استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی: ما مردم مهربانی هستیم. این روزها، شدت احساسات و عواطف مردم نسبت به فاجعهای که گویی تنشان را زخمی کرده حیرتانگیز است. اما هیچکس نمیپرسد این همه مهربانی، پیش از بروز فاجعه کجا بود؟ ما نسبت به فرزندان خود نیز مهربانیم. اما برای بروز مهربانیمان، منتظر فاجعهای برای او نیستیم.
ما مردم مهربانی هستیم. این روزها، شدت احساسات و عواطف مردم نسبت به فاجعهای که گویی تنشان را زخمی کرده حیرتانگیز است. اما هیچکس نمیپرسد این همه مهربانی، پیش از بروز فاجعه کجا بود؟ ما نسبت به فرزندان خود نیز مهربانیم. اما برای بروز مهربانیمان، منتظر فاجعهای برای او نیستیم.
دلنگران آینده او هستیم و برای اینکه هیچآسیبی نبیند، همه چیز را تا جایی که بتوانیم برای او و آیندهاش تدارک میکنیم. مرتب از روز مبادا سخن میگوییم و به او هشدار میدهیم. چرا وقتی نوبت به خود جمعی و ملیمان میرسد، منتظر فاجعه مینشینیم و با هم زار زار میگرییم و تا فاجعه بعدی همه چیز را فراموش میکنیم؟ در دانش سیاسی به چنین وضعیتی میگویند، فقدان جامعه سیاسی.
وقتی گروهی گردهم زندگی میکنند و درست مثل یک خانواده دلنگران آینده جمعیشان هستند و همه چیز را طوری ساماندهی میکنند که تا نسلهای بعدی زندگی جمعیشان دوام آورد، حیات سیاسی دارند. اما اگر کنار هم زندگی میکنند و هر کس سر در لاک خود دارد و به چیزی جز بیشینه کردن منافع و امکانهای شخصی نمیاندیشد، زندگی پیشاسیاسی جریان دارد.
زلزله یک فاجعه سنگین و ناگهانی است. اما فاجعه آب، از این سنگینتر است اما ناگهانی نیست. به همین جهت عواطفمان هم تحریک نمیشود. کشور خشک و خشک و خشکتر میشود، مردم هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند و چند برابر مناطقی که پر آب هستند آب مصرف میکنند. از این فاجعههای سنگین اما نه ناگهانی، فراوان داریم اما هیچکس گوشش بدهکار هشدارهایی نیست که آینده جمعیمان را تخریب میکند.
حتی زلزله نیز ساختوسازهای شهریمان را تحت تاثیر قرار نداده است. تهران را ببینید همینطور در خطوط زلزله پر از ساختمانهای بلند میشود. این روزهای اندوه، مردم در گفتوگوها و نوشتههایشان، گاه خدا را خطاب قرار میدهند و گاه دستگاههای دولتی را... از دولت شکایت میکنند که چرا خوب تدارک نمیکند. اما میان خدا و دولت مستقر، چیزی وجود دارد که ما همه از آن غافلیم و آن تقدیر خودخواسته ماست. تقدیری که از کردارها و تصمیمها و نحوه زندگیمان در گذر زمان نشات میگیرد.
هیچکس اینجا با توجه به مقدورات واقعی و مخاطرات و امکانهای عینی ما، به یک زندگی جمعی پایدار نمیاندیشد. مردم سر از زندگی خصوصی خود بیرون نمیکشند، نظام سیاسی هم سر از لاکی که پشت شعارهای دهان پرکن برای خود ساخته است. یکی با زندگی خصوصی خود، فساد میکند و زندگی جمعی را به مخاطره میافکند و دیگری با تخریب مواریث و امکانهای عمومی فساد میکند. آنچه وجود ندارد حیات سیاسی است. احتیاط و دوراندیشی ناشی از اقتدار سیاسی هم مردم را و هم دولت و نظام سیاسی را متوجه زندگی عمومی میکند. ملزومات آن را به یاد میآورد. در فقدان این سرمایه حیات بخش، نه به خدا شکایت ببریم نه به دولت. خدا بیش از همه ما گریان و ماتم زده است و دولت نیز دست پاچه و سردرگم. خدا از صحنه بیرون میرود تا شرم او دیده نشود، نظام اما مرتب در رسانهها نمایش میدهد و مسئولان با فاجعه عکس یادگاری میگیرند.