عطنا - یحیی سکوت نکرد ،فیلمی به کارگردانی کاوه ابراهیم پور و فیلمنامه ای از طلا معتضدی است.این فیلم در مرداد ۱۳۹۴در سینماهای ایران اکران شده است. یحیی سکوت نکرد،اولین ساخته،کاوه ابراهیم پور،خوش درخشید و مورد تحسین قرار گرفت.
کاوه ابراهیم پور نامزد جایزه خلاقیت و استعداد درخشان (ویژه فیلمسازان اول جوان)،برای این فیلم از نهمین جشن منتقدان و نویسندگان سینمایی شد.
فاطمه معتمدآریا در نقش عمه و ماهان نصیری ندا در نقش یحیی،بازیگران اصلی فیلم هستند و داستان فیلم،حول محور این دو شخصیت تعریف میشود.
فیلم درباره کودکی هفت ساله به نام یحیی است که به عمه اش سپرده میشود. عمهای ناآشنا که زندگی پر راز و رمزی دارد. یحیی با ورود به این دنیای جدید در پی کشف مفاهیم جدید زندگی است. این کنکاش برای او هزینه سنگینی به همراه میآورد.عمه یحیی پس از مرگ فرزندش که به سندرم داون مبتلا بوده،به سقط جنین های معیوب مشغول است.
شعار فیلم: و کودکانی که از باغچه سبز می شوند، سکوت نخواهند کرد.
در ابتدای فیلم،پایان فیلم نشان داده میشود و داستان به عقب باز میگردد تا به همان نقطه برسد.تصویر دختری که در حال انتقال به امبولانس هست و ماشین پلیسی که در کنار امبولانس دیده میشود.
یحیی که مادرش را از دست داده،به همراه پدرش به خانه عمه اورده میشود.اولین برخورد مخاطب با یحیی صحنه ایست که او خودش را در اتاق حبس کرده و هرچقدر پدرو عمه اش صدایش میزنند،در را باز نمیکند.یحیی از بودن در خانه عمه خشنود نیست،اتاق تاریکی که خودش را در ان حبس کرده،غار تنهایی اورا نشان میدهد.درعین حال حس کنجکاوی اش ،همراهش هست و با چراغ قوه به نقاشی های روی دیوار و لباس های کمد به دقت نگاه میکند و به صدای پدر و عمه اش بی توجه است.
پدر هرچقدر صدایش میزند جوابی دریافت نمیکند،اما انگار برای رفتن شتاب دارد.پدر به یحیی میگوید زندگی سخت است و هر چقدر بزرگ بشوی ،بهتر میفهمی! اما نمیخواهد بزرگ شدن یحیی را با چشمان خود ببیند.یحیی اینبار پدرش را هم از دست میدهد،پدرش او را در تنهایی و تاریکی،تنهاتر میگذارد و میرود.
یحیی لباس عروس عمه اش را میپوشد و از اتاق تاریک بیرون میرود.فیلم در این قسمت،عمه عبوس را در حالیکه سیگار میکشد نشان میدهد که از حضور یحیی خوشحال نیست اما فقط با حالت صورت نشان نمیدهد بله به او میگوید ۱۰سال پیش خودش رفت ،الانم تورو گذاشت و رفت.
عمه بخاطر پوشیدن لباسش از یحیی عصبانی میشود و دنبال او میدود تا لباسش را دربیاورد ،یحیی که تنها پناهش را از دست داده،پرخاش میکند ،گلدان میشکند و به دست عمه اش چنگ می اندازد.عمه در حالیکه به دست اش پماد میزند میگوید از پدرت خیر ندیدم ،از تو هم نمی بینم.
عمه،شخصیت سرد و بی احساسی دارد،موهای کوتاهش که سفید شده اند،چهره اش را بی روح تر نشان میدهد.عمه که سالها با تنهایی خود گرفته است اینقدر از عاطفه تهی شده است که اتاقی را با اسکلت و تخت بیمارستان به یحیی به عنوان جای خوابش نشان میدهد و همچنان به او تاکید میکند که از ماندنش راضی نیست.یحیی که حتی از طرف پدرش هم طرد شده است،حالاحتی از جایی که در ان میخواهد بخوابد هم میترسد.
صحنه بعد عمه را نشان میدهد که با وسواس،لباس از تن دراورده یحیی را ،پاک میکند اما یک لحظه به خودش می اید که چرا مشغول پاک کردن لباس هست و با عصبانیت لباس را دور می اندازد و باز به سیگارش پناه می برد.گویی لباس عروسش یاد اور خاطرات زیبایی برای او بوده که البته اینقدر از عاطفه خالی شده و در تنهایی زندگی کرده که دیگر ان خاطره را ناچیز میشمارد و لباس را دور می اندازد.
یحیی به عنوان اخرین اعتراضش وقتی کاری از دستش بر نمی آید ،پاهایش را به زمین می کوبد و در نهایت خسته و درمانده از اینکه نمیتواند از خانه عمه خلاص شود ،تسلیم میشود.
حس کنجکاوی یحیی ،وفادارتر از پدرش هست ودر تمام فیلم تنهایش نمیگذارد.یحیی به کندو کاش در اتاق ادامه میدهد تا یک گوشی پزشکی پیدا میکند و اول صدای قلب خودش را گوش میکند و بعد سعی میکند به صدای قلب همه وسایل اتاق گوش کند.یحیی برای پر کردن تنهایی اش،میخواهد برای هر جسم بی جانی،قلب تپنده فرض کند و با انها به عنوان موجوداتی که مثل خودش نفس میکشند ،ارتباط بگیرد.
عمه انقدر نمیخواهد جز خودش کسی را در خانه اش ببیند که فراموش میکند برای یحیی بشقاب غذا بگذارد و فقط یک بشقاب برای خودش روی میز وارده است.یحیی از عمه اش فرار میکند و حتی با او غذا نمیخورد.او هنوز با عمه اش احساس راحتی نمیکند.
یحیی میترسد و حتی وقتی از بالکن اتاقش،عمه را در حیاط و بچه های کوچه را می بیند ،سریعا سرش را می دزدند تا کسی اورا نبیند.اما کم کم به شرایط عادت میکند و هنگامی که متوجه میشود پدرش برای همیشه اورا در خانه عمه تنها گذاشته،با اوقهر میکند و به تلفنش جواب نمیدهد و میگوید تا اخر عمر با پدرم قهرم.
یحیی دیگر سراغ پدرش را نمیگیرد و سعی میکند به تنها کسی که در دنیا دارد نزدیکتر شود.عمه ای که برای او ادم غریبه ای بود حالا مثل اشیا اتاقش شناخته شده است و وقتی به خواب میرود یواشکی به صدای نبض دستش گوش میدهد،او گوشی پزشکی را روی عکس مادرش میگذارد و وقتی صدایی نمیشنود به عمه پناه میبرد و در کنار او به خواب میرود.
عمه در گوشه ای از تنهاییش، البوم عکسش را به یحیی نشان میدهد.عمه دیگر اور ا غریبه نمیداند و از اتمهایی که در عکسهای البومش هستندبرایش میگوید.از برادرش که بخاطر مادر یحیی،تنهایش گذاشته و ازهمسرش که برایش ارثی باقی نگذاشته ناراحت است.
یحیی تصمیم میگیرد تا با بچه های کوچه دوست شود اما انها به او میگویند که تو و عمه ات بچه خوارید!انها میگویند که عمه یحیی،مادر مسعود (یکی از بچه های کوچه)را کشته است.بچه های کوچه از عمه یحیی میترسند،اما با شیطنت هایشان نشان میدهند که از حضور عمه یحیی در کوچه خود راضی نیستند.
یحیی غریبه هایی را که به خانه عمه رفت و امد دارند را می بیند و حتی صدای گریه زنان را که سقط جنین میکنند در زیر زمین میشنود اما نمیخواهد باور کند و تنها تکیه گاهش ، را از دست دهد. عمه و یحیی در کنارهم از تنهایی خود خارج میشوند.عمه سرد و بیروح در اخر فیلم ،پس از انکه متوجه میشود یحیی همه چیز را فهمیده تصمیم میگیرد دیگر سقط جنین انجام ندهد .عمه پس از انکه فرزندش را ازدست داده بود،این بار با زندگی کردن در کنار یحیی ،عواطف مادرانه خودش را کم کم احساسات میکند و اتاقی را که هیچ وقت اجازه نمیداد یحیی وارد ان شود چون خاطرات فرزندش را در ان پنهان کرده بود برای یحیی اماده میکند تا در ان بماند.
یحیی کم کم در روند فیلم با حرفهای بچه ها و دیده های خودش،به این نتیجه میرسد که عمه اش یک قاتل است. و سراغ پدرش را میگیرد تا شاید بتواند از ان خانه ترسناک فرار کند اما پدرش جواب تلفنهایش را نمیدهد.یحیی این بار هم تنها کاری که میتواند بکند این است که به جان باغچه می افتد و به دنبال بچه هایی میگردد که عمه در باغچه چال کرده است.این سکانس نهایت عجز یحیی را از ترس هایش نشان میدهد،ترس از خانه ،ترس از سرو صداهایی که در زیر زمین میشنود و ترس از قاتلی که به تازگی به او تکیه کرده است.
لیلا همسر اقای اردکانی است که در همسایگی عمه یحیی زندگی میکند.یحیی در روند فیلم با لیلا اشنامیشود و فکر میکند که او دختر اقای اردکانی است.لیلا مثل عمه اش کم حرف و بی روح نیست،با یحیی در و دل میکند و کم کم به عنوان یک انسان دوست داشتنی در ذهن یحیی شکل میگیرد.
اوج مقابله یحیی با عمه اش در فیلم با دیدن جسم بی جان لیلا در زیر زمین دیده میشود.یحیی به سرعت سمت تلفن میرود و به پلیس زنگ میزند.عمه انقدر از این زندگی یکنواخت خسته است که یحیی را بخاطر کارش دعوا نمیکند و حتی در هنگامی که پلیس ها اورا از خانه بیرون میبردند به یحیی میگوید بخند ،دندوناتو ببینم.
شاید اگر عمه اش انقدر شخصیت خشک و بی حوصله ای نداشت و به یحیی نزدیکتر میشد،میتوانست توضیح دهد که فقط بچه های معیوب را سقط میکند .اما همین دور ماندن عمه از او سبب شد تا یحیی تصمیم به قضاوت بگیرد.یحیی اما در اخر فیلم از تصمیمش پشیمان میشود.یحیی متوجه شد که مادر مسعود هنگام به دنیا آوردن او از دنیا رفته و لیلا بخاطر خوردن قرص برنج مرده و این اخرین باری بوده که عمه اش را میبند و حالا تنهاتر از همیشه، تنها تکیه گاهش را از دست داده است.
نویسنده: شمیم نادری
عطنا را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید: