رژیم آل سعود با نگاه غیر اجتهادی در فقه خود ادبیات را از نگرشهای فکری، فرهنگی و اجتماعی به دور کرده و آن را وارد حس ومنفعت نموده است و ریشه هرگونه اندیشه مقاومت را در این ادبیات خشکانده است.
متن پیش رو یادداشتی است از قاسم عزیزی مراد، دانشجوی دکتری ادبیات عرب دانشگاه علامه طباطبایی که به کیفیت و نوع نگرش اندیشه های فقهی عربستان و بازتاب آن در ادبیات و فرهنگ عربی می پردازد.
رشد، پیشرفت و تکوین فرهنگ و فردیت آن رابطه ای تنگاتنگ با مؤلفه ها و شبکه های عنصر «قدرت» دارد. در واقع با نهادن مسأله قدرت درکانون آسیب شناسی های فرهنگی و اجتماعی در تمامی مؤلفه های خود تمدن ها را می توان در تحلیل گفتمانی و تکوینی آنها بررسی نمود. مطالعه و بررسی این عنصر در ادبیات و فرهنگ عربی اهمیتی به غایت دارد. زیرا در ادبیات هر تمدنی، ما نوع نگرش آنها به مقوله های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و.... را دریافت می نماییم چراا که بر این اعتقادیم که ادبیات حادثه ای است که در زبان اتفاق می افتد و دارای ابعاد گوناگون فکری ، فرهنگی، اجتماعی و ... است. در این میان این ادبیات به عنوان کیفیت و نوع نگرش أصحاب آن ملت؛ ما را به مطالعه کردارهای اجتماعی مکونِ نهادها و گفتمان ها سوق می دهدو به تأملات درباره ی کردارهای زبان هنری هر فرهنگی رهنمون می سازد.
در این نوشتار برآنیم تا نگاهی کلی بر ادبیات عرب بیفکنیم و وجه غالب این ادبیات را در دوره های مختلف تاریخی و یا به عبارت بهتر در دوره های مختلف سیاسی تعیین کنیم زیرا همانطور که هر فرهنگی با وجه غالبی رو به سوی حرکت است و در پیشرفت و پسرفت آن فرهنگ، عنصر وجه غالب اهمیت به سزایی دارد. به عنوان مثال در تبیین جریان های فکری تمدن یونان وجه غالب و یا عنصر عقل تمامی نمودهای فرهنگی را زیر سؤال می برد و در پیشرفت و پسرفت تمدن یونان و یا به عبارت بهتر در ظهور تمامی جریانهای فکری عقل عنصری بارز است که به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت. در این میان متن که وجه غالب تمدن اسلامی به حساب می آید در فرهنگ عرب با نمود ادبیات کاملا آشکار است و شاید بتوان گفت که ادبیات تمامی فرهنگ عرب است.
ادبیات و قدرت را به هیچ وجه گسستی نیست و اینکه تأثیر کدام بر دیگری نمود پیدا می کند در تمدن و فرهنگ های مختلف، متفاوت و گوناگون است. اندیشه های فقهی در تمدن اسلامی را نمی توان در این نوع تحلیل ها نادیده گرفت. زیرا اندیشه های فقهی در بسیاری موارد نه به تبع از متن های تمدن اسلامی بلکه به تبع از قدرت و در پی آن خوانش نادرست صورت می گیرد.
در این باره رژیم آل سعود بیشترین نمود را در ادبیات عرب از زمان محمد بن عبدالوهاب تا آغاز حمله ی ناپلئون به مصر را دارد. چه رابطه ای بین اندیشه های فقهی آل سعود و نگرش های ادبی و فرهنگی عرب وجود دارد؟ آیا این نوع اندیشه ها مصیر ادبیات عرب را تغییر نداده است؟ آیا ادبیات موجود عربی در بازه های سیاسی گوناگون ادبیات مردم است یا ادبیات اندیشه های فقهی آل سعود؟ این تأثیر تا چه حد است؟
در اندیشه های فقهی آل سعود افرادی همچون ابن تیمیه و... وجود دارد که افکار این نوع اندیشمندان با وجه غالب حس رو به سوی حرکت بوده و هست. اینها در تمامی اندیشه های فقهی که به زعمشان برگرفته از کتاب قرآن و سنت است با دو ابزار حس و تجربه حرکت می کنند و ماده را اصل این نوع اندیشه ها می دانند که همین امر با کتاب قرآن که در بیش از نود درصد دعوت به تفکر می نماید در تعارض است. به عنوان مثال در فقه این اندیشمندان مؤلفه اجتهاد هیچ نقشی ندارد چرا اجتهاد برگرفته از نیروی عقل است و با وجه غالب آنها در تعارض. این نوع اندیشه فقهی آل سعود در تمامی بازه های ادبی ادبیات عرب نمودی دو چندان داشته و مصیر ادبیات به آن وابسته شده است. ما در ادبیات این فرهنگ اگر بخواهیم وجه غالبی را تعیین کنیم چیزی جز سه عنصر« توصیف» ، «منفعت» و « حس» را نخواهیم یافت و اگر شاعرانی چون ابونواس ردی بر گفته ی ما باشد پاسخ این است که این شاعران به هیچ وجه از اندیشه عرب تغذیه نمی شوند چرا که در آثار آنها به مرات شاهد نقد فرهنگ عرب و به تمسخر گرفتن آن بوده ایم و هستیم.
آری رژیم آل سعود با نگاه غیر اجتهادی در فقه خود ادبیات را از نگرشهای فکری، فرهنگی و اجتماعی به دور کرده و آن را وارد حس و منفعت نموده است. البته این امر در ادبیات عرب از زمان جاهلی نمود داشته است که در پایان نمونه ای را می آوریم به طوریکه در ادبیات این ملت هیچ گونه فکر مقاومتی در برابر جریان های فرهنگی و فکری و اجتماعی وجود ندارد. ادبیات آنها در وجه غالب خود با اندیشه های فکری جریان ساز نبوده و هیچ موقع مؤلفه های فرهنگی جامعه را شکل نداده است. بلکه ادبیات آنها بازتاب اندیشه های صاحبان قدرت و منصب بوده است که این امر درباره ادبیات ایران تا اعتبار زیادی صادق نیست. به طور مثال اگر هجوم مغول به خاور را نقطه ی مشترک بین دو فرهنگ در نظر بگیریم ادبیات عرب در مقابل این هجوم سرسپرده است و به کامل گردن خضوع فرو افکنده و به انحطاط رفته است. اما در همین بازه در فرهنگ و ادبیات ایران شاعران به نامی چون حافظ، سعدی، مولوی و... ظهور کردند که اندیشه آنها در برابر هجوم مغول نه تنها سر تعظیم فرود نیاورد بلکه باعث تغییر اندیشه مغول شد. مگر این نوع اندیشه های فرهنگ و ادب ایرانی نبود که مغول را وادار به خضوع و سرسپردن نمود تا جاییکه آنها نه تنها فرهنگ ایرانی را نتوانستند از بین ببرند بلکه در دوره ای مشغول اقدامات فرهنگی با اندیشه ایرانی بودند که از جمله آنها به مسجد گوهر شاد به نیکویی می توان نام برد. اما این امر در ادبیات عرب کاملا معکوس است و ادبیات آنها با سرلوحه قردادن اندیشه هایی همچون اندیشه های فقهی آل سعود و عدم اجتهاد و مقاومت در برابر مغول سر تعظیم فرود می آورد و ادبیات وسیله ای برای فراموشی ظلم می گردد و نه اندیشه ای برای تغییر و نابودی ظلم و ستیز.
آری، رژیم آل سعود با اندیشه های فقهی خود از زمان محمد بن عبدالوهاب که تغذیه فکری و فرهنگی رژیم است؛ مسیر ادبیات عرب را به کلی تغییر داده و درب اجتهاد و مقاومت را در این ادبیات به طور کلی هفت قفل زده است که یارای گشودن نیست. در واقع این نوع از وجه غالب حسی و منفعتی در فرهنگ عرب نقش اساسی داشته و از زمان محمد بن عبدالوهاب این امر مضاعف گردیده است. ماجرای سقیفه که اسلام را نیز وارد نمودِ قدرت کرد و تمدن اسلامی را از جریانهای فکری، فرهنگی و اجتماعی به دور نمود و وارد جریانهای قدرتی کرد؛ نیز می توان مؤلفه ای از اندیشه های فقهی دانست که بزرگترین ضربه را به تمدن اسلامی وارد کرده است.