دانشیار فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی با بیان اینکه کانت مدونترین بحث را در حوزه بینالملل با رساله صلح پایدار مطرح کرده است، گفت: کانت معتقد است که جنگ یک تجربه زیسته است و نیهیلیسم نیز به جنگ منتهی میشود.
به گزارش عطنا به نقل از صبح نو، نشست «نیهیلیسم فعال و چشمانداز صلح» در هفته جاری با حضور اندیشمندان و اساتید دانشگاه و به همت مجمع فلاسفه ایران برگزار شد. یکی از سخنرانان این نشست قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی بود که درباره امکانهای فلسفه برای بسط صلح و مقابله با نیهیلیسم و خشونت به ارائه دیدگاههایش پرداخت.
پورحسن طی سخنانی بیان کرد: به عنوان مقدمه در مورد نیهیلیسم باید به جمله معروف الکساندر پوشکین اشاره کنم که میگوید: «هرچه میجوییم راه پیدا نیست». در واقع او ما را گمشدگان معرفی میکند. همچنین باید توجه داشت که داستان نیهیلیسم، مناقشه بین نیچه و شوپنهاور است. در واقع مناقشه به «نه گویی» شوپنهاور و «آری گویی» نیچه است.
بنابراین نیهیلیسم در معنای عام خود به معنای گمشدگی و گمگشتگی است اما در معنای خاص به معنای این است که احساس درد و رنج و مرارت نداریم. در اینجا باید جمله معروف نیچه را مطرح کنم که میگوید «نیهیلیسم دم در ما است که ایستاده است». او معتقد است که آینده ما نیهیلیسم است.
همچنین در مورد معانی نیهیلیسم گفتهاند که به انفعالی و فعال تقسیم میشود که درست است اما به حصر عقلی نیست و میتوان شق دیگری در نظر گرفت. شاید تصویری که ارنست بوخ ترسیم میکند راه سومی در این زمینه باشد.
پورحسن برای روشنتر شدن معنای نیهیلیسم به مفهوم «سوبژکتیویسم» اشاره کرد و گفت: به قول «ایزوتسو» عالم در حال غربی شدن است. البته تفاوتی ندارد که ما به این قضیه ملتفت باشیم یا نباشیم؛ بلکه این وضعیت محصول سوبژکتیویسم است که گسترش پیدا کرده است. فقط مراد بنده از سوبژکتیویسم در اینجا معنای دکارتی و فلسفی کلمه نیست.
اگر بخواهم واضح بگویم مراد من اروپامحوری است. مرحوم شریعتی در مورد اعلامیه حقوق بشر بحثی دارد که میگوید این اعلامیه واقعی نیست بلکه این اعلامیه سفیدپوستان است نه همه بشر. یکی از مبانی سوبژکتیویزم فلسفی است، اما مبنای مهم آن اجتماعی است که به همان اروپامحوری برمیگردد.
او این معنا از نیهیلیسم و سوبژکتیویسم را پدیدهای در حال گسترش دانست و گفت: نیهیلیسم تمام عالم را در بر میگیرد. البته نیچه از نیهیلیسم اروپایی سخن میگوید اما من میگویم به لحاظ معنا سراسر عالم را در برمیگیرد و منحصر به اروپا نیست.
او درباره نسبت دین و نیهیلیسم گفت: این گونه نیست که اگر در جامعهای دین باشد نیهیلیسم وجود ندارد. این به معنای کنار زدن دین و اخلاق نیست. ممکن است که بگویند غربیها اخلاقیتر هستند، اما اگر به فراز بیاییم و از بیرون نیهیلیسم را بخوانیم میتوانیم آن را درمان کنیم اما اگر در جوف آن باشیم در واقع در درون آن به حیات ادامه میدهیم.
پورحسن در ادامه با تکیه بر سه مفهوم ابهام، اتوپیا و صلح، نیهیلیسم را عامل گسترش خشونت دانست و این طور توضیح داد: در اینجا میخواهم از ارنست بلوخ کمک بگیرم که وضع کنونی ما یا همان نیهیلیسم چیست.
بلوخ در مورد وضع کنونی و آینده بحثی دارد و جمله او این است که میگوید: «وضعیت کنونی ما مبهم، تاریک و بحرانی است. ما به جای دیگر، به زندگی دیگر و به حیات و موقف دیگر چرخش میکنیم» و این میتواند دیدگاه اتوپیایی را تشکیل دهد که خطرناک است. لذا راه درمان این است که وضعیت کنونی و آینده را بشناسیم. نباید صلح بر مبنای اتوپیا باشد، چراکه در این صورت خشونتآفرین خواهد بود و به غیر از فلسفه نمیتوان به صلح اندیشید.
او بیان کرد: زندگی اکنون ما به منزله «نه هنوز» است، به این معنا که نتوانستهایم آن امکانهای انسانی که در اختیار داریم را شکوفا کنیم. بنابراین به آنها دست نیافتهایم و چون دست نیافتهایم لحظه زیسته را اکنون تجربه نشده تلقی میکنیم.
بلوخ در مورد وضع کنونی و آینده بحثی دارد و جمله او این است که میگوید: «وضعیت کنونی ما مبهم، تاریک و بحرانی است. ما به جای دیگر، به زندگی دیگر و به حیات و موقف دیگر چرخش میکنیم» و این میتواند دیدگاه اتوپیایی را تشکیل دهد که خطرناک است.
بلوخ میگوید: «لحظه الآن ما تاریکی است و ما به دنبال آینده هستیم اما اگر در تاریکی تصمیم بگیریم به دنبال اتوپیا خواهیم بود. پس صلح ما نیز میتواند خوفناک باشد این تلقی از صلح به معنای «نه جنگ» است، در حالی که صلح، نه جنگ نیست.» لحظه اکنون لحظه تاریکی است که همراه با نیهیلیسم است. از حیث هستی شناختی این لحظه مبهم است. در اینجاست که زندگی از دست رفته، دیده میشود و یک نوع ولع برای آینده وجود دارد که موجب میشود اتوپیا بسازیم.
پورحسن سپس بحث خود را با تشریح امکانهای فلسفه برای ایجاد صلح ادامه داد و پروژه فکری کانت و چند متفکر دیگر را در این زمینه بررسی کرد و گفت: مناقشه عمده در اینجا بین کانت و هگل است اما میخواهم نظر لویناس را نیز مطرح کنم که بزرگترین اشکال او به این دو نفر این بود که آنها درون مفاهیم فلسفی گرفتار بودند و اخلاق برای آنها مهم نبود.
او درک کرده بود که فهم نادرست از «دیگری» نیهیلیسم را به وجود آورده است و صلح نیز از قِبل فهم صحیح از «دیگری» به وجود میآید. کانت مدونترین بحث را در حوزه بینالملل با رساله صلح پایدار مطرح کرده است و معتقد است که جنگ یک تجربه زیسته است و نیهیلیسم نیز به جنگ منتهی میشود.
آن زمان جامعه آلمان تشنه صلح بود و در عرض دو هفته نسخههای این رساله تمام شد. در ایران نیز میتوان چنین کاری انجام داد و مانند این است که ایران ۲۰۵۰ را بنویسیم و پیشبینی کنیم که در ۱۰ سال آینده آیا با عربستان دچار جنگ میشویم یا خیر و چطور باید این مساله را مدیریت کنیم که میتوان از این رویارویی نظامی جلوگیری کرد. از طرف دیگر کسانی مثل الجابری میگویند از عقل ایرانی باید دور شویم و باید به عقلانیت عربی بپردازیم که خشونتپرور است.
او ادامه داد: کانت در چاپ دوم کتاب خود میگوید آیا میتوانیم در مورد صلح، بحثی در مورد سازگاری اخلاق و سیاست داشته باشیم و آیا مجبور هستیم که سیاست را به معنای عالم ذیل قدرت تفسیر کنیم؟ وی در این رساله نسبت بین اخلاق و قدرت را بیان میکند و میگوید بیدلیل فکر میکردیم که بین این دو ناسازگاری وجود دارد و باید میان این دو سازش ایجاد کنیم.
مهمترین پیشنهاد او برای رسیدن به صلح این است که باید از وضع طبیعی یا پیشاقانون بیرون آییم و به عقل جمعی پناه ببریم که آن را با عنوان قرارداد اجتماعی میشناسیم. وضع طبیعی منجر به جنگ میشود و میگوید کسی که قدرت بیشتری دارد جنگ راه میاندازد. در واقع «اراده معطوف به قدرت» یعنی انتهایی وجود ندارد.
او در باره نظریه کانت گفت: باید توجه داشت که ذات انسان جنگ نیست بلکه وقایع و رخدادها موجب جنگ میشود. عبارتی شهید مطهری دارد که میگوید «این فهم نادرستی است که بگوییم تضاد و جنگ در ذات بشر است و اصل بر این است. همانطور که دیدگاه مارکس اینطور است.»
او امکان تفکر فلسفی در باب اخلاق و صلح را با اشاره به آراء دو متفکر دیگر مطرح کرد و گفت: لویناس کسی است که عنوان میکند بنیاد فلسفه چیست و قرار است که چه مسألهای را حل کند و میگوید پروژه اصلی آن اخلاق است و فیلسوفی بزرگ است که پروژه اخلاقی دارد.
ممکن است گفته شود که فرضاً ابن سینا به اخلاق نپرداخته، اما این صحیح نیست و باید بگویم که سه رساله در مورد اخلاق دارد و میگوید مهمترین مسأله من اخلاق است و در واقع زمانی این حرف را میزند که دولت حاکم تلاش میکرده با زور و اجبار برای خود مشروعیت درست کند. باید بذرهای فلسفه را برای توجه به صلح مهیا کنیم تا این که این بذرها جوانه بزنند. در واقع برای آینده و برای صلح راهی جز فهم حقیقی دیگری نداریم.