کمیته روش شناسیِ انجمن علوم سیاسی ایران روز سه شنبه 29 تیرماه 1395 میزبان اساتید و دانشجویانی بود که به اهمیت روش در آفرینش مقالات و پژوهش های باور داشتند. این کمیته، سابقا در طی جلساتی، با حضور اساتید روش شناس، به مباحث آسیب شناسی پژوهش در علوم سیاسی پرداخت. در این نشست نیز، دکتر کاووس سید امامی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع)؛ دکتر حمیدرضا رحمانی زاده دهکردی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی و دکتر علی قربانپور دشتکی، عضو هیئت علمی دانشگاه حکیم سبزواری حضور داشتند و هر کدام از زاویه ای، به اهمیت روش در آفرینش مقالات و پژوهشهای علمی پرداختند که در ادامه، گزارشی از مباحث طرح شده توسط این اساتید را خواهید خواند.
به گزارش عطنا به نقل از فرارو در آغاز این نشست، دکتر علی قربانپور، ابتداء گزارشی کوتاه از دلایل و اهداف تشکیل کمیته روش شناسی در زیرمجموعه انجمن علوم سیاسی ایران، ارائه دادند. وی در این گزارش اظهار داشت که هدف از تشکیل این کمیته، صورتبندی و استاندارد سازی پژوهش های علوم سیاسی در تمام ابعاد و جهات میباشد. از جمله در اصول رفرنس نویسی، راهبردهای پژوهشی، منطقی سازی چارچوبهای نظری متناسب با محتوی، تعریف مشخص واژگان سیاسی در زبان فارسی و سایر سازوکارهای انجام پژوهش در سطوح خرد و کلان. وی اضافه نمود که این صورتبندی، به معنی باور مطلق به فرمالیسم نیست ،بلکه بمنظور ایجاد یک اجماع حداقلی بوسیله نخبگان روش شناسی در میان پژوهشگران علوم سیاسی میباشد.
در پایان این گزارش، وی اظهار امیدواری کرد که در صورت همکاری اساتید روش شناس و نهادهای بالادستی، در آینده این کمیته قابلیت داشتن سازوکار حقوقی را در نظارت بر پژوهشها پیدا خواهد نمود. و از سوی دیگر، با توجه به سیال بودن بسیاری از واژگان، مفاهیم و تعاریف در علوم سیاسی، شاید این کمیته، آغاز راهی باشد برای تشکیل «فرهنگستان علوم سیاسی».
دکتر قربانپور پس از پایان گزارش خود، برای تبیین و توجیه فلسفه تشکیل این کمیته و اهمیت روش، در بخش دوم سخنان خود، این پرسش را مطرح نمود که چرا علوم سیاسی در ایران شکل نمی گیرد؟ و از سوی دیگر، چرا بین نخبگان علوم سیاسی و نخبگان حکومتی کمتر تعاملی برقرار میشود؟
وی در پاسخ به این پرسشها، به اهمیت «مسأله مندی» در پژوهش پرداخت و آنرا در تقابل با «موضوع مندی» در پژوهش مطرح نمود و این مفروض را مطرح نمود که مادامیکه، علوم سیاسی ، پژوهشهایش و یا نگاهش به سیاست، مسأله مند نباشد و صرفا بر محور توضیح و توصیف موضوعات و مفاهیم متعارف مبتنی بر دستاوردهای اندیشمندان غربی باشد، علوم سیاسی نه شکل می گیرد نه راهبردی میشود.
موضوع مندی در حالتی است که یک موضوع عام بخواهد فکت های اجتماعی را توضیح دهد و بر اساس آن کلان موضوع و فکت های اجتماعی صورتبندی شوند. موضوع مندی بر اساس «بازنمایی» از واقعیت صورت می گیرد. اما پژوهش مسئله مند در تلاقی با زیست جهان فرهنگی و تاریخی آن سرزمین شکل می گیرد. پژوهش موضوع مند، مانند بحث مُثل افلاطون میباشد و یا به نوعی در چارچوب دستگاه دکارتی قرار می گیرد و اکثر پژوهش های سیاسی در ایران، موضوع محورند.
مسئله محوری پژوهش ها نه صرفا بیان مسئله پژوهش است. بلکه به این معنیست که واقعیت های اجتماعی را از زاویه ای دیگر، به جز زوایای متداول، مورد واکاوی قرار دهیم. این رویکرد، شبیه بحث «آشنایی زدایی» در ادبیات است که یک واژه متداول مثل «آب» را که شاعر با زبانی متمایز با زبان روزمره در سخن خود بکار میبرد که بوی تازگی و متفاوت بودن را نسبت به کاربرد روزمره خود، می دهد و در اصل تمایز میان زبان شعر و زبان روزمره،با ابزار آشنایی زدایی، هویدا میگردد. مسئله مندی در پژوهش نیز، به سان آشنایی زدایی، باید نگاه ما را به واقعیت های اجتماعی متفاوت از نگاه متعارف و مبتنی بر زیست-جهان تاریخی-فرهنگی گزارش دهد.
طرح مسئله، خود بعضاً مولد نظریه میباشد، شاید به همین دلیل باشد که ما همیشه گلایه داریم که چرا در ایران، نظریه پردازی صورت نمی گیرد . چون مسئله ها را با نگاهی آشنایی زدایانه بررسی نمی کنیم. بلکه یک شابلونی از موضوعات و مفاهیم آماده شده می گذاریم و بر اساس آن ، می رویم و فاکت های اجتماعی را جمع آوری و صورتبندی می نماییم.
نتیجه اینکه اگر چرخشی روش شناسانه ایجاد کنیم و از موضوع محوری به مسئله محوری عزیمت کنیم، در این صورت امکان زمینه چینی تولید دانش سیاسی در جامعه ما تکوین می یابد و همچنین، تلاقی دانش آموختگان علوم سیاسی با حاکمیت و کارگزاران سیاسی در چارچوبی جدید میسر خواهد شد.
سخنران دوم این نشست دکتر کاووس سید امامی عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) بود. او سخنرانی خود را اینگونه آغاز کردند:
من بحث خود را ذیل عنوان نشست شروع می کنم: اینکه روش چقدر در تبدیل دانستههایمان و اطلاعاتی که گردآوری کردهایم به یک مقاله پژوهشی قابل عرضه مهم است.
قبل از اینکه به این موضوع بپردازیم، به یک کشمکش خیلی جدی که حدود چند دهه است در همه رشتههای علوم اجتماعی در جهان مطرح بوده است اشاره می کنم. این دعوا، باز کردن دوباره این بحث است که چقدر آن کاری که ما انجام می دهیم به آن شکل آرمانی علم به مثابه ساینسscience تعبیر می شود. آن سوالی که پدران بنیانگذار در رشتههایی مانند جامعه شناسی، روان شناسی و علوم سیاسی و غیره مطرح کردند که باید راه علوم طبیعی را برویم یا اینکه کار ما متفاوت است.
در این چند دهه، با توجه به دو واقعه جدی در فلسفه علم، حملات گوناگونی متوجه روش بوده است. یکم، چرخشی که تحت تاثیر جنبش پست مدرن در دنیای غرب اتفاق افتاد و باعث شد فلاسفه جدید با این ایده فلسفه افلاطونی که کار ما کشف حقیقت است مخالفت ورزند. منتقدان، بحث خود را اینگونه عنوان کردند که دانش ما فاقد هر بنیانی برای انطباق کامل با حقیقت است. چرخش دوم هم چرخش تفسیری در علوم اجتماعی بوده است که تاکید بر ماهیت متفاوت علوم انسانی با علوم طبیعی دارد.
البته هردوی این چرخشها با هم ربط دارند. عده ای بر این باورندکه اصولا در علم، در همه علوم حتی در علومی که مال ما نیست مانند علوم طبیعی، روشمندی مشکل آفرین است. همه دستاورهای علمی زمانی به دست آمده که افراد فوق العاده مبتکری پیدا شدهاند و روشهای مرسوم را کنار گذاشته اند و از راه دیگری رفتهاند و اساسیترین تحولات را در علم رقم زدهاند. دوستان با کتابی که یک دهه پیش در ایران ترجمه شد از فایرابند با عنوان علیه روش آشنا هستند. از نظر فایرابند مهم ترین دستاورد علمی زمانی اتفاق افتاده که یک فرد فوق العاده خلاق آمده و روشهای مرسوم را زیر پا گذاشته است.
من با این مقدمه می خواستم ذهن را نسبت به بحثی روشن کنم که به هر حال وجود دارد، اما در عین حال این موضع را بگیرم که به رغم این انتقادها ما به روش به اشکال گوناگون و در مقاطع پژوهشی مختلف نیازمندیم و نمیتوانیم کلاً روشمندی را کنار بگذاریم. از سوی دیگر نباید خود را اسیر مناسکی کنیم به نام روش و بدون در نظر گرفتن محتوایی که به نام دانش علمی تولید میکنیم. می توانیم راهی میانه پیدا کنیم. من در مسائل سیاسی و مسائل زندگی شخصی خود سعی کرده ام رویکردی پراگماتیک داشته باشم و کلاً به پراگماتیسم فلسفی هم علاقه مندم. میتوانیم به نقطهای میانی و سازش میان دو وجه و دوری از افراط برسیم .
بنابراین، در ادامه از نوعی روشمندی دفاع خواهم کرد؛ البته نه به معنی ارائه قالبهای محدودکننده به اسم روش تحقیق. در پرانتز هم عرض کنم که اگر قرار بود این صحبت را در مقابل یک جمع اروپایی یا امریکایی بکنم احتمالا برعکس صحبت میکردم و جانب کسانی را می گرفتم که منتقد تبدیل علوم سیاسی به یک مناسک روششناختی هستند. اما در ایران اغلب ما کارهایی که انجام می دهیم خیلی روشمند نیستند. در بسیاری از مقالاتی که برای داوری به دست من میرسند این ضعف کاملا روشن است. خیلی از نویسندگان که اتفاقا برخی افراد سرشناسی هم هستند که بسیاری از اصول نگارش مقاله علمی را رعایت نمیکنند. بنابراین در اینجا باید از میزانی روشمندی دفاع کنم.
وقتی صحبت از روش تحقیق میکنیم حداقل چهار برداشت در ذهن پدید میآید: نخست، رویکرد کلی نسبت به پژوهشی که در حال انجام هستیم؛ مثلا رویکرد جامعه شناسی، روانشناختی یا تاریخی. دوم، به معنای راهبردی است که برای طی کردن پژوهش قراراست اتخاذ کنیم؛ یعنی راهی که از نقطه صفر حل مسئله تحقیق تا وقتی به جوابی برسیم باید طی شود. سوم، گردآوری دادهها یا اطلاعات مورد نیاز است. و چهارم، به معنای روش تحلیل و تفسیر اطلاعات.
من اجازه می خواهم یک بعد دیگر اضافه کنم و آن هم برای زمانی است که تحقیق را انجام دادهایم و میخواهیم گزارش آن را در جایی اعلام کنیم، مثلا زمانی که قرار است گزارش را به جامعه علمی یا کارفرمایی که پژوهش را برای او انجام دادهایم ارائه دهیم. در این مرحله ناچاریم گزارش را در یک چارچوب منظم قرار دهیم. در این گزارشدهی نیز بحث روش مطرح است؛ اینکه با چه روشی این گزارش را آماده کنیم که در خور جامعه علمی باشد. تجربه همه ماست که در هر کار پژوهشی جدید که انجام می دهیم و موظف به ارائه گزارشی در مورد آن هستیم، مرتب داریم چیزهای جدیدی یاد میگیریم. و البته از یاد گرفتن چیزهای جدید نباید بترسیم بلکه باید به دنبال بهبود وضعیت علم ورزی خودباشیم.
در ادامه بدون اینکه قصد ارائه قالب خاصی را داشته باشم سعی میکنم به بررسی برخی ضعفهای مقالههای پژوهشی به عنوان یکی از انواع ارایه گزارشهای پژوهشی بپردازم:
در ایران یکی از بزرگترین مشکلات که کم و بیش در همه رشتههای علوم اجتماعی وجود دارد این است که در برنامههای دانشگاهی و در دوره کارشناسی درسی به عنوان نگارش دانشگاهی نداریم در حالی که در بیشتر دانشگاههای معتبر دنیا دانشجو موظف است به عنوان یک درس اجباری چنین درس نگارش علمی را بگذراند. همین گونه است که ما هنگام نوشتن صرفا سلیقه خود را به کار می بریم. یک چیزهایی از انشای دوران دبیرستان یاد گرفتهایم و وارد نگارش علمی میکنیم. در صورتی که نگارش علمی حداقل ضوابطی دارد یا میتوان گفت مخرج مشترکی دارد که بر اساس آن کار علمی باید ارایه شود تا زبان علمی برای جامعه علمی قابل فهم شود.
ولی متاسفانه ما در اکثر گزارشهای پژوهشی خود دارای ضعف هستیم و حداقلها را رعایت نمیکنیم. بگذارید در وقت محدودی که دارم تنها به چند مورد اشاره کنم. مثلا نوشتن یک چکیده خوب.
در اغلب مقالات فارسی چکیده را با مقدمه اشتباه میگیرند. چکیده باید خیلی خلاصه بگوید مسئله پژوهش و بر اساس آن مسئله سوال ما چه بوده، از چه روشی استفاده کردهایم، و به چه نتایج رسیدهایم. یا واژگان کلیدی در مقاله را در نظر بگیرید. در واژگان کلیدی منظور این است که هر کسی که میخواهد مطلبی را جستجو کند از طریق واژگان کلیدی به مقاله ما برسد. واژگان کلیدی جنبه کتابشناختی دارد و باید طوری تنظیم شود که جست و جوی کتابشناختی را آسان کند. بنابراین تزئیینی نیست که عنوان را بشکنیم در شش کلمه و در واژگان کلیدی بگذاریم.
یا مثلا خیلی ازمقالات در بخش مقدمه دارای ضعف های اساسی است . ما ایرانی ها استاد ادبیات هستیم. از آنجاییکه از فرهنگ ادبیاتی غنی برخوردایم یک مقدمه خیلی مفصل می نویسیم. ازحضرت آدم و صدر اسلام شروع میکنیم. در صورتیکه در مقاله علمی از خط اول باید وارد بحث بشویم و تا خط سوم مسئله تحقیق را مطرح کنیم و در انتهای مقدمه و در پاسخ به سوال، تز خود را مطرح کنیم. البته تز الزاما به معنی فرضیه نیست. ما در همه طرحهای پژوهشی فرضیه آزمایی نمیکنیم. راهبرد قیاسی یا فرضیهآزما تنها یکی از راهبردهای پژوهش است. ما لزوما همیشه از این راهبرد استفاده نمیکنیم. ما مجبور نیستم همیشه فرضیه داشته باشیم. اما مطرح کردن یک تز در مقاله به بحث انتظام میبخشد و به خواننده نشان دمیدهد درجهت قبولاندن چه هستیم.
دکتر حمیدرضا رحمانی زاده دهکردی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی سخنران بعدی این نشست بودند. وی سخنان خود را این گونه آغاز کردند:
مطالبی در مورد آفرینش مقالات و پژوهشها یادداشت کرده بودم. اما اجازه دهید بحثهای آقای دکتر امامی را ادامه دهم. چرا ما نمیتوانیم مقالات پژوهشی بنویسیم یا آنهایی که مینویسیم به چه دلیل کمتر پذیرفتنیاند؟ یکی از دلایل این است که ما با نوشتن آشنا نیستیم. به عبارتی دیگر همین که میگوییم کارگاه مقاله نویسی برگزار کنیم، خود دلیلی بر ناتوانی در نوشتن است. ظاهراً «کارگاه» پدیده ای آمریکایی است. پدیدهای «فستفودی» است. زیرا به دانش و نوشتن به مثابهی محصول نگاه میشود در حالی که پژوهش کردن و نوشتن یک فرایند درازآهنگ است. از دانشجویان که «دورهی سیاه مشق» را طی نکردهاند میخواهیم پایاننامه بنویسند.
از دانشجویی که پژوهش کردن را در عمل نورزیده و در زمینهی نگارش هم تاکنون چند سطر ننوشته که صدرش به ذیلش مرتبط باشد، درخواست داریم که مقالهی پژوهشی بنویسد. کنشگران و پژوهشگرانی که در غرب در عرصهی پژوهش کار کردهاند، دست کم در طی یک سده، یک «نظام آگاهی» ایجاد کردهاند که رفتهرفته سیستماتیک، روشمند و مکتوب شده و متأسفانه ما با آن آشنا نیستم. یکی از آنها «پیشنگارش» است. این مرحله به حدی مهم است که میگویند هفتاد هشتاد درصد خلق و پردازش ایده در مرحلهی «پیشنگارش» اتفاق میافتد یعنی قبل از اینکه نسخهی اولیهی کار را بنویسیم. اینکه چگونه ایدهای خلق یا کشف میشود و پررورش مییابد.
اینکه این ایدهها از کجا میآیند و پژوهشگران چگونه به این ایدهها رسیدهاند. در واقع این مرحله، تکنیکهای مختلفی دارد تکنیکهایی مثل: free writing، brainstorming، listing، mind mapping و غیره که برای بسیار از پژوهشگران ما ناآشناست. البته در این زمینه کمیتهی ارتقاء مهارتهای پژوهشی استادان دانشگاه علامه طباطبائی از بنده خواسته است که کتابی در این زمینه تهیه کنم که تا این خلاء مرتفع گردد.
نکتهی دیگر این است که آنچه ما میخوانیم معطوف به آفرینش نیست. ما صرفاً میخواهیم اطلاعاتمان در همهی زمینهها بالا رود بیآنکه بدانیم این اطلاعات را برای چه میخواهیم. مدتی پیش با یکی از اساتید جامعهشناس آلمانی تماس گرفتم و در مورد موضوعی صحبت کردیم. درخلال گفت و گو ، گفتم هابرماس هم در این مورد صحبت کرده، در کمال تعجب گفت کتابها و مقالات هابرماس را نخوانده است. بعد آمدم فکر کردم متوجه شدم اساتید ما هگل میدانند، مارکس میدانند، فوکو میدانند. از دریدا و لاکان و فروید و ژیژک و ویتگنشتاین خواندهاند، امّا خواندههایشان معطوف به خلق اثری نیست. خواندهاند که در بهترین حالت درس پس دهند یا به عبارت دیگر توزیع کننده اندیشه باشند.
بنابراین تفاوت در اینجاست. یک استاد مجسمهساز در اندیشهی ساخت مجسمهی خویش است و بنابراین بسته به مورد، به منابع مختلف مراجعه میکند مثلاً میگوید امروز میخواهم گردن مجسمه را بسازم خوب بهتر است آناتومی گردن را در فلان کتاب بخوانم، وجه زیباشناختی دیگر را از کتاب دیگر یاد بگیرم. به عبارت دیگر دلمشغولی او آفرینش اثری خوب و ماندگار است نه صرف بالا بردن اطلاعات خویش در زمینه مجسمه سازی. "پراکنده خوانی" به طور نسبی امر قابل دفاعی نیست و در تحلیل نهائی راه به جائی نخواهد برد.
در این زمینه باز نکتهی دیگر هم به نظر میرسد و آن "خواندن فعال" است به این معنی که وقتی مطلبی را میخوانیم به آن به صورت نوشتاری واکنش نشان دهیم.که باعث میشود ذهن ما با مطلب درگیر شود. به قول غربیها couch potato (سیب زمینی کاناپهای) و منفعل نباشیم. واکنش نوشتاری میتواند به شکل انتقاد و یا شرح و بسط باشد. در قدیم این واکنش به شیوهی «حاشیه نویسی» بود.
در دانشگاه و درس روش تحقیق این قسمت کاملاً مغفول است. نیاموختن شیوه صحیح پژوهش کردن و نوشتن، به مثابه امری فرایندی و تدریجی و خواندن صرف در بارهی آنها از مهم ترین آسیبهای حوزه پژوهش است. در افسانهای چینی آمده است فردی پیش یک استاد بزرگ کونگ فو رفت و گفت میخواهم کونگ فو یاد بگیرم. چقدر زمان میبرد تا که استاد بشوم. استاد پیر گفت 10 سال. در پاسخ گفت اگر دو برابر کار کنم چند سال زمان میبرد؟ استاد در پاسخ گفت 15 سال. داوطلب با شگفتی پرسید برای چه؟ استاد در پاسخ گفت به دلیل اینکه تو یاد نگرفتی به خودت فرصت بدهی. به همین ترتیب دست یابی به مهارت نوشتن و پژوهش کردن نه امری خلق الساعه و لحظهای، که امری زمانبر است.
نکتهی دیگر که در ادامهی فرمایش دکتر سیدامامی و برای تکمیل صحبتهای ایشان میخواهم مطرح کنم این است که سوای بحث اینکه روش تحقیق چیست، تدریس روش تحقیق هم مهم است. درس روش تحقیق، چنان که گفتم، در دانشگاه «در باره تحقیق» است نه ورزیدن تحقیق. دقیقاً مشابه اینکه شما دو سال در دانشگاه دربارهی شنا و انواع آن بخوانید امّا بعد از این مدت حتی ابتدائی ترین روش شنا کردن، یعنی «سُر خوردن» روی آب را بلد نباشید.
ریچارد فاینمن برندهی جایزه نوبل فیزیک خاطرهای تعریف میکند و میگوید برای تدریس به دانشگاهی در برزیل رفتم. از وسعت و دامنهی اطلاعات آنها در باره ی مسائل مهم فیزیک دچار شگفتی شدم. ولی وقتی در ادامهی تدریس، مسئلهی سادهای در باره شکست نور مطرح کردم و خواستم بحث را ادامه دهم ناگهان متوجه شدم که آنها این درس بسیار ابتدائی را در عمل درک نمی کنند و صرفاً آنها را طوطی وار آموختهاند.
در کلاس روش تحقیق دانشجو باید به صورت عملی بفهمد متغیر چیست و نظریه قرار است چه گرهی از کار فروبستهی ما باز کند. البته این انتقاد به من معلم هست. در جلسهای یکی از اساتید محترم از دانشجوی انتقاد میکرد چرا میگوید نظریهام را از بعد تمام شدن پژوهش ارائه دادهام در حالی که نظریه قبل از تحقیق است و باید چراغ راهنمای تحقیق باشد. خوب در این جا همکار عزیز ما با روشهای کیفی مثلاً با Grounded theory آشنا نیست که در آن نظریه، به معنای خاص آن ، در جریان جمعآوری و تجزیه و تحلیل داده و از دل و زمینهی آن برمی آید. به عبارت دیگر، در جایی که هیچ چشم انداز نظری نداریم، با داده شروع میکنیم نه با نظریه و داده به ما شیوهی تبیین مسئله را میگوید.
بنابراین من فکر میکنم که بایستی بعضی از چیزهای ابتدایی در نوشتن را مانند پیشنگارش در درس روش تحقیق آموزش بدهیم. یعنی خلق و آفرینش ایده. یعنی آنچه بایستی پیش از نوشتن نسخهی اولیهی مقاله اتفاق بیفتد. آنچه پوپر به آن context of discovery یا «مقام کشف» میگوید. در «مقام کشف» ما از همه چیز میتوانیم وام بگیریم: از خرافه، اسطوره، و...امّا این همه، باید از «مقام داوری علمی.
این نشست با پرسش و پاسخ اساتید و حضار پایان یافت.