خود به نقد علوم سیاسی امروز در ایران و جهان می‌پردازد. به بیان نویسنده، علوم سیاسی به واسطه اسارت در اثبات‌گرایی نتوانسته است هدف خود را که «ترسیم غایات و اهداف زندگی سیاسی» است، محقق نماید. او جدایی دانش سیاسی امروز از عمل را نتیجه غلبه اثبات‌گرایی می‌داند، اما درباره این‌که چرا دانش سیاسی کهن در پیوند با سیاست به مثابه «حرفه» و «عمل» بوده است، استدلال نمی‌کند. هرچند مقایسه نویسنده درباره دانش سیاسی کهن و جدید و اذعان بر تفاوت کارکرد و غایت این‌دو در نتیجه روش‌شناسی آن‌ها، فروافتادن در تقلیل‌گرایی است. با این حال، موضوع قابل توجه در این کتاب، مقایسه‌ای است که نویسنده از هدف و کارکرد دانش سیاسی در گذشته با آن‌چه اکنون هست، دارد. چنین خوانشی از فلسفه و دانش سیاسی کهن و مقایسه آن با دانش سیاسی معاصر کمتر مورد توجه بوده است. بشیریه با سوگیری نسبت به دانش سیاسی موجود از ضرورت احیای علوم سیاسی به منظور انجام رسالت اصلی خویش که همان ایجاد تغییر اجتماعی و سیاسی با هدف برقراری عدالت و بهزیستی اجتماعی است می‌نویسد.


نقد بر اثبات‌گرایی خاصه در علوم اجتماعی بحث تازه‌ای نیست با این حال به نظر می‌رسد سقلمه بشیریه بیشتر برای ضرورت بازاندیشی و احیای علوم اجتماعی و مشخصا دانش سیاسی در ایران است. درنظر گرفتن انگیزه نویسنده از تألیف کتاب و نیز توجه به تعبیر دینی حکمت سیاسی در بخشی از مباحث کتاب را می‌توان شاهدی برای آن دانست. توجه به احیا که بشیریه آن را ضروری می داند نه تنها معطوف به روش‌شناسی این علوم، بلکه درباره غایت و هدفی است که علوم اجتماعی برای خود دارد. علوم اجتماعی که شناخت واقعیت بخشی از کارکرد آن و آگاهی بخشی با هدف تغییر، مهم‌ترین رسالت آن است. این جمله که بشیریه در صفحه نخست کتاب نقل قول کرده است مبنی بر این که «فیلسوفان تا کنون تنها جهان را به شیوه‌های گوناگون تعبیر و تفسیر کرده‌اند و توضیح داده‌اند، اما مسأله بر سر تغییر دادن جهان است» ناظر بر رسالتی است که او برای دانش سیاست یا علوم سیاسی قائل است، و من آن را برای علوم اجتماعی ایران و به طور خاص برای سیاست اجتماعی انتقادی در زمانه اکنون ضروری می‌دانم.


تصور من این است، نکته‌ای که کتاب «احیای علوم سیاسی» پیش می‌برد همان امکان و احیای «سیاست اجتماعی انتقادی» در عرصه علمی و عملی در ایران است. به رغم تلاش‌هایی که برای تأسیس رشته سیاست اجتماعی در حال انجام است[1]، اما سیاست اجتماعی در ایران هنوز نه به عنوان یک رشته دانشگاهی مطرح است (قاراخانی، 1393) و نه ضرورت کارکردی آن در عرصه سیاست‌گذاری و از سوی سیاست‌گذاران درک شده است. به نظر می‌رسد احیای سیاست‌گری در علوم سیاسی ایران بتواند نیروی هم افزایی برای رشد سیاست اجتماعی نیز فراهم کند. سیاست اجتماعی انتقادی چنان‌چه در نظام دانشگاهی ایران تعریف شود و جهت دهنده به سیاست اجتماعیِ عملی باشد، می‌تواند آن‌چه را بشیریه آموزه‌های دانش سیاست‌گری (از جمله بهترین نظام سیاسی، دولت رفاه گستر، توجه به اقتصاد سیاسی و نیز توسعه سیاسی) می‌خواند، محقق سازد.


منابع


بورووي، مايكل(1386)، «درباره‌ی جامعه‌شناسي مردم‌مدار»، ترجمه‌ی نازنين شاهركني، مجله جامعه‌شناسي ايران، دوره‌ی هشتم، شماره‌ی1، صص168-201.


ترنز، استیون. پی و جاناتان. اچ. ترنر (1394) تحلیلی نهادی از جامعه‌شناسی آمریکایی: علم ناممکن، ترجمه‌ی سید رضا مرزانی، تهران: نشر ترجمان.


قاراخانی، معصومه (1390) «پژوهش سیاست اجتماعی در ایران»، فصلنامه برنامه‌ریزی رفاه و توسعه اجتماعی، شماره 9، 125 – 150.


قاراخانی، معصومه (1389) «شرایط امکان و دلایل امتناع میان رشته‌ای سیاست اجتماعی در ایران»، فصلنامه مطالعات میان رشته‌ای در علوم انسانی، دوره ششم، شماره 2، بهار 1393 ، ص 55 – 33.


قاراخانی، معصومه (1398) دولت و سیاست اجتماعی در ایران، تهران: آگه، در دست انتشار.


Colman, James S. (1987) The role of social policy research in Society and in sociology, The American Sociology, Summer, VOL18. No.2, pp.127 – 133


O’Connor, May Katherine & F.Ellen. Netting (2011(Analyzing Social Policy, WILEY




  • برگزاری دو کنفرانس ملی و بین المللی از سوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی و نیز تلاش گروه تعاون و ر فاه این دانشکده در طی چهارسال گذشته به منظور تأسیس رشته سیاست گذاری اجتماعی در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد  و تنظیم سرفصل دروس این رشته در هر دو مقطع از جمله فعالیت‌هایی است که در حال انجام است.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
مطالب دیگر
مدیریت فضای مجازی در ترکیه و امارات چگونه است؟
بررسی قوانین اینترنت در کشورهای دیگر (3)

مدیریت فضای مجازی در ترکیه و امارات چگونه است؟

چندین سال است که در امارات کلیه سرویس‌های انتقال صوت با پروتکل اینترنت ممنوع بوده و برنامه‌هایی مانند واتس اپ، وایبر، تانگو، فیسبوک مسنجر، ایمو، لاین، کیک مسنجر، تلگرام و فیس تایم مسدود هستند.
استاد دانشگاه شانگهای از برجام و روابط ایران و چین می‌گوید
گفتگوی اختصاصی عطنا با هوندا فَن

استاد دانشگاه شانگهای از برجام و روابط ایران و چین می‌گوید

دنیای کنونی نسبت به جهان 2006-2010 تغییرات زیادی کرده است؛ این امر بر توسعه برخی از روابط بین المللی هم تاثیر گذاشته است. من شخصا فکر می کنم بهترین نتیجه برای ایران این است که این مسئله را در اسرع وقت...
علت افزایش مهاجرت در میان نخبگان چیست؟
یک استاد دانشگاه در گفتگو با عطنا بررسی کرد

علت افزایش مهاجرت در میان نخبگان چیست؟

یک استاد دانشگاه معتقد است: «نوسانات وضعیت اقتصادی و نداشتن امید به حل مشکلات که دلیل مهاجرت است با جوان‌گرایی و به کارگیری نسل جوان در ساختار‌های نظام کشور باعث پویایی و کاهش مهاجرت می‌شود.»
در افغانستان چه خبر است؟
ملازهی در گفتگو با عطنا بررسی کرد

در افغانستان چه خبر است؟

يك کارشناس مسائل افغانستان معتقد است: «طالبان می‌کوشد تا با حملات نظامی سهم بیشتری از قدرت در افغانستان را به خود اختصاص دهد؛ در حالی که در ایران یک ارزیابی واقع بینانه از تحولات افغانستان وجود ندارد.»
پر بازدیدها
آخرین اخبار