عطنا - یکبار دیگر موضوع تکراری فرهنگستانِ زبان تُرکی از سوی برخی از فعّالانِ فرهنگی تبریز مطرح شده است. اخیراً علیاصغر شعردوست در نشستِ بنیادِ فرهنگ، هنر و ادبِ آذربایجان، یکبار دیگر به ضرورتِ تأسیس فرهنگستانِ زبان تُرکی با رویکردِ ایرانی – اسلامی پرداخته است. این اظهارات نسنجیده، واکنشهای بسیاری را در شبکه های اجتماعی به ویژه از سوی شهروندان تبریزی در پی داشته است. بسیاری از کاربران با اعتراض به چنین سخنانی، آن را عوامفریبانه و ضدِّ وحدت ملّی قلمداد کردهاند. دو تن از استادانِ دانشگاه نیز در اینباره یادداشتهایی منتشر کردهاند. خبرگزاری ایسنا نیز یادداشتی را از یک استاد ادبیاتِ کشور در واکنش به این پیشنهاد منتشر کرده است.
برخی نیز از طرح چنین اظهاراتی از سوی علیاصغر شعردوست شگفتزده شده و به هرحال نیّت وی را در ارائه این پیشنهاد، خیرخواهانه تلقی کردهاند. همانگونه که ممکن است نیّتِ جناب جمشید علیزاده را در ادعایی مشابه دانست، ولی نباید فراموش کرد که «راه جهنم با نیّتهای خیر فرش شده است».
تاریخچه طرح فرهنگستان زبان محلّی
از نظر پیشینه و تاریخچه، نخستین بار شماری از قومگرایان در اواسط دههی هفتاد به ضرورت تأسیسِ چنین نهادی روی آوردند و سپس در انتخابات مجلس در سالِ ۱۳۸۷ خورشیدی، محمدحسین فرهنگی این ایده را برای تبلیغاتِ انتخاباتی جذّاب دید. در انتخاباتِ ریاست جمهوریِ سالِ ۱۳۹۲ خورشیدی در ستاد حسن روحانی، ستاد اقوام و مذاهبی تشکیل شد که متأسفانه در آن دوره، یکی از قومگرایان کُردستان، ریاست ستاد را برعهده گرفته و منشور ده مادهای برای آن منتشر کرد.
در سفر انتخاباتی حسن روحانی به تبریز (در سال ۱۳۹۲ خورشیدی) از آنجا که مسائلی از این دست معمولاً دستمایهی انتخابات میشود، وی صراحتاً در وعدههای خود از تأسیسِ فرهنگستانِ زبانِ آذری سخن گفت. در سال ۱۳۹۳ خورشیدی این موضوع در سطحِ کارشناسی نهادهایی چون وزارت کشور، ریاستجمهوری و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مطرح شد. جمعبندیهای صورت گرفته در آن دوره، مبتنی بر این ایده بود که اگرچه چنین وعدهای از سوی رئیسجمهورِ منتخب (حسن روحانی) داده و طرح شده، امر فراتر از ظرفیتِ قانونی و مصالحِ عالیهی کشور است و نمیتوان در هر استان یا ناحیه یک فرهنگستان برپا کرد.
از نظر حقوقی و انسانی هیچ تفاوت بین زبانِ تُرکی آذربایجانی، بلوچی، تُرکمنی، لری، لکی، سورانی، اوراماناتی، فیلی، کرمانجی و سنگسری و… وجود ندارد و بدیهی است که نمیتوان برای همهی زبانها و گویشها که تعداد آنها در ایران، احتمالاً تا سیصد مورد قابلِ شمارش باشد، یک فرهنگستان تأسیس کرد و سرنوشت آن را به بودجهی عمومی بست.
از سوی دیگر، داشتن بیش از یک فرهنگستان در کشور به منزلهی داشتن چند دولت در یک مملکت است که این خود زمینهی واگرایی و گسست در امر حکمرانی را فراهم میکند. فرهنگستانِ زبان و ادب فارسی نیز بخش مخصوصی برای زبانها و گویشهای رایج در ایران دارد و تمام دغدغههای قابلِ تصوّر برای زبانهای بومی و محلّی رایج در ایران، در این بخش، تأمین خواهد شد. همچنین نهادمندی در عرصهی قومی و ایجاد مؤسّساتِ مختلف که جُدا از فرایندهای ملّی فعالیت میکنند، با «ایدهی دولت» همسانی ندارد. بنابراین ایران نمیتواند ایدهی دولت را به کناری گذاشته و تبدیل به مجمعالجزایر و کنفدراسیونی از اقوام، قبایل و طوایف شود و برای امور آنها، یک نهاد، شبیه لوییجرگهی افغانستان تأسیس کند. پس این موضوع مسئلهی استانی نیست، بلکه انتخابِ بینِ شهروندی و یا زندگی در بیرون از شهر (دولت) است.
به هر روی، نتایج مباحثِ قدیم به این موضوع ختم شد که میتوان وعدهی حسن روحانی را در قالب یک مؤسسه و بنیاد که با رویکردِ علمی به فعالیّت خواهد پرداخت، تأمین کرد که محصول آن بنیاد فرهنگ، هنر و ادب آذربایجان شد و همانگونه که از نامِ این مؤسّسه برمیآید، فعالیت این مؤسّسه در حوزهی فرهنگ، هنر و ادب احصا شده است.
اما طرحِ مجدّدِ فرهنگستان زبان تُرکی آن هم در بنیاد فرهنگ، هنر و ادب آذربایجان که پاسخ به مطالبه فرهنگستان بود، نشان میدهد که مطالباتی از این دست را پایانی نیست و بار دیگر ثابت میکند که سرآمدانِ قومی در یک نقطه متوقف نمیشوند. والّا بعید است که ایشان با سابقهی این مباحث آشنا نباشد. به همین میزان نیز بعید نیست که مطالبهی جدید، مانند طرحی که از طرف جمشید علیزاده، در سفر استانیِ ابراهیم رئیسی (رئیس دولت سیزدهم) به تبریز مطرح شد، از سوی «دیگرانی» بوده باشد که سخن خود را از زبان بقیه مطرح میکنند.
کارنامه ده ساله بنیاد فرهنگ و ادب آذربایجان
ابتدا باید با این پرسش آغاز کرد که در ده سالی که از تاسیس بنیاد فرهنگ، هنر و ادب آذربایجان گذشته است، این مؤسّسه که قرار بود نوعاً همان اهدافِ فرهنگستان را دنبال کند چه دستاوردهایی داشته است!؟
این بنیاد که از بدوِ تأسیس با بودجهی مشخّص از محلِّ بودجهی عمومی و ساختمانِ مشخّص (خانهی تاریخی یوسف اعتصامالملک، پدر پروین اعتصامی واقع در شهر تبریز) اداره شده است، تاکنون چه مطالعهی عمیق و بینظیری دربارهی فرهنگ، هنر و ادبِ خطّهی آذربایجان صورت داده است؟ و اصولاً چه نقش و سهمی در اینباره ایفا کرده است؟
یک مرور کلّی نشان میدهد که بنیادِ فوق، حتّی نتوانسته است در سطحِ یک مقالهی علمی متوسط در مجلّاتِ متوسط داخل کشور، محتوای مفید تولید کند؛ بنیاد از هیچ پژوهش و طرحِ علمی حمایت نکرده است؛ از هیچ پایاننامهی دانشگاهی یا مطالعهی جدّی تاریخی و ادبی حمایت به عمل نیاورده است؛ هیچ نسخهی خطّی را تصحیح نکرده و یا باری از دوشِ جامعهی ادبیّات، هنر و فرهنگ برنداشته است، به جز اینکه بودجهی میلیاردی آن، سربارِ هزینههای عمومی شده است.
بنیاد فرهنگ، هنر و ادب آذربایجان با ده سال پیشینه، فاقد یک تارنمای اینترنتی جامع و گزارشِ وضعیت است. رئیسانِ آن یا فاقد تحصیلاتِ دانشگاهی در حوزهی ادبیات و تاریخ بوده و هستند و یا اصولاً فاقد تحصیلات و تخصّص جدّی بوده و هستند و به جز چند تن از اهلِ ادبیات و فرهنگِ آذربایجان کسی در مدیریّت آن حضور نداشته است. این عدّهی معدود نیز به دلیل سیاسیکاری بقیّه، قادر به نقشآفرینی نشدهاند.
با این اوصاف، بسیار طبیعی است که مردم نسبت به چنین نهادهایی بَدبین باشند. زیرا عامّهی مردم به فراست در مییابند که نهادهایی از این دست، چیزی نیست جز پروژههایی برای جذبِ بودجه و انتصاب سیاسیون به سمتهای فرهنگی. نشانهی بارز آن نیز مدیرعاملِ فعلی بنیاد است که ارتباطش با حوزه فرهنگ و ادب معلوم نیست.
و اکنون با این کارنامه، عدهای یکبار دیگر، سازِ فرهنگستان زبان تُرکی را از نو ساز کردهاند. سؤال این است آیا به قدرِ فرصتی که در بنیاد فرهنگ، هنر و ادب آذربایجان فراهم شده بود، توانستید خدمتی و همّتی به خرج دهید که اکنون مدّعی بودجه، نهاد و سمتهای بیشتری هستید!؟
آیا شهروندانِ تبریزی حق ندارند، بدانند که بودجهی این نهاد، طی ده سال گذشته، صرفِ چه فعالیّتهایی شده و تاکنون چه منفعتِ معنوی به دست آمده که در صورت فقدانش از آن محروم میشدند و اگر فردا روزی، جایی به اسم بنیادِ فرهنگ، هنر و ادب آذربایجان نباشد، چه ارزشی از ارزشهای شهر، کاسته خواهد شد؟!
وقتی بود و نبود یک ارگان فرقی در عالمِ خارج، نداشته باشد اما برخی از منتفعان آن، مطالبهی بودجه و امکاناتِ بیشتری کند، آنگاه است که مرزهای اخلاق و تقوای سیاسی زیرپا گذاشته میشود. از سوی دیگر اگر دولتِ ایران، قصد داشته باشد برای زبانِ تُرکی آذربایجانی، فرهنگستانی تأسیس کند، فردا باید برای سایر زبانهای رایج در جغرافیای ایران نیز که شمار آنها بسیار است، فرهنگستانی بسازد.
فرهنگستان زبان و ادب فارسی قصّهای متفاوت دارد و هیچکس را نمیرسد که عزم مقایسه سایر زبانها با آن را ساز کند. فارسی، زبانِ مشترک و ملّی ایران است و حداقل آقای علیاصغر شعردوست که رایزنِ فرهنگی و نمایندهی مجلس بودهاند با رأی به قانون اساسی در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، منزلتِ مشترک و ملّی آن را پذیرفتهاند. بنابراین شأنِ ملّی (مشترک) بودنِ فارسی ایجاب میکند که فرهنگستان داشته باشد نه شأنِ زبان بودنش.
همانگونه که گذشت، درونِ یک دولت، نمیتوان بوروکراسی قومی – زبانی ایجاد کرد که در این صورت فلسفه و ایدهی دولت زیر سؤال میرود و در نهایت ایدهی دولت تبدیل به ساحتِ بیدولتی مجمعالجزایرِ اقوام و طوایف و قبایل میگردد.
مطالبهی فرهنگستان برای زبانهای بومی و محلّی، مصداقِ این صورت است که اجزای یک کل، ادّعای مطلق و عام بودن بکنند و برعکس امر عام، جای خود را به امر جزئی بدهد. این روند قهقرایی سیری است که در تضاد با فلسفه وجودی کشور قرار دارد و اگر روزگاری ایران، تن به چنین ابتذالی داد، باید با ملّت – دولت بودن، وداعی تاریخی کرد و در انتظارِ سرنوشتی مشابه نیجریه، پاکستان و سوریه و بدتر ازهمه بالکان نشست. تکاملِ انسان در این است که از دایرهی تنگِ منافع خصوصی بیرون آمده، وارد حوزهی عام بشود. پس انسان باید بتواند از فرد به جمع، از ساحتِ خصوصی به حوزهی عمومی و از وضعیتِ خاص به ساحتِ عام منتقل شود. وحدت از این حیث که مضمون و غایت راستین و تقدیرِ افراد است در حقیقت پیش بردن حیاتی عام است، یعنی انسان برای این وحدت آفریده شده و چنین وحدتی به حسب طبیعت در قلمرو «دولت» ممکن است، ور نه انسان باید در جنگل و کوه زندگی اختیار کنند. اما در پیش گرفتن مسیری بر خلافِ تکامل سیرِ وحدت (که با حرکت از کثرت و جمع منافع آن حاصل شده) پیامدی جز پاکستانیزه شدن و بالکانیزه شدن ندارد. سیری که شاید تاکنون نیمی از آن به مددِ نیروهای واگرای داخلی و خارجی پیموده شده است.
جشنواره ملّی سینمای اقوام؟
هر انسانِ معمولی از خواندن گزارش شطحیاتی که کمال تبریزی (کارگردان سینما) در ادارهی فرهنگ (!) تبریز پیرامون نقشهی راهِ جشنوارهی ملّی (!) سینمای اقوام گفته بود، دچار وحشت میشود و چشماندازی جزء بالکانیزه شدن ایران در میان مدّت را نمیتواند ترسیم کند. خوابی که نهادها و جشنوارههایی از دست برای بالکانیزه کردن ایران در قالب نامهای زیبایی همچون جشنوارهی هنری، فرهنگستان، ملّی، رویکردِ ایران – اسلامی و… دیدهاند، اگر تعبیر شود، در سالهای آینده نه تنها باید بین شهرها دیوار کشید، باید برای امنیّت خاطر انسان بین محلّهها نیز دیوار کشید تا متعصبّانِ قومی، شبانه گلوی گروه دیگر را در خواب پاره نکنند.!
اعلام جنگ کمال تبریزی به وحدت ملّی ایران
لزوم تعبیهی زیرنویس در فیلمهای سینمایی برای نقشهای اقوام (برای مقابله با لهجه)، در واقع تمرینِ تعبیهی همان دیوار بین استانها و نواحی است که کابوسش را فعلاً در قالبِ سینما تصویر میکنند. ورنه کسانی که ادّعای تکثّر دارند، نباید از تنوّعِ لهجه و گویش در سینما، ناراحت باشند. اتفاقا یوگسلاوی نیز در تجربه خود از این همین نقطه آغاز کرد. یعنی دولت مرکزی به جای شفافیّت و آزادی و رفاه بیشتر، «قومیت بیشتر» به جامعه تزریق میکرد و همین امتیاز هم نه به افراد جامعه بلکه به نخبگان حزب کمونیست جماهیر هشتگانه می رسید. یوگسلاوی سابق در اواخر به جایی رسیده بود که در این کشور هشت مجلس قومی بوروکراسی دولتی متمایز، هشت آکادمی علوم و هنر، هشت رهبری حزب و هشت غیره متمایز وجود داشت و حکومت آن از تمرکززدایی به عنوان ابزاری برای اجتناب از سایر مطالبات استفاده می کرد.
اینکه کمال تبریزی به عنوان دبیر جشنواره، برای جامعه چنین تعیین تکلیف کند که :« اینکه در تولیدات سینمایی کاراکتری(شخصیتی) که به عنوان مثال ترک زبان است، او را مجبور به فارسی صحبت کردن کنیم، به هیچ عنوان درست و منطقی نیست و در این میان استفاده از شیوه زیرنویس می تواند بهترین روش برای تولید فیلم هایی به زبان اقوام مختلف کشور باشد» و سپس هر نوع «اعتراضی را بی جا» اعلام کرد، در واقع نوعی اعلام جنگ به وحدت ملی کشور است و دستبرد به نظم طبیعی آن است.
طُرفه اینکه در برنامههایی از این دست برای خلعِ سلاح کردن دولت و ملّت، به تازگی به زیورِ عبارتهایی چون «ملّی» و «رویکرد ایرانی – اسلامی» آراسته شدهاند. استتار حضرات، ذیلِ مفاهیم ملّی برای پیشبردِ منافع شخصی و گروهی اتفاقاً گواهی میدهد که خنجری در آستین پنهان کردهاند، ورنه، کسانی که حتّی یک روز عُمر، ملّی نبودهاند، چگونه میتوانند دعوی «جشنوارهی سینمایی اقوام» یا فرهنگستانِ زبانِ قومی با رویکرد ملّی داشته باشند که حتی نامش پارادوکس است. خنجری تعبیه شده در آستینِ مُرصّع، آنجایی خود را نمایان میسازد که درمییابیم همه اعضای شورای سیاستگُذاری جشنوارهی سینمایی اقوام، اولاً تبریزی و از مدیرانِ محلّی هستند و دوماً همگی بدون استثنا آذریاند.
یعنی مؤسّسه و سیاستگُذاران حتی زحمت انتخاب یک فردِ متفاوت با خود، از استانِ همسایه، ولو همزبان را ندادهاند و در عین حال مدّعی جشنوارهی «ملّی» برای سینمای غیر انحصاری «اقوام» هستند تا با زیرنویس کردن فیلمهای داخلی، دیوارکشیهای قومی آینده را تمرین کنند و شاید چشماندازی از ایرانِ بالکانیزه شده را نیز به ما بنمایند. حقیقتاً با مشاهدهی ترکیب شورای سیاستگُذاری جشنوارهی فوق، مسئلهی انحصار، ترجمانی دیگری یافته است!
«هُنر خوار شد، جادویی ارجمند»
بنابراین امنیّتِ ملّی یک کشور و ادامهی حیات آن، بازیچهی عدّهای برای گرفتنِ پروژه و بودجه یا حقّالجلسه شده است. اگر کمال تبریزی که تا دیروز انحصارِ ساخت سریالِ تاریخی صداوسیما را داشت، امروز از «انحصارِ زبان فارسی در فیلم و سریال» شکوه میکند، به این دلیل است که سکهاش از رونق افتاده و توانِ رقابت در سینما با کارگردانهای جدید را ندارد. از این رو، مانند هر بازنشستهای که به قدرت بازوی خود در جایگاهی قرار نگرفته بود، باید از سرمایه ارتزاق کند. اما کمال تبریزی همینقدر همیّت نداشت که از سرمایهی خود بخورد، و به سرمایهی تاریخی و معنوی ملّتِ ایران دستبرد نزند.
اینکه دست هایی «پنهان» چند کارگردان بازنشسته و گروه مدیر سیاسیِ سیاست نخوانده را در یک محفلی جمع کنند و نام اهریمنی «اتنیک» روی «شهروند» ایرانی بگذارند، همان حرکت قهقرایی از امر عام به امر جزئی است. تبدیل شدن شهروند ایرانی به «اتنیک» یعنی هدایت او به بیرون از شهر یا همان دولتی که ارسطو گفته بود انسان بیرون از آن نمی تواند زندگی کند! در واقع با تحقق چنین رویدادهایی (که نام اتنیک را شایسته تر از شهروند میدانند) انسان ایرانی دیگر «مدنی بالطبع» نخواهد بود، بلکه باید جنگل و کوه و دشت و دمن یعنی جایی بیرون از دولت زندگی کند و بدیهی است که در کنفدراسیون قبایل و عشایر و مجمع الجزایر اقوام، وفاداری انسان نه به دولت بلکه به ایلخان و رئیس طایفه است. شاید نهاد دولت در ایران امروز، نمونه منحصر به فرد در نوع خود باشد که با اصرار و سماجت از شهروندانش میخواهد که دیگر به او وفادار نباشند و به سراغ بیعت های فروملّی بروند. از این نقطه است که شبح بالکانیزاسیون و پاکستانیزه شدن در افق آینده ایران نمودار می شود! البته هنگامی که همین واژه «اتنیک» از سوی رسانه های لندنی به شهروندان اطلاق می شود، عده ای از همین آقایان فریاد ایران ایران سر میدهند اما پوستر همایش اخیر نشان میدهد که گویا رسانه های لندنی، چندان هم روی برخی بی تاثیر نبوده اند.
خوابی که نهادها و جشنوارههایی از دست برای بالکانیزه کردن ایران در قالب نامهای زیبایی همچون جشنوارهی هنری، فرهنگستان، ملّی، رویکردِ ایران – اسلامی و… دیدهاند، اگر تعبیر شود، در سالهای آینده نه تنها باید بین شهرها دیوار کشید، باید برای امنیّت خاطر انسان بین محلّهها نیز دیوار کشید تا متعصبّانِ قومی، شبانه گلوی گروه دیگر را در خواب پاره نکنند.!
منتقدِ نوظهورِ انحصارگرایی و پیامبرِ جدیدِ چند فرهنگی، همینقدر عقل و درایت نداشت که از انحصارِ تنها یک قوم، بر شورای به اصطلاح سیاستگذاری جشنوارهای که دبیر آن است، انتقاد کند. مدیرکل اداره فرهنگ (!) استان آذربایجانشرقی هم که برای محفلِ چنین طراری، درهای خود را باز کرده تا شاهدی بر این شطحیاتش باشد با تأیید فرمایشهای او، سطح و میزان درکش را از فرهنگ، هنر و ادب و مهمتر از همه قانون اساسی نشان داده است. مدیر فرهنگ (!) و ارشاد تبریز با تأیید شطحیاتِ کمال تبریزی درآن نشستِ کذایی، به عنوان نمایندهی دولت چوب «من یزید» بر مصالح عمومی و وحدت کشور زده و اگر هنوز بر آن مسند نشسته دلیلی بر بیخبری وزیر او نسبت به سیاستهای فرهنگی ای است که هر روز در این کشور در ارتباط با زبان فارسی و وحدتِ ملّی، تحت عنوان «سند» نوشته و خوانده میشود، اما درک نمیشود.
مخلص کلام اینکه روندهای اخیر به ظاهر ادبی و فرهنگی در استان آذربایجانشرقی ماهیّت به شدت امنیّتی دارد و موریانهای است که از درون این درختِ تناور را خواهد پوساند. برنامههای خطرناکی از این دست که در پوستِ اقوامدوستی، به مردم و بودجهی عمومی تحمیل میشود، پیوستی از ماهیت اقتصادی و منصببازی برای بازیگران و بازیگردانان پشت پرده نیز دارد. هدفِ نهایی، کندنِ بخشی از بودجهی عمومی و هزینه آن در راستای منافعِ شخصی است. نه فرهنگستانِ زبان قومی، نه جشنوارهی فیلمِ اقوام، پاسخ به هیچ مشکلِ اجتماعی و اقتصادی در تبریز و ایران نیست. در حالی که مردم، توسعه و رفاه بیشتر، کیفیّت تحصیل در نظام آموزشی و دانشگاهی، زمینههای مساعد برای فعالیت هنری، سینماهای بهتر، شهر پاکیزه و ادارهی منظم میخواهند. عدهای به دنبال سودِ شخصی بیشتر، مسندهای دولتی بیشتر، بوروکراسی بیشتر و البتّه عوامفریبی بیشتر هستند.
بازیگرانِ صحنهی تئاترهایی از این دست که به مرور مثل موریانه، ریشه و شاخههای تاریخی ملّت ایران را میخورند، اما در عین حال مثلِ «دزدی که با چراغ آمده» از ملّی بودن، رویکرد ایرانی- اسلامی و «اقوام، ریشهی ایران زمین» دم میزنند، گروهی از «جو فروشان گندم نما هستند»، در شرایط عادی بدون لکنتِ زبان نمیتوانند امر ملّی را تلفظ کنند، ولی در رویدادهایی از این دست یکشبه ره صد ساله میروند. دلیل آن نیز روشن است تیشهای که آنها به ریشه وحدت ایران میزنند به قدری تیز و بزرگ است که جز با «گندم نمایی» قابلِ استتار نیست و نتیجه آن سالها بعد، نمودار خواهد شد. وضع این بازیگران یادآور شعر مولانا است که گفته بود:
جو فروش است آن نگار سنگدل
با من او گندم نمایی میکند
نویسنده: سالار سیف الدینی، سایت آذری ها
عطنا را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید: