خودش میگوید حدود 300 کتاب نوشته است اما اینکه از میان آن همه نوشته و شعر و کتاب من شعر «صد دانه یاقوت....» را به یاد دارم شاید به این دلیل است که از کودکی تا همین بزرگسالی این شعر را گاه و بیگاه با خود زمزمه کردهام بخصوص وقتی پاییز میرسد و فصل دانه کردن انار! اما مصطفی رحماندوست این شعر را که در کتابهای درسی هم چاپ شده در شرایط ویژهای سروده است.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه جامجم، وقتی با او همصحبت شدم تازه متوجه شدم او علاوه بر طبع لطیف شاعری آنهم به صورت تخصصی برای بچهها، کارشناسی است که به دقت خانوادهها و جامعه را نیز رصد میکند و حرفهای قابل تاملی درباره سبک زندگی امروزی دارد.
*بین همه شعرهایی که دارید شعر صد دانه یاقوت... از کودکی در حافظه ما مانده است، شعر به این لطیفی را در چه موقعیتی سرودید؟ شعری که به نظرم از درک بچهها خیلی بالاتر است و بیشتر برای بزرگترهاست...
این شعر که به گفته شما بسیار لطیف است در جبهه و زمان جنگ سروده شده!
*احتمالا در آن موقعیت ذهنتان پر از اندوختههای خوب بوده که توانستید چنین شعری پراحساس بگویید؟
نه! اتفاقا شرایط خیلی سخت بود. من و چند تا از دوستانم در خط مقدم و در منطقهای گیر افتاده بودیم؛ بدون آب و غذا. بعد از مدتی برایمان نان خشک و ماست چکیده و چند تا انار آوردند. دوستانم مشغول نان و ماست شدند و منم ترجیح دادم سراغ انار بروم. انار را که شکافتم و دانههایش بیرون ریخت، یاد گردنبند یاقوت مادرم افتادم و همانجا این شعر را نوشتم.
*در علم روانشناسی میگویند، نوازشهایی که در کودکی دریافت میکنی در شرایط سخت به کمکت میآید، احتمالا شما از طرف مادر نوازشهای زیادی گرفتهاید که حتی در جبهه و شرایط سخت هم شعر گفتید. نوازشهای خانواده چگونه بود که شما را به این میزان غنی کرده بود؟
خانوادههای گذشته با خانوادههای امروزی فرق زیادی داشت.خانوادهها بزرگ بودند، مادر و پدر بزرگ، عمو و دایی و... کنار هم زندگی میکردند. بچهها اگر از کسی رانده میشدند به دیگری پناه میبردند و خود را از محبت سیراب میکردند.
من از مادر مرحومم خاطرات زیادی دارم که به من قوت و قدرت میدهد. مادرم چند شعر مثنوی را از حفظ بود که معمولا زمان کار آنها را زمزمه میکرد. من عاشق آن زمزمهها بودم و به هر شکلی بود حتی به بهانه کمک کردن کنار مادرم میرفتم تا آن زمزمهها را گوش کنم. مادرم را در 13 سالگی از دست دادم و در دوران نوجوانی از موهبت داشتن مادر بیبهره شدم.
*اما گویا در همان دوران کودکی، روح شما را پر از لطافت کردهاند؛ کاری که به نظر میرسد مادرهای امروزی چندان نمیتوانند از پس آن برآیند هر چند امکانات بیشتر شده و مادرها تحصیلکرده هستند اما روح بچهها تشنه است؛ تشنه مهربانی، گذشت و.... به نظر شما چرا چنین اتفاقی رخ داده؟
متاسفانه شرایط به سمت گسست خانواده پیشرفته است.هر چند خانهها بزرگتر و امکانات زندگی بیشتر شده و در ظاهر اعضای خانواده کنار هم زندگی میکنند، اما واقعیت این است که آنها یکدیگر را نمیبینند. همه چیز خلاصه شده در پز دادن، حتی امکاناتی که در اختیار بچهها قرار میگیرد. مثلا بچه را میفرستند فلان مدرسه خصوصی تا پیش اقوام و دوستان خودنمایی کنند.
در گذشته والدین تلاش میکردند بچهها را با اعتقادات خودشان بزرگ کنند و هرگز چنین نبود که فرزند، وسیلهای برای پز دادن باشد. جمع خانوادهها پر از محبت بود. ما دور هم جمع میشدیم و به حرف یکدیگر گوش میدادیم، شعر میخواندیم، دعوا میکردیم و... روابط بین انسانی زیاد بود و برای هم وقت میگذاشتیم. اما الان برای یکدیگر وقت نمیگذاریم و مشکل دقیقا از همینجا شروع میشود.
*یعنی فاصلههای جمعی باعث تنشهای بین فردی شده و آدمها را به نوعی عصبی کرده است؟
آدمها وقتی از خانواده عاطفه لازم را دریافت نکنند برای پر کردن ظرف خود به مکانهای دیگری جز خانواده و آدمهای دیگر میروند که این روش خطرناک است؛ پدر و مادر از داشتن فرزند لذت نمیبرند در حالیکه فرزندان پساندازهای عاطفی ما هستند و میتوانند همیشه حساب ما را پر از محبت کنند، اما وقتی از خانواده فاصله میگیرند و وقت خود را با شبکههای اجتماعی و آدمهای دیگر پر میکنند، حسابشان خالی از عاطفه خانوادگی میشود.
این حساب زمانی پر و پیمان است که اعضای خانواده کنار هم باشند و به هم انرژی و محبت بدهند. به نظرم یکی از دلایل جدایی زن و شوهرها از یکدیگر و بالا رفتن آمار طلاق به این دلیل است که آنها با هم حرف نمیزنند و برای هم وقت نمیگذارند.
گردش نمیروند با هم غذا نمیخورند. خانوادهای که دستهجمعی به پارک میروند و دور هم غذا میخورند و با هم مراوده دارند بسیار موفقتر از خانوادهای هستند که پدر در یک رستوران غذا میخورد و مادر در یک فستفود و فرزند در یک کافه. اینچنین خانوادهای برای هم وقت و انرژی نمیگذارند و پدر و مادر فقط درگیر مسائل حاشیهای فرزندان میشوند که آنهم هیچ کمکی به طرفین نمیکند.
*یعنی بانک عاطفی خانواده خالی است و توان حمایت ندارد؟
خانوادههایی که من میبینم اصلا بانکی برای ذخیره عاطفی باز نکردهاند که بخواهند آن را پر یا خالی کنند و بیشتر دچار روزمرهگی شدهاند.اگر بانک عاطفه ایجاد شده بود شرایط جامعه و خانوادههای ما خیلی با شرایط کنونی فرق داشت.اگر میخواهیم خانواده و جامعه سالم داشته باشیم باید برای هم وقت بگذاریم.
*اشعار زیادی در دسترس بچهها قرار دارد،خانوادهها، مهدکودکها و مدارس ذهن کودکان را پر از شعر میکنند اما این اشعار بیشتر فانتزی است به نظرتان چه نوع شعری بیشتر برای بچهها مفید است؟
بچهها به شعر فانتزی و نظمهای آموزشی هم نیاز دارند. اما اینکه شعرها چگونه باید دستهبندی شوند و چه شعرهایی برای کتابهای درسی انتخاب شود و چه مقدار از حجم کتابها شعر باشد، معتقدم اول باید به پدر و مادرها گفته شود که کتاب و کتابخوانی مهم است. سطح مطالعه در کشور ما بسیار پایین است و کتاب برای بیشتر خانوادهها اهمیت ندارد؛ از پدر و مادری که خودشان کتاب نمیخوانند چگونه میتوان توقع داشت کتابهای مفیدی برای بچههای خود انتخاب کنند!
من کتابی دارم با عنوان بازی با انگشتان. در این کتاب سعی کردهام به والدین بیاموزم که دست بچههای خود را بگیرند و با او بازی کنند. خانوادهها اول باید لذت در کنار فرزند بودن را بچشند و وقتی این را درک کردند خیلی چیزها را میتوان به آنها آموزش داد.