۲۵ خرداد ۱۳۹۸ ۱۷:۱۷
کد خبر: ۲۸۰۸۲۳
غلامرضا کاشی در  نشست «سنت و توسعه جامعه مدنی در ایران»

علی شریعتی از تأثیرگذارترین روشنفکران تاریخ معاصر ایران است. با اینکه شریعتی یک سال و چند ماه پیش از انقلاب درگذشت و شاهد به ثمر نشستن آن نبود، اکنون بعد از چهل و دو سال از درگذشت وی، آثار و اندیشه شریعتی به عنوان بحث‌برانگیزترین روشنفکر دینی در محافل مختلف فکری و فرهنگی مورد نقد و ارزیابی قرار می‌گیرد. به همین دلیل درباره اندیشه و تفکر شریعتی گفت‌وگویی با محمدجواد غلامرضا کاشی، پژوهشگر حوزه علوم سیاسی و جامعه‌شناسی و استاد دانشگاه علامه طباطبائی صورت گرفته است که آن را در ادامه می‌خوانید.


اگر کسی مثل شریعتی در تاریخ معاصر ایران وجود نداشت، به لحاظ مسائل فکری و نظری چه اتفاقی در آن مقطع زمانی رخ می‌داد و جامعه دچار چه خلأهایی می‌شد؟


جایگاه و نقش‌آفرینی شریعتی را باید در زمینه‌های عینی جامعه ایران در دوره مدرن جست‌وجو کرد. مدرنیته آمرانه پهلوی، جامعه ایرانی را دوپاره کرد، اتفاقی که کم و بیش در همه کشورهای این منطقه هم افتاد. سواد و شهرنشینی و بهره‌مندی از وجاهت‌های تازه در جامعه، مقتضی عبور از دین و سنت‌های اجتماعی بود. بنابراین همزمان با تولد و توسعه نهادهای مدرن، به تدریج اقشار تازه‌ای در جامعه ایرانی ظهور کردند که با الگوهای مالوف زندگی اجتماعی ایرانی، نسبتی نداشتند. به سبک دیگر سخن می‌گفتند، زندگی می‌کردند، لباس می‌پوشیدند و خورد خوراکی متمایز داشتند. جامعه سنتی و دینداران، دیگر نماد ایرانیان نبودند، بلکه نماد قشری از جامعه بودند. آنها با اینکه اکثریت قلمداد می‌شدند، اما مهجور بودند، نادیده گرفته شده بودند و با اتهاماتی نظیر امل و بی‌سواد و دهاتی و امثالهم مواجه می‌شدند. بدون تردید این شکاف عمیق دوام نمی‌آورد. ناسازگاری و تعارض میان این دو قشر همه جا مشهود بود. بدون تردید این شکاف هر چه می‌گذشت عمق بیشتری پیدا می‌کرد و زمینه‌ساز ظهور بنیادگرایی‌های خشونت بار دینی بود. خشونت‌هایی که البته آنها شروع کننده آن نبودند. اتفاقاً متجددها با رضاشاه آغاز کننده آن بودند. تردید نباید کرد که در مقابل خشونت‌های مدرنیته آمرانه، اقشارسنتی نیز تجهیز و تقویت می‌شدند و جامعه ایرانی را دستخوش تعارض بنیادین می‌کردند. درست همان اتفاقی که در کشورهای اسلامی دیگر افتاد. همه کشورهای اسلامی این منطقه درگیر ظهور جنبش‌های بنیادگرایانه دینی نظیر طالبان و داعش شدند. واقعاً اگر در ایران شاهد ظهور این سنخ از جنبش‌ها نبودیم باید به نقش‌آفرینی شریعتی بنگریم.


تفاوت شریعتی با سنت‌گرایان و متجددان در آن بود که می‌توانست دو منطقی و حتی چند منطقی بیندیشد. سنت‌گرایان و متجددان هر دو تک منطقی می‌اندیشیدند. اگرچه تک‌منطقی اندیشیدن به ظاهر بیانگر ذهن منسجم‌تری است، اما در زمینه واقعیت‌های پیچیده، جز خشونت نمی‌زاید. شریعتی می‌توانست ضمن اینکه مقومات مدرنیته را تصدیق می‌کند، به مقتضیات و نقش آفرینی‌های دین نیز بیاندیشد. شایان ذکر است که کار شریعتی به هیچ روی از سنخ کاری نیست که تقی‌زاده‌ها کردند و خواستند مفاهیم مدرن را در زرورق سنت بپیچند؛ از سنخ کسانی هم نبود که خواستند کار معکوس بکنند و سنت را در زرورق دنیای مدرن بپیچند. کاری که او کرد، روایت دوجانبه انتقادی بود. هم کاستی‌های سنت را دید و امکان‌های دنیای مدرن را عرضه کرد. همزمان کاستی‌های دنیای مدرن را دید، به امکان‌های سنت اشاره کرد. او حقیقاً پلی میان دو جهان سنت و مدرن تاسیس کرده بود.


شریعتی این امکان را گشود که همزمان با دیندار بودن، بتوان جهانی اندیشید، به مقومات دنیای مدرن اتکا کرد، با جهان مدرن وارد گفت‌وگوی انتقادی شد، و همزمان این امکان را هم گشود که بتوان مدرن و همزمان دین داشته باشیم. یعنی بتوان مؤمنانه در جهان مدرن زندگی کرد. این درست همان چیزی است که امروز هم به آن نیازمندیم و الا باید منتظر ظهور جنبش‌های بنیادگرایانه باشیم؛ گروه‌هایی که همه دستاوردهای مدرنیته ایرانی را ویران می‌کنند.


اگر شریعتی امروز زندگی می‌کرد، اندیشه او چه دستاوردی برای جامعه در حال گذار از سنت به مدرنیته داشت و چه وجوهی از اندیشه او می‌تواند برای جامعه امروز قابل استفاده باشد؟


همان‌طور که گفتم، هنوز هم به آنچه شریعتی کرد نیازمندیم. دکتر شریعتی اگر امروز بود، نه در روایت اسلام‌گرایان حکومتی جای می‌گرفت و تسلیم روایت ساده‌دلانه تأسیس یک جامعه تماماً دینی با تکیه بر شریعت می‌شد، و نه از سیاق سکولارهایی بود که تصور می‌کنند می‌توانند در اولین فرصتی که تاریخ به آنها بدهد، دین را به عرصه خصوصی برانند و جامعه‌ای دمکراتیک و تماماً سکولار بنا کنند. شریعتی همچنان پل بود؛ پل میان دو جهان. امکانی برای گفت‌وگو و تعامل میان دو عالمی که هیچ یک از قلمرو فرهنگی و اجتماعی وسیاسی ما بیرون نمی‌روند. ما شدیداً نیازمند احداث چنین پلی در جامعه امروزی ایران هستیم.


شریعتی درآن روز میان سنت و مدرن پل زد؛ به تعبیری میان وجوه فرهیخته حیات سنتی و وجوه فرهیخته جهان مدرن. امروز شریعتی نیست و می‌بینیم که مسئله جامعه ایران تعارض روز افزون میان ریش تراشیده‌های مدرن و آلامد از یکسو و مذهبی‌ها از سوی دیگر شده است. در این تعارض بخواهیم یا نخواهیم هیچ منطق تبادل و گفت‌وگو وجود ندارد. میان این دو تنها نزاع جاری است. امروز مجدداً به شریعتی نیازمندیم تا هم سکولارهای آلامد و هم مذهبی‌ها از کانون منازعه به حاشیه بروند و رویارویی وجوه فرهیخته این هر دو امکان‌پذیر شود. میان وجوه فرهیخته این هر دو، گفت‌وگو و تعامل ممکن است.


منظور از بازگشت به خویشتن که شریعتی منادی آن بود چیست؟ با توجه به اینکه برخی شریعتی را به دلیل طرح این شعار به نوعی بنیادگرایی و سلفی‌گری شیعی متهم می‌کنند. مثلاً معتقدند گروه فرقان از دل اندیشه‌های شریعتی خارج شده است؟! 


فهم شریعتی از بازگشت به خویشتن، به هیچ رو نسبتی با سلفی‌گری نداشت. بازگشت به خویش در روایت شریعتی به اقتضای ضرورت خویشتن‌یابی در فرایند گفت‌وگوی میان افق‌های تمدنی بود. بنابراین بازگشت به خویش شریعتی شرط اولیه گشودگی به سوی دیگری بود. مسئله اساسی شریعتی گفت‌وگوی دو افق شرق و غرب بود. او این گفت‌وگو را از سطح روانشناسی و وجودشناختی فرد گرفته تا در سطح فرهنگی و اجتماعی و سیاسی دنبال می‌کرد. اما اقتضای ورود به این گفت‌وگو آن بود که شرقی شرقی باشد و غربی غربی. هر کدام از طرفین این گفت‌وگو باید هویت تمدنی و تاریخی خود را حفظ کنند.


روایت شریعتی از بازگشت به خویش را باید میان دو مهلکه فهمید. مهلکه اول آن بود که به کلی تسلیم عقلانیت دوران مدرن شویم و دست از باورها و سنت‌های خود بشوئیم. در آن صورت گفت‌وگو موضوعیتی نداشت. ما پیشاپیش تسلیم شده بودیم. اما گفت‌وگو از نظر شریعتی ضرورت داشت، چرا که این هر دو افق، در صورت گفت‌وگو، درکی فربه از هستی سعادتمند در این جهان عرضه می‌کردند. هر یک کاستی‌هایی داشتند و به دیگری نیازمند بودند. مهلکه دوم سلفی‌گری بود. سلفی‌ها، اصولاً هویت‌های مقاوم‌اند و تصمیم گرفته‌اند در مقابل فرایند رو به گسترش تمدن غرب، مقاومت کنند، تن به تسلیم ندهند. بنابراین هر چه بگذرد آنها بیشتر و بیشتر در لاک خود فرومی‌روند. روایت شریعتی از بازگشت به خویش، برای رهایی از این هر دو مهلکه بیان شد. بازگشت به خویش برای بهره‌مند شدن از دارایی‌های تمدنی و فرهنگی به منزله شرطی برای رویاروشدن در یک فرایند گفت‌وگوی میان فرهنگی بود.


منتقدان امروز شریعتی،که هوادارن دیروز او بودند، امروز معتقدند اندیشه و تفکر شریعتی تأثیر و کارایی چندانی در جامعه امروز ندارد، در واقع آن‌ها معتقدند اندیشه‌های شریعتی به تاریخ پیوسته است. علاوه بر این برخی مخالفان و منتقدان دیروز شریعتی، امروز به دنبال بازخوانی گزینشی اندیشه و آثار شریعتی هستند به خصوص در موضوع مفاهیمی همچون انقلاب، شهادت، امامت و دموکراسی؛ شما این دو نوع مواجهه با شریعتی را چگونه تحلیل می‌کنید و اصلاً چه انتقادهایی را متوجه شریعتی می‌دانید؟


اساساً ادعای پیوستن اندیشه‌ای به تاریخ که تاریخ را ساخته، مادیت یافته و انرژی تولید کرده، یک ادعای گزاف است. هیچ آینده‌ای از نقطه صفر آغاز نمی‌کند. شریعتی به تاریخ نمی‌پیوندد، چنانکه بسیاری دیگر از روشنفکران این سرزمین نیز به تاریخ نپیوسته‌اند و نمی‌پیوندند. همواره برای اندیشیدن باید به مواریث اندیشه در یک بستر فرهنگی تکیه کرد. اما در خصوص کسانی که از بازخوانی گزینشی سخن می‌گویند، گاهی همراه هستم و گاهی نه. همراه هستم به این معنا که ما لاجرم در خواندن هر متنی، حتی قرآن ناخواسته دست به گزینش می‌زنیم. بنابراین از گزینش گریزی نیست. اما گزینشی که گفتم، اتفاقی است که لاجرم می‌افتد. اما اگر مقصود از گزینش آن است که رسماً اعلام کنیم کدام قسمت‌های اندیشه شریعتی باطل و بی‌اعتبارند و کدام قسمت‌ها معتبرند، چندان همراه نیستم، چراکه یک اندیشه به‌خصوص اندیشه‌ای که نماد دورانی از حیات جمعی ماست، کلیتی دارد که نباید از دست برود. اندیشه شریعتی واجد کلیتی است که اجزاء اندیشه او در پرتو آن موضوعیت می‌یابند. باید همه اجزای اندیشه شریعتی را برای تصرف کلیت آن خواند و در پرتو درک کلیت، بخش‌هایی را به حاشیه راند و به بخش‌هایی بیشتر تاکید کرد.


اگر بخواهیم از بازتاب‌های فکری شریعتی در جامعه امروز صحبت کنیم، فکر نمی‌کنید نوعی عمومیت‌زدایی از اندیشه و منش شریعتی رخ داده و آثار وی به یک کالای سخت، پیچیده و لوکس روشنفکری تبدیل شده است و یا متقابلاً جریانی به دنبال مبتذل و سطحی کردن اندیشه‌های شریعتی در قالب پیامک‌های تبلیغاتی و دستاویز قرار دادن آن در مسائل سیاسی هستند؟


تبدیل کلام شریعتی به پیامک‌های تبلیغاتی تابع شرایط امروز به‌خصوص تکنولوژی‌های جدید ارتباطی است. من در باره آن قضاوت منفی یا مثبتی ندارم. اما اینکه فرموده‌اید او به یک کالای لوکس روشنفکری تبدیل شده نکته مهمی است. واقعیت این است که در ایران پس از انقلاب، اصولاً روشنفکران از توده مردم گسیخته شده‌اند. این اتفاق تا حدودی به دلیل برخی عملکردها در نظام سیاسی است که نهادهای واسط و ارتباطی میان مردم و روشنفکران را بریده است. پیش از انقلاب، مدارس، نهادهای آموزشی و مساجد و حسینه‌ها امکان‌های ارتباطی مهمی بودند که پس از انقلاب به ندرت در اختیار روشنفکران قرار گرفتند. اما واقع این است که تقصیر اصلی بر عهده خود روشنفکران است. روشنفکران پس از انقلاب اصولاً زبان گفت‌وگو با مردم را ندارند. نوع ورود و خروجشان به مباحث، از سنخی نیست که با جهان مردم نسبتی پیدا کند. بنابراین روشنفکری اصولاً به یک پدیده لوکس تبدیل شد و در این گذار، شریعتی نیز تا حدودی قربانی شد.


میراث‌داران شریعتی تا چه اندازه به میراث وی وفادار بوده و نقش خود را در این زمینه ایفا کرده‌اند؟


ناگفته پیداست که شریعتی چندان که شایسته اوست، تداوم پیدا نکرده واین نکته منحصر به شریعتی نیست. اصولاً این جامعه نسبتی با تداوم سنت‌های فکری ندارد. هر کس که از راه می‌رسد به کلی با پیشینان تسویه حساب می‌کند و چنین می‌نمایاند که گویی او نقطه صفر تاریخ است و همه چیز با او از او آغاز شده است. اما وفاداران به شریعتی، توفیق نداشته‌اند. بخشی از این عدم توفیق را باید به ناتوانی‌هاشان نسبت داد. واقعاً کسی در قد و قواره‌های شریعتی نیاز است تا بتواند او را تداوم ببخشد. اما علاوه بر این باید انصاف داد که شرایط امروز ما بسیار پیچیده‌تر از دوران شریعتی است. تداوم بخشی به او با تجربه چهار دهه حکومت دینی، وضعیت پیچیده‌ای خلق کرده است. شاید تداوم بخشی جدی او هنگامی میسر شود که آنکه به او وفادار است در وضعیتی تازه زندگی کند.


امروز بعضی از روشنفکران دینی و غیردینی نقدهایی را به شریعتی وارد می‌کنند، از جمله نقد بارز آنها این است که شریعتی دین را ایدئولوژیک کرد و همین‌طور نقدهای دیگر مثل تلفیق اسلام با سوسیالیسم؛ آیا با مراجعه به آثار شریعتی می‌توان به نقد او درباره روشنفکران دیروز و امروز رسید؟


بدون شک نقدهایی به شریعتی وارد است. اما من تبدیل او به مقصر اصلی ایدئولوژیک کردن دین را چندان نمی‌پذیرم. گفتم که پیش از شریعتی جامعه ایرانی جامعه‌ای شکاف خورده میان سنتی‌ها و متجددان آلامد بود. بخواهیم یا نخواهیم دین به عرصه سیاسی می‌آمد و یکی دو دهه قبل از شریعتی آمده بود. حوزه‌های علمیه با شریعتی سیاسی نشدند. قبل از او سیاسی شده بودند. بنابراین شریعتی بخشی از فرایند ورود دین به قلمرو حیات سیاسی بود. اما این موج قبل از ورود شریعتی یک صدا بیشتر نداشت: تلقی احیای خلیفه اسلامی در حیات سیاسی مدرن. اما شریعتی صدای دومی را افزود و آن بهره‌گیری از دین به منزله الگویی از فربه کردن جامعه سیاسی مدرن بود و یا بهره‌‎گیری از دین به منزله امکانی برای تحقق عدالت و دمکراسی. حال اگر به این اقدام شریعتی ایدئولوژیک کردن دین گفته می‌شود، ما هنوز هم به این سنخ از ایدئولوژیک کردن دین البته با مقتضیات تازه مواجهیم. شریعتی همزمان با درکی ایدئولوژیک از دین، روشنفکری را نقد هر وضع موجود می‌فهمید و از فهم ایدئولوژیک دین، توجیه یک وضعیت ساختاریافته و نهادین شده را مراد نمی‌کرد.


دکتر شریعتی چه قرائت و فهمی از دین و قرآن داشت؟


پاسخ به این سؤال برای من دشوار است. اما می‌توان ویژگی او را ایستادن در نقطه تمایز میان جهان مدرن و افق دین یافت. او قرآن و دین را چنان می‌فهمید که حفره‌های جهان مدرن را پر کند و مدرنیته را چنان می‌فهمید که کاستی‌‌ها و خاص بودگی سنت را درمان کند. سه گانه عرفان، برابری و آزادی شریعتی بیان کننده همین شیوه عمل اوست. او از قرآن، شریعت نمی‌فهمید، نقش آفرینی خداوند و ایمان به او در جهانی سراسر بیگانه شده، نیهلیستی و مصرف‌زده را می‌یافت. او قرآن را امکانی برای دو ساحتی زیستن در جهان تک ساحتی مدرن می‌یافت. او قرآن را در خدمت پاسخگویی به عمیق‌ترین پرسش‌های وجودی انسان جدید برده بود. با شریعتی، گویی قرآن برای امروز دوباره نازل شده است، درست خلاف روایت‌هایی که مرتب حال را تحویل به گذشته می‌کرد، اما او آنچه را در گذشته نازل شده بود، تحویل به دوران تازه می‌کرد.


جریان نوشریعتی به دنبال چیست و چه اهدافی را دنبال می‌کند و براساس چه شیوه ها و سازوکارهایی اهداف خود را دنبال می‌کند و آیا زمینه برای پذیرش این جریان به یک گفتمان و متقابلاً پذیرش آن در جامعه وجود دارد؟


نوشریعتی صرفاٌ بیان یک خواست و ضرورت است. لزوماً به معنای وجود متحقق شده و متعین شده یک جریان با مبانی و معانی دقیق نیست. نوشریعتی بیش از آنکه حاکی از وفاداری و عشق کسانی به یک چهره تاریخی باشد، ناشی از یک ضرورت امروزی است. تصور جریان نوشریعتی آن است که امروز نه تنها جریان روشنفکری پس از انقلاب به وظیفه خود عمل نمی‌کند، بلکه گاهی در فرایند تخریب فضای عمومی مدد کار هم هست. در نقد و تقابل با جمهوری اسلامی، متاسفانه روشنفکران ما و حتی روشنفکران دینی ما، به جان همه میانجی‌های اجتماعی افتادند، طرفدار فردیت و عقلانیت فردی شدند. نسل جوان را به آن ترغیب کردند که تنها چیزی را بپذیرند که با خرد فردی‌شان سازگار است. این روال از کار روشنفکری، پیامدی جز آن نداشت که نسل جوان را از بسترهای مفاهمه اجتماعی و سیاسی بیرون ببرد. آنها را ترغیب به قلمرو خصوصی و یا سخنان مطنطن علمی و منطقی کند. فضای عمومی ما خالی ماند. بسترهای گفت‌وگو با مردم از دست ما گرفته شد. فضای اجتماعی ما هر روز بیش از پیش به سمت نیهلیسم و پوچ‌گرایی پیش رفت. نوعی هدونیست و لذت‌گرایی سیطره یافت. این‌ها در وهله نخست کار روشنفکران نبود، پیامد عملکرد نظام سیاسی بود. اما روشنفکران هم به جای نقد این وضعیت، با مفاهیم و گزاره‌های خود این وضعیت را زیبا جلوه دادند و به تحکیم آن مدد کردند.


ما نیازمند ظهور سخن در عرصه عمومی هستیم. ما دوباره نیازمند بازآفرینی حیات جمعی و دارایی‌های عرصه عمومی هستیم. ما برای سخن گفتن با یکدیگر، نیازمند زبان و میانجی‌های اجتماعی و فرهنگی هستیم. برای چنین عزمی شریعتی تنها نقطه قابل اعتماد در این دوران است. امروز پیامد آن کارهای روشنفکرانه دیگر را همه تجربه می‌کنیم، امروز بیش از پیش نیازمند احیای کار روشنفکرانه از سنخ شریعتی هستیم. نوشریعتی‌ها از این زاویه به شریعتی نظر دارند. اینکه جامعه به آن اقبال خواهد داشت یا نه، مسئله دیگری است.


منبع: ایکنا
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
مطالب دیگر
مدیریت فضای مجازی در ترکیه و امارات چگونه است؟
بررسی قوانین اینترنت در کشورهای دیگر (3)

مدیریت فضای مجازی در ترکیه و امارات چگونه است؟

چندین سال است که در امارات کلیه سرویس‌های انتقال صوت با پروتکل اینترنت ممنوع بوده و برنامه‌هایی مانند واتس اپ، وایبر، تانگو، فیسبوک مسنجر، ایمو، لاین، کیک مسنجر، تلگرام و فیس تایم مسدود هستند.
استاد دانشگاه شانگهای از برجام و روابط ایران و چین می‌گوید
گفتگوی اختصاصی عطنا با هوندا فَن

استاد دانشگاه شانگهای از برجام و روابط ایران و چین می‌گوید

دنیای کنونی نسبت به جهان 2006-2010 تغییرات زیادی کرده است؛ این امر بر توسعه برخی از روابط بین المللی هم تاثیر گذاشته است. من شخصا فکر می کنم بهترین نتیجه برای ایران این است که این مسئله را در اسرع وقت...
علت افزایش مهاجرت در میان نخبگان چیست؟
یک استاد دانشگاه در گفتگو با عطنا بررسی کرد

علت افزایش مهاجرت در میان نخبگان چیست؟

یک استاد دانشگاه معتقد است: «نوسانات وضعیت اقتصادی و نداشتن امید به حل مشکلات که دلیل مهاجرت است با جوان‌گرایی و به کارگیری نسل جوان در ساختار‌های نظام کشور باعث پویایی و کاهش مهاجرت می‌شود.»
در افغانستان چه خبر است؟
ملازهی در گفتگو با عطنا بررسی کرد

در افغانستان چه خبر است؟

يك کارشناس مسائل افغانستان معتقد است: «طالبان می‌کوشد تا با حملات نظامی سهم بیشتری از قدرت در افغانستان را به خود اختصاص دهد؛ در حالی که در ایران یک ارزیابی واقع بینانه از تحولات افغانستان وجود ندارد.»
پر بازدیدها
آخرین اخبار