استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی: نسبتبه دیگر رشتههای علوم اجتماعی، علوم سیاسی همچنان یک رشته نوپاست. صد و اندی عمر دارد، اما هنوز در دپارتمانهای علوم سیاسی دنیا بر سر این بحث وجود دارد که آیا علم سیاست آنچنان که ساخته شده، قادر است امر سیاسی را به چنگ آورد؟ قادر است بهدرستی درباره آن حرف بزند، آن را درک و پیشبینی کند؟ حقیقتا در این حوزه ناکام است
به گزارش عطنا به نقل از آسمان آبی، دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی، عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی در یازدهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران که با موضوع «وضعیت رشته علوم سیاسی؛ اکنون و آینده» پنجشنبه دهم اسفند در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد، به ایراد سخنرانی پرداخت که در پی میآید؛
«من قصد دارم درباره یک توجه تازه به علوم سیاسی صحبت کنم که با عنوان Future politics از آن یاد میشود و شاید بتوان آن را به علوم سیاسی آینده ترجمه کرد. بههیچوجه هم مقصود همان مفاهیم آیندهنگری در علوم سیاسی نیست و کمی با آن متفاوت است؛ یعنی بیش از یک روش است. در واقع، نوعی رویکرد فلسفی است به امر سیاسی. نسبتبه دیگر رشتههای علوم اجتماعی، علوم سیاسی همچنان یک رشته نوپاست. صد و اندی عمر دارد، اما هنوز در دپارتمانهای علوم سیاسی دنیا بر سر این بحث وجود دارد که آیا علم سیاست آنچنان که ساخته شده، قادر است امر سیاسی را به چنگ آورد؟ قادر است بهدرستی درباره آن حرف بزند، آن را درک و پیشبینی کند؟ حقیقتا در این حوزه ناکام است؛ یعنی فقط ما سیاستخواندههای ایرانی نیستیم که نسبت به فهم آنچه در صحنه سیاسی ما میگذرد ناتوانیم. این یک بحث جهانی است و بر سر سرشت این رشته اساسا گفتوگوست که این رشته چقدر قادر است آنچه را بهطور واقعی در میدان سیاست روی میدهد، شناسایی کند.
این ناتوانی این بحث را درانداخته که ما باید همچنان درباره چیستی و گوهر امر سیاسی بحث کنیم. این نکته یک بعد داخلی نیز دارد؛ باید دید در داخل چه اتفاقی افتاده است، در جایی به یک اعتبار گفتم ما نسبت به دانشآموختههای رشتههای دیگر علوم انسانی درباره آنچه در کشورمان میگذرد، حقیقتا سبدمان خالی است. خیلی به فهم عمیقتر آنچه پیرامونمان رخ میدهد کمکی نمیکنیم. در آموزهها و دروسی که در رشته علوم سیاسی تدریس میشود، اغلب نامهایی که آورده میشوند، اورجینالی سیاسی نیستند؛ فیلسوف، جامعهشناس یا روانشناسانی هستند که به اعتبار خانه دیگری که دارند سخن از سیاست هم گفتهاند و ما در دپارتمانهای علوم سیاسی آن سخنهای دیگرشان را میچینیم و بحث میکنیم؛ به همین دلیل، نیاز به این وجود دارد که ما واقعا درباره چیستی امر سیاسی بحث کنیم. من در این فرصت، مولفههای این روایت از علم سیاست را که میتوان با عنوان Future politics از آن یاد کرد، بیان میکنم. آن چیزی که گوهر این روایت از علوم سیاسی است، توجه به ذات امر سیاسی به مفهوم قدرت است. آیا ما بهاندازه کافی به مفهوم قدرت توجه کردهایم یا نه. توجه به منزله ذات امر سیاسی آن را از همه رشتههای دیگر متمایز میکند، نه به این اعتبار که قدرت موضوعی است مثل موضوع دیگری که روانشناسی یا جامعهشناسی دنبال میکند. وقتی که رشتهای قدرت را به منزله ذات خود تعریف میکند، در عین حال، قدرت برای آن یک جور ناذات است، وحشی است، ثبات ندارد، چیستی مشخصی ندارد، بهشدت سیال و زایاست؛ بنابراین مفهوم سیاست را با مفهوم قدرت میتوان شناسایی کرد و قدرت، سیاست را به یک مفهوم ناآرام تبدیل میکند. مدل این علوم سیاسی آینده را از روی دانشهای علوم طبیعی، جامعهشناسانه و... ننوشتهاند، بلکه از دل رفتارهای واقعی نمایندگی (Agency) سیاسی و جنبشهای سیاسی در میدان عمل گرفتهاند. ما همیشه این نقد را داریم که سیاستمداران سخن ما را نمیفهمند یا نمیشنوند. خیر، سیاستمداران به سخن ما نیازی ندارند؛ چون اساسا سخن ما ناظر به امر بالفعل حیات سیاسی نیست؛ بنابراین اساسا به درد عمل نمیخورد.
من به چند مشخصه این روایت تکیه میکنم؛ نکته اول اینکه علوم سیاسی آینده با فکتها یا واقعیات کاری ندارد، واقعیت بهمنزله امر واقعا موجود قابلتعریف که بیرون از ذهنیت ما تبلور دارد. واقعیت از نظر این روایت، امکان محض است. چیزها امکانند، نه هستیهای منفصل از ذهن دارای یک جوهر متمایز. اساسا از یک هستیشناسی معطوف به امکان تبعیت میکند، نه از هستیشناسی معطوف به امور. بنابراین دیگر بهدنبال این نیست که میان ابژههای بیرون از ذهن رابطههای بادوام تکرارپذیر پیدا کند تا به یک قوانین، قواعد و فرماسیون نظریه علمی برسد. اساسا به امکانها نظر میکند و به خصلت رویدادی و پیشامدی حیات سیاسی که اساسا حوزه دیگری است. نشان میدهد چیزها و رابطههای آنها همیشه میدانی از امکان هستند.
نکته دوم، نسبتی است که این دانش با دیگر حوزههای علوم انسانی برقرار میکند. این روایت از دانش سیاسی به جلد همه دانشهای دیگر علوم انسانی میرود و آنها را پشت و رو میکند؛ یعنی اگر جامعهشناسی بر فکتهای مشخص استوار میشود و بر مقدمه آن فکتهای مشخص سیاست را بنا میکنند، آن را واژگون میکند و نشان میدهد چگونه سیاست بنیاد همه سازوکار آنهاست. مارکس این کار را با اقتصاد میکند. «کاپیتال» مارکس را کاملا میتوان به این شکل خواند، او نشان میدهد چگونه سیاست و مناسبات قدرت، بنیاد مناسبات اقتصادی است؛ بنابراین سرمایهداری فقط یک امکان است، نه یک ضرورت.
نکته بعدی اینکه علوم سیاسی به این روایت با این توجه خاص از منظری کلنگر، تلاقیهای پیشامدی و تصادفی میان نیروهای ناهمساز و نامرتبط را به یک مسئله سیاسی تبدیل میکند. برخلاف کسانی که امروز، برای مثال، یک امر اجتماعی و سیاسی را به یک امر روانشناسی تقلیل میدهند، با اثبات اینکه این تلاقیها پیشامدی است، نشان میدهد چگونه میتوان از آنچه ضرورت پنداشته میشود، عبور کرد. نکته دیگر اینکه علوم سیاسی به این معنا وقتی فقط فکتها را امکان میبیند، آرزوها، آمال، تخیلات، رویاها، اسطورهها، ادبیات، شعر و... همگی برایش فکت هستند و عینیت دارند. از این حیث که نشان میدهد یک جامعه سیاسی چه پندارهایی میبافد و این پندارها میل به مادیت پیداکردن خواهند داشت و اگر بخواهید چشم به آینده یک جامعه بگشایید، راهی جز توجه به این صورتبندیهای خیالی ندارید. نکته بعد، این روایت از علوم سیاسی، تحولات سیاسی را از منظر تصمیم باوجود شرایط –نه تصمیم مطابق شرایط- بررسی میکند. تصمیمگیری مطابق شرایط همان انحلال علوم سیاسی است در جامعهشناسی، اقتصاد یا رشتههای دیگر یا به تعبیر دکتر بشیریه، در کتاب اخیرشان، تکیه بر لاشه رشتههای دیگر است. سیاست عرصه اجبارها نیست، سیاست عرصه امکانهاست. چشم مرد سیاسی به یک کورسوی امکان روشن میشود و بازی را عوض میکند. نکته آخر اینکه این توجه خاص به علوم سیاسی تنها توضیحدهنده و تبیینگر نیست، درمانگر هم هست. خود را متولی درمان میداند. متولی درمان به این معناست که همواره و در هر شرایطی علوم سیاسی باید این قدرت را داشته باشد که بگوید چه امکانهای گشودهای برای عمل وجود دارد. اگر جامعهشناس بگوید راه بسته است یا اقتصاددان بگوید کار تمام است، علوم سیاسی اگر بگوید متهم است؛ زیرا کار علوم سیاسی، نگاه به پیداکردن امکانها و گشودن راه برای آن چیزی است که ناممکن تلقی میشود.»