۳۱ خرداد ۱۳۹۶ ۱۲:۴۷
کد خبر: ۹۱۶۷۱
shariati

نسبت شريعتي با امروز ما چيست؟ اين سوالي بود كه در سمينار چهلمين بزرگداشت شريعتي در سالن ابن خلدون در گرفت. موضع توامان شريعتي نسبت به سوسياليسم و اسلام و ايجاد ترکيبي مناقشه انگيز با عنوان ماركسيسم اسلامي را چگونه مي توان همچنان براي شرايط امروز ايران مهم دانست؟ اين سوالي بود كه در نهايت مخاطبان درباره آن چيزي نشنيدند، مخاطبان زيادي كه بي نظمي هايي همچون كمبود جا، گرما و تهويه نامناسب و صحبت هاي طولاني مجري آنها را كلافه كرده بود.


به گزارش عطنا به نقل از شرق، در اين نشست هاشم آقاجري از تکرار، بازسازي و به روزکردن دقيق پروژه ناتمام شريعتي گفت تا شايد نتيجه اي متفاوت از آن بيرون آيد، بدون پاسخ به اينکه آيا آنچه در واقعيت تاريخي به وقوع پيوست نتيجه منطقي پروژه شريعتي بود يا انحرافي از آن. يوسف اباذري سخنراني خود را پاسخ به نقدهايي دانست که به شريعتي وارد مي شود. به نظر او شريعتي به نوعي اسطوره بدل شده و به جهت دال هاي زيادي که حول آن ساخته شده با مدلول واحدي طرف نيستيم. پس نمي توان از يک شريعتي سخن گفت. احسان شريعتي از تفاوت دوران ما و دوران شريعتي گفت و اينکه شريعتي فرصت تعميق در پژوهش ديدگاه هاي پوياي خود را نداشت. با اين حال، او هسته منسجم انديشه شريعتي را ارائه بديلي در برابر تثليث «زر و زور و تزوير» دانست. نشست «اکنون، ما و شريعتي» ديروز در دانشکده علوم اجتماعي برگزار شد و آنچه در ادامه مي آيد خلاصه اي از سخنراني هاي اين جلسه است.



هاشم آقاجري: روشنفكر تك ساحتي، روشنفكر عرصه عمومي



قصد دارم از واسازي شريعتي براي طراحي و تدوين راهي نو و ازسرگيري يك پروژه ناتمام به خاطر تحولات سياسي پيش بيني نشده بحث كنم. او به طرحي كه براي بعثت فكري و نهضت فرهنگي و ايجاد نوعي خودآگاهي جمعي براي يك رستاخيز از پايين داشت نتوانست برسد.


سلسله رويدادها در آستانه انقلاب همه را غافلگير كرد. حدود يك سال و اندي پس از مهاجرت شريعتي، انقلاب به پيروزي رسيد و پروژه او تا به امروز ناتمام ماند. انقلاب اسلامي در شرايطي كه شريعتي به وجود آورده بود به وقوع پيوست. امروز به تكرار و بازسازي عينا همان پروژه بلكه نوعي واسازي در ميراث شريعتي براي ازسرگيري آن پروژه در دوران خود نيازمنديم. شريعتي مسيري پرفرازونشيب و وجداني اديسه وار داشته است. تاريخ ما تاريخ سهراب كشي است، مانند عين القضات، سهروردي و حلاج. شريعتي در ٤٤سالگي تصور مي كرد با فرار معجزه آسايي كه از ايران داشت بتواند ادامه پروژه اش را آن سوي مرزها پي بگيرد. اين انديشه در ٣٠ سال گذشته باليده شده است.


انتظار اينكه در آثار او هيچ تناقض و تغييري نيابيم بيهوده است و تاكنون هيچ كدام از دوستداران شريعتي هم چنين ادعايي نكرده اند، با اين همه، در انديشه شريعتي، از نخستين آثار در نوجواني در قالب ترجمه «ابوذر همچون خداپرست و سوسياليست» (از زبان عربي) تا آخرين جمله هاي او، در نهايت يك وحدت دروني مي بينيم. بايد هسته سخت شريعتي را از پوسته او جدا كنيم. اين كار را بايد درباره امام علي و نهج البلاغه هم انجام دهيم چون در دوران تاريخي برده داري و پدرسالاري و قبيله اي بوده است و همه اين عناصر وارد زبان و فرهنگ مي شود. كار ما به عنوان واسازي اين است كه هسته را از عناصر عارضي و پوسته جدا كنيم. اجتهاد هم به معناي درست كلمه همين است.


روشنفكري امروز ما در بحران است. اين بحران البته خاص روشنفكر ايراني نيست و به طور كلي بحران مرجعيت هاست. جامعه راه خودش را مي رود و كمترين توجهي به روشنفكران ندارد و گاه برعكس اين روشنفكران هستند كه به دنبال توده راه مي افتند. البته اين مشكل در سطح جهاني وجود دارد. امروز بر خلاف گذشته روشنفكراني مثل سارتر، بورديو يا ماركس نمي بينيم كه داراي مرجعيت باشند. دليل آن گسترش سرمايه مالي و نوليبراليسم و جهاني سازي و جامعه شبكه اي و جايگزيني روابط افقي با عمودي است. مرجعيت قبلي روشنفكران متعلق به دوراني بود كه فضاي مجازي و گروه هاي متعدد افقي به وجود نيامده بود. روشنفكران امروز جايي در اين شبكه ندارند.




خواه در انديشه فلسفي قاره اي و خواه در سنت پسا پوزيتيويستي (تجربه گراي منطقي) و نوليبرال کشورهاي آنگلوفون. مهم ترين خصوصيت اين انديشه معاصر، تلاش براي «بازگشت» است، به معناي «ازسرگيري»، آغازي نو و شروعي ديگر در همه سپهرها، از فرهنگ و دين گرفته تا سياست و اقتصاد.



روشنفكران امروز هيچ قشر و طبقه اي را نمايندگي نمي كنند. طبقه مذهبي سنتي نماينده خود را دارد. طبقه كارگر در ايران اصلا هيچ نماينده اي ندارد. زحمت كشان بدون نماينده اند و جريان راست مي كوشد به زور نماينده كارگران باشند، هرچند ناموفق بوده است. طبقه متوسط جديد هم كه در شبكه هاي مجازي زندگي مي كند و ارتباطش با روشنفكران قطع است. كلان سرمايه داران را نيز بوروكراسي و تكنوكراسي نمايندگي مي كند.


روشنفكري امروز ايران تك ساحتي است، پس زبانش با زبان مردم فاصله عميقي دارد. روشنفكري دهه ٤٠ و ٥٠ اين مشكل را حل كرده بود. جلال آل احمد را بخوانيد، او در جايي مي گويد به مكاني كه كارگر و عمله و فعله حضور داشته اند رفته و او را به خاطر نوع پوشش عمله خوانده اند و جلال اين را افتخار خود مي دانست. جنبش چريكي هم همين نگاه را داشت و يكي از راه هاي نزديكي به مردم را هم زيستي واقعي و كار واقعي مثلا در كوره پز خانه ها مي دانست.


امروز زيست جهان و زبان روشنفكران از مردم جدا شده و عين انسان تك ساحتي ماركوزه شده اند. روشنفكر كسي است كه مسئوليت پرومته اي دارد. ما به روشنفكر عرصه عمومي نياز داريم به خصوص در جامعه ايران كه بسياري از تنش هاي اساسي تفكيك نشده اند. شريعتي روشنفكري را نوعي پيامبري مي دانست ولي روشنفكر تك ساحتي به تعريف فيلسوف نزديك مي شود. در جامعه ما زوج آزادي و عدالت در تقابل قرار دارند.


برخي روشنفكران به آزادي مي پردازند و از عدالت عبور مي كنند و به همين دليل نمي توانند با توده مردم ارتباط برقرار كنند چون مسئله مردم نان است. تقابل ديگر بين ايران گرايي و جهان وطني است. برخي ناسيوناليسم ايراني را تبليغ مي كنند كه گاه بوي متعفن شوونيسم نيز از آن به مشام مي رسد. بر عكس برخي روشنفكران كلا مسئله ايران را كنار مي گذارند در نتيجه روشنفكر ما تك ساحتي و بدون ايدئولوژي شده است؛ ايدئولوژي اي كه با تاچريسم و ريگانيسم مرگش اعلام شد، چرا؟ چون ايدئولوژي اي بود كه از تغيير حرف مي زد.


ما امروز به روشنفكر چندساحتي مثل شريعتي متاخر نياز داريم. روشنفكري كه اگر به آزادي فكر مي كند از فقر و بي عدالتي و استثمار عبور نكند و برعكس. او همچنين تكامل وجودي خود را نبايد فراموش كند و مبارزه را فقط راهي براي تغيير جامعه نداند و خودش هم در حين آن تغيير كند؛ اين يعني وابستگي من و جهان.



احسان شريعتي: تلاش براي «بازگشت»



در چهلمين يادمان شريعتي، ناگزيريم از بازگشت به موضوع شريعتي. خود شريعتي و ميراث او. اينکه باز ببينيم شريعتي که بود؟ و اصل سخنش چه بود؟ يعني طرح اين پرسش به ظاهر بديهي که، از که و از چه سخن مي گوييم؟ پس برويم سر اصل موضوع! تا بتوانيم سطح و افق تازه اي از مقوله شريعتي را نشان دهيم.


«بازگشت به خودِ چيزها» شعار فنومنولوژي بود. به خلاف رويکرد پوزيتيويستي (و تجربه گراي منطقي) اما، اين چيز، امر، موضوع، يک شيء مادي محاسبه پذير و قابل اندازه گيري نيست، بلکه معنا و مضموني است که پيرامون آن ميان پژوهشگران نزاعي در کار است. به بهانه چهلمين سالگرد معلم شريعتي، آمده ايم که بپرسيم و بدانيم که طرح شريعتي امروز چه موضوعيتي دارد؟ از ميان اين همه شريعتي هاي مجازي کدام يک شريعتي اصيل است؟ سخن اصلي شريعتي و اصل حرف او چه بود؟


همه کمابيش مي دانيم که هسته منسجم (محکمات) انديشه شريعتي، ارائه بديلي در برابر تثليث «زر و زور و تزوير» بود؛ با ترسيم مثلث «عرفان، برابري، آزادي» (خودآگاهي انساني- معنوي، عدالت اجتماعي، و دموکراسي سياسي). آنچه اما کمتر ممکن است بدانيم، نحوه برقرارساختن تعادلي است که او، در تقابل ميان نوعي از معنويت (عرفاني، اخلاقي، ديني)، با نوعي از عقلانيت انتقادي- اجتماعي، درافکنده است.




بي جهت نيست كه امروز شريعتي و آل احمد مورد حمله تاچريست هاي اسلامي هستند. دكتر غني نژاد ١٠ سال قبل در مقاله اي با عنوان «اصلاح طلبي پوپوليسم چپ» گفته بود شريعتي انشانويسي بيش نيست.



شريعتي روشنفکري متفکر بود. متفکر الزاما همان فيلسوف و متافيزيسين (به معناي افلاطوني- ارسطويي اين اصطلاحات) نبود، اما يک فيلسوف راستين حتما بايد يک متفکر يا انديشه ورز باشد، وگرنه مثل بنده در بهترين حالت يک فلسفه پژوه است، يک مدرس، يک شارح، و از اين دست... شريعتي روشنفکري بود که تفکر معاصر جهان روا را مي شناخت.


او اما خود را در برابر هيبت مهيب انديشه ورزان بزرگ جهان نمي باخت، بلکه به ما مي آموخت که، به تعبير کانتي، در برابر اين انديشه ورزان «خود بينديشيم»! و آن را نشان بلوغ و خروج از قيمومت دو قطب سنت متصلب و تجددگرايي خودباخته مي دانست. بااين همه، شرايط کار شريعتي بسيار سخت بود و او فرصت تعميق در پژوهش ديدگاه هاي پوياي خود را نداشت، هم ازاين رو، ميراث شريعتي که مجموعه اي از سرخط هاست، بالطبع نيازمند نقد است. نقد شرط لازم و شاخصه اصلي انديشه در دوران معاصر است. براي نمونه، نقد کانتي عبارت بود از پيرايش خرد از دعاوي کاذب و توهم امکان شناخت همه چيز.


اين نقد اما نه براي نفي عقل، بلکه براي به کرسي قدرت مشروع و معقول نشاندن خود خرد بود. نقد شريعتي تنها مي تواند توسط آشنايان به انديشه او، يعني شريعتي شناسان، خواه معتقد و خواه منتقد ديدگاه هاي وي، صورت معقول و اصولي خود را بازيابد. ازاين رو، امسال ما دست اندرکار سمپوزيومي هستيم که در آن شريعتي شناسان، نه فقط به معناي آکادميک کلمه، با يکديگر به بحث و جدل نقادانه مي نشينند.


مخاطبان مشاهده گر آيا تنها شاهد صحنه اي از مناقشه متخصصان پيرامون آراء او خواهند بود؟ هدف اين نيست؛ مقصود ما به عکس، نمايش جديت و تراز و سطح و عمق موضوع مورد بحث به هر دو شکل تخصصي و آگاهي بخش است، به جامعه فرهنگي از سويي، و از سوي ديگر رساندن پيام عام رهايي بخش ميراث او به جامعه کل، ايران و سپس، جامعه هاي هم سرنوشت ما.


دوران ما با دوران شريعتي متفاوت است: نخستين تفاوت در سطح انديشه جهانشمول، ازسرگذراندن مرحله ساخت گشايي يا واسازي کلان روايت ها يا ايدئولوژي هاي دوران مدرن است: امروزه، ما، به گمانم، در دوراني به سر مي بريم که مي توان آن را دوران «پسا پست مدرن» خواند. خواه در انديشه فلسفي قاره اي و خواه در سنت پسا پوزيتيويستي (تجربه گراي منطقي) و نوليبرال کشورهاي آنگلوفون. مهم ترين خصوصيت اين انديشه معاصر، تلاش براي «بازگشت» است، به معناي «ازسرگيري»، آغازي نو و شروعي ديگر در همه سپهرها، از فرهنگ و دين گرفته تا سياست و اقتصاد. گويي همان پيش بيني پيامبرگونه ويتگنشتاين تحقق يافته که «فرهنگ سابق به تلي از خرابه، و در پايان به پشته اي از خاکستر، بدل خواهد گشت، وليکن بر فراز اين خاکستر روح هايي به پرواز درخواهند آمد».


از جزئيات بيشتر و شاخصه هاي اين دوران جديد که در آستانه آنيم و مشخصات تشريحي اين بازگشت ها در سمپوزيوم در راه سخن خواهيم گفت. به طورخلاصه، دوران ما، به تعبير فيلسوف جوان فرانسوي کانتن مِياسو، دوران «پس از تناهي» است، و دعوت به نوعي وفاداري، و انتظار مهدوي- مسيانيک «خداي در راه» از سوي متفکران خداناباور، توام با «عدم قطعيتي» اين بار «مثبت و سازنده» و نه واداده و نيهيليستيک!


تفاوت ديگر دوران ما با دوران شريعتي، سربرآوردن آتشِ خشونت پديده بنيادگرايي ديني است در سرزمين هاي مسلمان. اين پديده هنوز نيازمند تحليلي عميق تر از بحث هاي ژورناليستي است. زيرا در اينجا به تعبير آلن بديو، با سوژه اي گنگ و گمنام و گمراه و سرگشته، و عامل و کنشگري تيره و تارانديش و پرابهام و توهم مواجهيم که «کور»ترين نوع از تروريسم در تاريخ را پيشه کرده است و اهميت آن در گستردگي و تنوع پيوستگان به اين جريان است و عطش جنون آميز مرگ طلبي همگاني، و روش هاي خيره کننده شامل جملگي جنحه و جنايت ها، براي به رخ کشيدن خود در دنياي خيالي و فضاي مجازي. ما البته در ايران واکسينه شده ايم و اين جريان خوشبختانه ديگر براي جامعه ما خطر و جاذبه اي ندارد!


آنچه اما، در جامعه ما دغدغه زا و انديشه برانگيز است، تجربه ملي و فرهنگي و کارنامه و ترازنامه جامعه و بحران ها و پرسمان هاي خودمان در ايران است.


به طور خلاصه، جامعه به اصطلاح در حال «گذار» ما، از سبک زيست و راه رشدي ناموزون رنج مي برد. فرهنگ به مثابه عاملي موثر در توسعه، اگر نگوييم مهم ترين عامل، در اين ميان نقشي مرکزي يا لااقل نمادين و معنادار دارد. از ميان عناصر سازنده فرهنگ، دين، به رغم همه دافعه هاي ناشي از سنت و بنيادگرايي، هنوز مهم ترين نقش را ايفا مي کند. لذا نقد دين توسط يزدان شناسي رهايي بخش شريعتي براي امروز ضروري و داراي کارکردي به روز است. در چهار دهه گذشته نسلي از ما به دعوت شريعتي گراييد و بهاي سنگيني براي اين ايمان در عمل پرداخت که جا دارد در اينجا از مجموعه چهره هايي که با مايه گذاشتن از جان و جواني خويش اين مشعل را روشن نگاه داشتند، به ويژه در سخت ترين برهه ها قدرداني شود. و بالاخره، واپسين و مهمترين شاخصه انديشه و راهکار آن معلم، تعهد اجتماعي و تداوم مبارزه است که تا به امروز در تمامي عرصه هاي حيات مدني و فرهنگي استمرار يافته است.




بنيامين از زمان مكاني شده در فرايند پيشرفت حرف مي زد. او در مقابل آن زمان مسيانيك را قرار مي داد. هبوط مسئله اي اساسي بود كه هم براي بنيامين مهم بود و هم براي شريعتي.



بنا به همه دلايلي که مي دانيم و نمي دانيم، طبيعي است که در صدا و سيما و نهادهاي رسمي (و حتي مستقلي مانند حسينيه ارشاد و...)، براي شريعتي مراسمي نيست و ما مجبوريم باز به جاي جامعه به دانشگاه عقب نشيني کنيم! اين گونه دوگانگي و پرهيز در مورد نامي که بر در و ديوارهاي شهر و نهادها و تقويم رسمي نقش بسته، از اتفاق نشان زنده و به روز و خطير بودن خاطره آن معلم است. امروز در دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران جمع شده ايم که در واقع خانه معنوي شريعتي است و مي دانيم که از مشخصات گفتمان شريعتي، «بينارشته اي» بودن اين کلام است، با محوريت جامعه شناسي و تاريخ. تاريخ، همان قاره ديگري که آلتوسر مدعي بود مارکس کشف کرده است و ما مي گوييم در تاريخ خود، ابن خلدون ها را داشته ايم.


مراسم امروز را با در نظرگرفتن همه اين ملاحظات، بايد اعلام پيش درآمد برگزاري مراسم اصلي امسال، چهلمين سالگشت هجرت شريعتي دانست، که در سال جاري همچنان جريان خواهد داشت. و به اين شيوه، با ميثاق آن معلم مردم بار ديگر تجديد عهد مي کنيم، که از اين پس و از اين نقطه، عزيمتي ديگر را بياغازيم و با اداي وظيفه بازسازي گفتمان «نوشريعتي»، تک تک پژوهشگران و پويندگاني که در اين افق فکري مي انديشند، با قلم و قدم خود، به مسئوليت تاريخي خويش در راه آگاهي و رهايي بخشي عمل کنند و اين همان بزرگداشت راستين ياد و راه و ميراث آموزگاران پيشين و اعتلاي انديشه آنهاست.



اباذري: درباره ناقدان شريعت



وقتي راجع به شريعتي حرف مي زنيم از نوعي اسطوره حرف مي زنيم. کسي که آن قدر دال هاي زيادي پيرامون او ساخته شده که نمي توان از يک شريعتي حرف زد. مي کوشم از اين اسطوره کشف رمز کنم: يک مارکسيست اسلامي، آدمي که متعلق به دوران خودش بوده و دورانش سر آمده. من درباره اين اسطوره حرف مي زنم. مي گويند او يکي از مهم ترين مسببان انقلاب اسلامي بوده است و تمام. برخي مي گويند آن زمان احساساتي بوديم و الان بايد عقلاني باشيم.


به کمک علم، معرفت شناسي و واقعيت هاي امروز بايد نگاهي به برخي از ارزش هاي «علمي» داشته باشيم. دو گروه به شريعتي از اين ديد حمله مي کنند؛ يکي گروه تاچريست هاي اسلامي که عمدتا دور نشريه مهرنامه گردآمده اند. گروه دوم، کوروش کبيري ها هستند كه تركيبي است از سلطنت طلبان و... . آنها هم فکر مي کنند شريعتي به دوران ما تعلق ندارد. اين دو گروه نه اقتصاددان صرف هستند و نه فيلسوف سياسي.


بنيامين مقاله اي دارد با عنوان «سرمايه داري به مثابه دين» که در آن از خصوصيات مشابه سرمايه داري و دين مي گويد. هر دو، نوعي کيش و آيين اند و در هر دو فايده گرايي به چشم مي خورد. اولين مفهومي كه از نظر بنيامين سرمايه داري را به نوعي كيش و آيين تبديل مي كند اين است كه در آن احساس معصيت و گناه وجود دارد. تاچريست هاي اسلامي هم در ايران سرمايه داري را به عنوان كيشي جديد معرفي مي كنند. طبق گفته بنيامين ما با يك نظام اجتماعي و اقتصادي طرف نيستيم، بلكه با يك دين و آيين مواجهيم. شريعتي در سال ٥٢ درباره آزادي تجارت و آزادي سرمايه گذاري حرف مي زند و تبديل آنها به مفاهيم شورانگيز. مردم گمان مي كنند در اين آيين همه چيز مقدس است. در اينجا حرف شريعتي همان حرف بنيامين است.


بي جهت نيست كه امروز شريعتي و آل احمد مورد حمله تاچريست هاي اسلامي هستند. دكتر غني نژاد ١٠ سال قبل در مقاله اي با عنوان «اصلاح طلبي پوپوليسم چپ» گفته بود شريعتي انشانويسي بيش نيست. او در اين مقاله به اصل ٤٤ هم اشاره مي كند. امروز نتايج اين اصل روشن شده است. نتايج اقتصاد بي اخلاق كه ايشان در آن مقاله از آن حرف مي زدند در وضعيت و فساد فراگير امروز مشخص شده كه گوشه اي از آن را در مناظرات رياست جمهوري امسال شاهد بوديم.


تاچريست هاي اسلامي مدام از جراحي اقتصاد حرف مي زنند. همه جراحي هاي ساختاري و قانوني اقتصاد در اين مدت انجام شده؛ منتها مشخص نيست چرا اين بيمار همچنان روي تخت افتاده و نمي تواند از جايش بلند شود. يكي از ايده هاي هايك عقل مصنوع است. (يعني عقلي كه بخواهد جامعه را بسازد مثل عقل دكارت و كانت و هگل). هايك اين نوع عقل را محكوم مي كند و مي گويد به توتاليتاريسم مي رسد. دومين اعتقاد او اين است كه قواعد بازار در طول تاريخ تكامل پيدا كرده و بر اساس بقاي اصلح پيش مي رود. تاچريست هاي اسلامي عقيده دارند پوپر و هايك مثل هم هستند؛ در حالي كه براي پوپر خرد مهم است و در قالب علم وجود دارد و فرايند خرد نقادانه كمك مي كند كه در جامعه رسوم بد را با رسوم خوب جايگزين كنيم، ولي هايك راه جديدي را بنيان نهاد. تاچريست هاي اسلامي هم هيچ نوع خردي را قبول ندارند. امروز شايد مشخص شده باشد كه چه كسي انشا مي نويسد، دكتر شريعتي و آل احمد يا دكتر غني نژاد يا دكتر نيلي؟ دكتر نيلي بر خلاف دكتر غني نژاد فريدمني است و هايكي نيست. او معتقد است آنچه علم اقتصاد را مي سازد پيشگويي است. سوال من از آقاي نيلي به صورت صريح اين است كه ايشان تاكنون چه چيزي را پيشگويي كرده اند؟ عين همين سوال را ملكه انگلستان بعد از بحران ٢٠٠٨ از اقتصاددانان بازار آزادي پرسيد و آنها جواب دادند آن قدر غرق در ايدئولوژي بنيادگرايي بازار شده بوديم كه بحران را نفهميديم.


بنيامين از زمان مكاني شده در فرايند پيشرفت حرف مي زد. او در مقابل آن زمان مسيانيك را قرار مي داد. هبوط مسئله اي اساسي بود كه هم براي بنيامين مهم بود و هم براي شريعتي.

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار