۲۰ تير ۱۳۹۶ ۱۴:۵۴
کد خبر: ۱۲۶۸۸۱
kudak tahsil madrese dars kelas

مدرسه تابلو ندارد، اما اسمش فرهنگ است. بچه‌ها همه سر کلاس‌اند. لابد فکر می‌کنید تابستان و مدرسه؟ بله اینجا خیلی‌ها برای درس خواندن عجله دارند. همه کلاس‌های درس این مدرسه در تابستان هم دایر است. مدرسه خودگردان مربع شکل با دیواهای آبی رنگ، ویژه کودکان مهاجر افغان. اغلب چند سالی بازمانده از تحصیل. چند کلاس در طبقه پایین و چند کلاس در طبقه بالای این ساختمان کوچک.


به گزارش عطنا، گزارشی درباره تحصیل دانش‌آموزان افغانستانی در ایران به قلم ترانه بنی یعقوب نوشته شده که در روزنامه ایران منتشر شده است. متن آن به شرح زیر است:


در این روز گرم تابستانی که از آسمان آتش می‌بارد، هیچ‌کدام از کلاس‌ها کولر و وسایل خنک‌کننده ندارد. چند دقیقه توقف کوتاه در هر کلاس کافی است تا سرا پایت خیس عرق شود. فکرمی‌کنم چند ساعت نشستن سر این کلاس‌ها چقدرمی‌تواند دشوار باشد. مدرسه در شهرک شریعتی تهران، منطقه 19 کمی مانده به پاسگاه نعمت آباد واقع شده. دانش‌آموزان بی‌توجه به گرما درس می‌خوانند. در پایه‌های مختلف تحصیلی، جهشی می‌خوانند تا زودتر خودشان را به مدارس دولتی برسانند.


اغلب کودکان مهاجری هستند که مدارک قانونی ندارند و مجبورند در این مدرسه تحصیل کنند یا چند سالی از تحصیل محروم مانده‌اند و سن و سالشان بیشتر از همسالان‌شان شده و مدارس دولتی از پذیرفتن‌شان معذورند. برای همین تلاش می‌کنند تا زودتر به پایه اصلی‌شان برگردند و در مدارس دولتی ثبت‌نام کنند.


مژگان نظری 7 سال است در پایه هفتم مدرسه فرهنگ تدریس می‌کند. امروز در کلاسش 5 دانش‌آموز دارد. دیوارهای کلاس رنگ وارنگ است و با کاغذهای رنگی تزئین شده. فضای شادی دارد و البته گرمایی طاقت فرسا. مسئولان مدرسه توضیح می‌دهند که صاحبخانه مدتی است جواب‌شان کرده و چون نمی‌دانند اینجا می‌مانند یا نه، هنوز فکری برای کولر نکرده‌اند.


آیدا و زهره از دانش‌آموزان کلاس خانم نظری، ریاضی می‌خوانند. 2 سال است اینجا می‌آیند و هر دو امیدوارند این تابستان کلاس هفتم را با موفقیت بگذرانند و به مدرسه دولتی بروند.


زهره 15ساله در ایران متولد شده. چند سالی نتوانسته به مدرسه برود. می‌گوید کارت اقامت نداشته. حالا سنش زیاد شده و مدارس دولتی نمی‌پذیرندش. برای همین ترجیح داده تابستان هم درس بخواند. پوستی سفید با چشمان سبز رنگ دارد با نشاط حرف می‌زند: «باید کلاس نهم باشم اما هفتم هستم. هر روز از میدان سبلان می‌آیم یعنی از منطقه 8 می‌آیم 19. طرف خودمان که از این مدرسه‌ها نداریم. هر روز سه ساعت تو راهم، یک ساعت و نیم موقع آمدن و یک ساعت و نیم هم برای برگشت. با مترو می‌آیم و برمی‌گردم. خیلی تو هوای گرم سخته اما چاره‌ای ندارم. کاش بگذارند امسال بروم مدرسه دولتی.»


آیدا 15ساله صورت ظریفی دارد. مقنعه مشکی سرکرده. 2سال است از کابل به تهران آمده. می‌گوید تهران را دوست دارد، فضایش خیلی بهتراست اما در کابل دوستان زیادی داشته. اینجا خیلی تنهاست و خیلی روزها دلش از تنهایی می‌گیرد: «پدرم یک روز گفت اینجا دیگه جای زندگی نیست همه‌اش جنگ، انتحاری، ناامنی. آمدیم ایران. رفتم مدرسه دولتی تعیین سطح شدم. گفتند چون کارت اقامت نداری، نمی‌توانیم ثبت‌نامت کنیم. یک سال درس نخواندم. بعد هم آمدم اینجا ثبت‌نام کردم. فهمیدم مدرسه‌های ما با ایران خیلی فرق دارد. اینجا دخترها خیلی تلاش می‌کنند، درس می‌خوانند اونجا اصلاً تلاش نبود. تو هر کلاس هم 60 نفر بودیم. دخترها اصلاً درس درست و حسابی نمی‌خواندند.» پدرش اینجا بنایی می‌کند. آیدا امیدوار است با جهشی خواندن زودتر بتواند به سنی که مدارس دولتی ایران قبولش کنند برسد.


معلم آیدا برایم می‌گوید: «سیستم آموزشی افغانستان با ایران خیلی فرق دارد. بچه‌هایی که تا هشتم درافغانستان درس خوانده‌اند وقتی تعیین سطح می‌شوند ریاضی‌شان در حد پایه چهارم اینجا هم نیست. گاهی بچه‌های پایه دوم و سوم اسم‌شان را هم نمی‌توانند بنویسند و ما بعد از تعیین سطح می‌فرستیم‌شان کلاس اول. متأسفانه در افغانستان هم سطح کتاب‌ها و هم کلاس‌ها از ایران پایین‌تر است.» آیدا می‌گوید هر طور باشد درسش را ادامه می‌دهد.


روی یکی از دیوارها این جملات دیده می‌شود: «من کودکم اما نگاهم، فردای زیبای زمین است.»، «مرزی ندارد، فکرهایم.»، «اندیشه‌ام سرزمین من است.»


نادر موسوی، مدیر مدرسه و خانم نظری در گوشه‌ای ایستاده‌اند و درباره قیمت جدیدی که صاحبخانه برای اجاره گذاشته حرف می‌زنند. به وضوح نگرانند. همه هزینه‌های مدرسه با شهریه‌ای که از بچه‌ها می‌گیرند تأمین می‌شود و حالا صاحبخانه اجاره بهای بیشتری می‌خواهد. گویی کرایه فعلی را با اجاره بهای مدارس غیر انتفاعی مقایسه می‌کند و طالب اجاره بهای بیشتری است. مسئولان مدرسه برایم می‌گویند شهریه‌ای که بچه‌ها سالانه برای تحصیل در اینجا می‌پردازند تنها منبع درآمدشان است و قابل مقایسه با شهریه مدارس غیرانتفاعی نیست. خیلی از کودکان اینجا کودک کارهستند و از درآمد اندک خودشان شهریه‌شان را می‌پردازند. همین درآمد اندک برای اجاره مدرسه، حقوق معلمان و هزینه آب و برق و سایرهزینه‌ها صرف می‌شود.


مسئولان مدرسه می‌گویند: «این مدرسه تا پایه دهم دارد اما اگر تعداد دانش‌آموزان به حد نصاب برسد، در هر پایه‌ای برایشان کلاس تشکیل می‌شود. قبلاً آموزش و پرورش مدارک این گونه مدارس را قبول نمی‌کرد اما بعد از اینکه مدرسه تحت نظارت مرکز امور بین‌الملل آموزش و پرورش قرا گرفت، خیلی‌ها توانستند وارد مدرسه دولتی شوند.»


نظری می‌گوید: «مدرسه 8 کلاسه است و فضا کوچک. خیلی از شاگردانم خیاطند و با درآمد خودشان شهریه‌شان را می‌دهند. برخی هم توانایی پرداخت شهریه را ندارند که یک جوری شهریه‌شان را تأمین می‌کنیم. گاهی بقیه خانواده‌ها که توان بیشتری دارند شهریه بیشتری می‌پردازند.» بچه‌های ایرانی – افغانی هم در این مدرسه کم نیستد؛ آنهایی که یکی از والدین‌شان افغان است و مشکل اقامتی دارند.


محبوبه محمدی خانم معلم دیگر که خودش هم در یکی از همین مدارس درس خوانده، این روزها پایه چهارم ابتدایی را تدریس می‌کند: «اول و دوم ابتدایی را در مدارس دولتی درس خواندم و بعد از آن در یک مدرسه خودگردان. این مدارس خیلی برای بچه‌ها مفیدند بخصوص آنها که سر کار می‌روند یا کارت اقامت ندارند. اگر این مدرسه‌ها نباشد کاملاً از تحصیل باز می‌مانند. این روزها کلاً شرایط تحصیل کودکان افغان بهتر شده.» دانش‌آموزان این کلاس پسربچه‌های شاد و بازیگوشی هستند که سن‌شان بیشتر از پایه تحصیلی‌شان است. کلاس هشتمی‌ها طبقه بالای مدرسه کلاس دارند. یکی از بچه‌ها می‌گوید: «درس خواندن توی تابستون خیلی سخته اما چاره نداریم. خیلی گرمه.»


نادر موسوی، مدیرمدرسه می‌گوید: «ما جمعی از دانشجویان افغان دانشگاه کشاورزی سال 79 اینجا را افتتاح کردیم. تعدادی ازخانواده‌ها را که بچه‌های‌شان از تحصیل محروم بودند می‌شناختیم. زمان هجوم طالبان بود و تعداد بیشتری هم به ایران می‌آمدند. در همان روزهای اول بازگشایی، مدرسه با استقبال خوبی روبه رو شد و ظرف یک هفته 300 – 400 نفر ثبت‌نام کردند و تا مهرماه تعداد بچه‌ها به 800 نفر رسید. در حال حاضر 150 دانش‌آموز داریم. خوشبختانه خیلی از دانش‌آموزان مهاجر با توجه به تسهیلاتی که در این سال ها ایجاد شده، توانسته‌اند جذب مدارس دولتی شوند. از سال 93 هم با گرفتن مجوز، مدارک ما مورد قبول آموزش و پرورش قرارگرفته. تعدادی از دانش‌آموزان که همچنان ازتحصیل باز می‌مانند مثل عده‌ای که به خاطر شغل پدرشان از شهر دیگری آمده‌اند یا عده‌ای که سن‌شان بیشتر از سن قانونی مدارس است یا آنهایی که از افغانستان می‌آیند هنوز اینجا ثبت‌نام می‌کنند. برای همین ما کلاس های جهشی برگزار می‌کنیم تا عقب‌ماندگی‌شان جبران شود.»


نیمی از دانش‌آموزان این مدرسه کودک کارهستند. دانش‌آموزانی که سر چهارراه‌ها فال و جوراب می‌فروشند یا در کارگاه‌ها کار می‌کنند: «اغلب، بچه‌ها صبح‌ها مدرسه می‌آیند و بعد از ظهرها می‌روند سر کار. خیلی‌ها از همین جا لباس کار می‌پوشند و می‌روند سرکارشان. خیلی‌ها هم در کارگاه خیاطی کار می‌کنند. یکی از بچه‌ها در کارگاه خیاطی یک دستش را از دست داد. دانش‌آموزان زیادی هم داریم که مادر سرپرستند و وضعیت مناسب اقتصادی ندارند. متأسفانه این کودکان تحت نظارت هیچ نهادی هم نیستند.»


زنگ برنجی که نمونه‌اش را درهیچ مدرسه‌ای ندیده‌ام نواخته می‌شود. زنگ تفریح است. بچه‌ها به حیاط کوچک آمده‌اند. آفتاب سوزان می‌تابد. شیر آبخوری رو به روی کلاس ها که شبیه یک وان کوچک است، شلوغ شده. آیدا درگوشه‌ای از حیاط تنها ایستاده، لابد به همکلاسی‌هایش در کابل فکر می‌کند.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار