کمپانی «نتفلیکس» یکبار دیگر دست به عرضه مستندی متفاوت، «بازگشت آن پنج نفر»، زده است. بر این اساس، پنج کارگردان پس از بازگشت به کشور و خانه دوباره به ساخت فیلم مشغول شدند.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه شرق، داستان این پنج کارگردان را پنج کارگردان و نویسنده برجسته دیگر هالیوود به نامهای استیون اسپیلبرگ، فرانسیس فورد کاپولا، گیرمو دل تورو، پل گرینگرس و لارنس کاسدان بررسی میکنند و توضیح میدهند و دیدگاه خود را دراینباره به اشتراک میگذارند. مریل استریپ نیز بهعنوان گوینده و راوی در این مستند حضور دارد. مستند Five Came Back در سه قسمت تولید شده است. این مستند سهساعتو ١٥دقیقهای، در کنار تمام مزیتهایش، مریل استریپ را بهعنوان راوی و داستانگو دارد.
مارک هریس، خبرنگار، در کتابی با عنوان «بازگشت آن پنج نفر»، به بازخوانی داستانهای پنج کارگردان هالیوودی میپردازد که در جنگ جهانی اول، دوربین به دوش، به کشورشان خدمت کردند. این کتاب شرحی فوقالعاده از این است که چگونه این مردان جنگ را با خود به خانه آوردند. شاید در ابتدا، کمتر به ذهن کسی خطور میکرد، اما انگار بنا بود این کتاب به یک مجموعه تلویزیونی بدل شود. حال، لورن بوزر با الهام از این کتاب اقدام به ساخت یک مستند سهقسمتی کرده است که علاوه بر شبکه «نت فلیکس»، در ماه مارس در نیویورک و لسآنجلس نیز بر پرده رفت. علاوه بر این در این مجموعه، هر یکی از آن پنج کارگردان با کارگردانی معاصر و امروزی پیوند میخورد. کارگردانانی که با وجود تعلق به زمانهایی متفاوت ممکن است نگرشهایی مشابه، نهتنها به جنگ بلکه به سینما داشته باشند. هرچند شاید، کارگردانهای معاصری که برای این کار انتخاب شدهاند، بهترین گزینههای ممکن نباشند. بااینحال، این فیلم نه تنها بخشی از تاریخ سینما، بلکه تکهای از تاریخ جنگ و آمریکا را به شیوهای بدیع روایت میکند. از این گذشته، این اثر به ما یادآوری میکند سینما و فیلم در شکلدادن به روایتهای بینالمللی و جهانی چه قدرتی دارد. این پنج فیلمساز نهتنها بر خاطره مردم از جنگ جهانی دوم تأثیر گذاشتند، بلکه نحوه مداخله و مشارکت آنها در جنگ و درک آنها از دوست و دشمن را شکل دادند.
فراموش نکنیم این فیلمها خیلی پیش از آن ساخته شدند که مردم از رخدادها و درگیریهای بینالمللی از طریق اخبار تلویزیونی باخبر شوند. در آن دوران، اکثر مردم از طریق پخش فیلمهای خبری قبل از فیلم اصلی در سالنهای سینما و در ادامه از طریق فیلمهای مستند از جنگ و درگیری در اروپا و ژاپن مطلع میشدند؛ فیلمهایی مستند که بعضا بهترین فیلمسازان تاریخ آمریکا آنها را ساخته بودند. در طول سالهای جنگ جهانی دوم، پنج تن از بهترین فیلمسازان آمریکایی عازم خط مقدم شدند؛ جان فورد، ویلیام وایلر، جان هیوستون، فرانک کاپرا و جرج استیونز نه تنها تأثیرات جنگ، بلکه خود نبردها را نیز ثبت کردند. یک فیلم تأثیرگذار در دوران جنگ جهانی دوم میتوانست حکم یک سلاح قدرتمند را داشته باشد و به نظر میرسد این پنج کارگردان قدرت خارقالعاده سینما را به خوبی درک کرده بودند. وقتی آتش جنگ جهانی دوم برافروخته شد، این سینماگران هر کدام یا شهرتی به هم زده بودند یا از آنها بهعنوان استعدادهای نوظهور یاد میشد. اما همگی آنها، فعالیتهای سینماییشان را کنار گذاشتند تا خود را به جبهههای جنگ برسانند. جالب اینکه در یک فرایند دیالکتیکی، ساخت این فیلمها، نیت و خواست این فیلمسازان در طول جنگ را تغییر داد.
در ابتدا، این فیلمها پروپاگاندای مستقیم بود تا برای جنگ کمکهای مردمی جمع کنند. اما با گذشت زمان، این فیلمها ابعاد هنری و پیچیدهتری یافت، از جمله نحوه مواجهه مردم با آلمانی و ژاپنیها بعد از جنگ، رفتار آمریکاییها با سربازان سیاهپوست. این پنج مرد در تمامی لحظات حساس و سرنوشتساز جنگ جهانی دوم، بدون ترس از خطرات آن، حاضر بودند. بهعنوان مثال، جان فورد و جرج استیونز برای فیلمبرداری از حمله «دیدی» خود را به همراه چندین فیلمبردار به سواحل نرماندی رساندند. یا وقتی اردوگاه کار اجباری داخائو کشف شد، استیونز آنجا بود تا یکی از تیرهترین و کابوسوارترین فصلهای تاریخ بشر را ثبت کند. آن استیونز و نه جهان بعد از داخائو، دیگر مثل سابق نبود.
علاوه بر این، بخشی از این فیلم را مصاحبه با فیلمسازان معاصری تشکیل میدهد که از قضا یکی، دو فیلم درباره جنگ ساختهاند. فرانسیس فورد کاپولا، استیون اسپیلبرگ، پل گرین گرس، گیلرمو دلتورو و لارنس کاسدان، پنج کارگردان معاصر و امروزیاند که با شور و اشتیاقی وصفناپذیر از همتایان قدیمی خود سخن میگویند. دل تورو به نظر میتواند روزها بدون توقف درباره کاپرا صحبت کند. اما این شور و اشتیاق گاه میتواند علیه شکل مستند فیلم عمل کند. درحالیکه هریس در کتابش درباره ابعاد و جوانب تاریک شخصیت و کار هر کارگردان صادق است، اقتباس مستند آن، با سوژههای اسطورهایاش گاهی خیلی اتوکشیده برخورد میکند و نگاهی آرمانی به آنها دارد. بهعنوان مثال، هیچ اشارهای به ضدیهودیگرایی فورد یا تمجید عجیب کاپرا از موسیلینی نمیشود.
استیون اسپیلبرگ که فیلمهایش شباهتهای آشکاری با آثار فرانک کاپرا و جان فورد دارد، قرار است جایگزینی معاصر برای ویلیام وایلر باشد. نمایندگی فرانک کاپرا به گیلرمو دلتورو واگذار شده که در برخی ایدهها با کاپرا اشتراک نظر دارد. پل گرینگرس با فیلمهای درام که در هوا یا دریا میگذرند، غریبه نیست (فیلمهای «یونایتد ٩٣» و «کاپیتان فیلیپس») و به نظر خوب فورد را درک کرده است. او در فیلم مستند «نبرد میدوی» (١٩٤٢) به کارگردانی فورد، بر مخاطرات قراردادن دوربین و لحظاتی که خشونت به اوج میرسد، انگشت میگذارد؛ همان عناصر و نشانههایی که به نظر از آنها آگاهانه یا ناخودآگاه در فیلمهایش الهام گرفته است. فرانسیس فورد کاپولا از صحنهپردازیهای جان هیوستون در فیلم «نبرد سن پترو» (١٩٤٥) دفاع میکند؛ صحنهپردازیهایی که کمک میکند ماهیت و ذات حادثه بهتر از هر فیلم مستندی به تصویر کشیده شود.
یک اتفاق ویژه، همکاری مریل استریپ بهعنوان روای است. استفاده از روایت آن هم با صداپیشگی مریل استریپ باعث میشود نه تنها این فیلم بیشتر به یک فیلم مستند متعارف شبیه شود، بلکه همزمان از بار مردانه و سایه سنگین مردان بر جنگ نیز میکاهد. البته، نباید از تدوین هوشمندانه فیلم که تعداد زیادی تصویر را به یک واحد روایی واحد بدل میکند، غافل شد.
انتخاب این پنج کارگردان برای روایتکردن داستان به جای مورخان یا دانشمندان حرکت هوشمندانهای بود، زیرا این انتخابها و تمهیدات سینمایی بوده است که درک ما از رخدادهای جنگ را شکل میدهد؛ اینکه چه چیزی را نشان میدهیم، چه چیز را دوباره باز میآفرینیم و چه چیزی را حذف میکنیم. اینگونه است که فیلمسازی تاریخ جهان را تغییر میدهد. البته، یکی از نقاط ضعف این فیلم، کوتاهبودن آن است. سوژهها اغلب آنقدر سریع میآیند و میروند که بهندرت وقت برای هضم و درک گفتههایشان وجود دارد. گویا، کارگردان میخواسته همان ضرباهنگ سریع و تند میدان جنگ را در این فیلم مستند نیز بازآفرینی کند. در میان این پنج کارگردان، جرج استیونز که به نوعی نمایندگی لورنس کاسدان را بر عهده دارد، کمترین میزان حضور را در این فیلم مستند دارد. کاسدان در بخش زیادی از فیلم غایب است تا در حال فیلمبرداری حمله روز «دیدی» در کنار جان فورد ظاهر میشود. با این حال، اگر قرار باشد این فیلم را بدون صدا ببینید، خیرهکنندهترین نماها، تصاویر خارقالعادهای هستند که استیونز از خیابانهای آزادشده فرانسه و هراس اردوگاههای کار اجباری داخائو گرفته است. درواقع، تأثیرگذارترین قسمت این فیلم مستند همان فیلمهای تبلیغاتیاند. شبکه «نت فلیکس» در ابتکاری جالب همزمان با اکران این فیلم مستند، اقدام به ارائه ١٣ فیلم تبلیغاتی از این پنج کارگردان کرده است. بدون شک، «نبرد میدوی» گزینه بسیار خوبی برای شروع است. این فیلم کوتاه ٢٠ دقیقهای یکی از اولین فیلمها از این مجموعه فیلمهای تبلیغاتی از این کارگردانان است و بدون شک تأثیر آن را بر فیلمهای بعدی به وضوح میتوان دید. تمهید فورد برای استفاده از نماهای ناقص که در آن تصویر به واسطه انفجار بمب میلرزد، نه تنها تجربهای بسیار بدیع و نفسگیر است، بلکه تأثیر آن را سالها بعد میتوان در فیلم «نجات سرباز رایان» ساخته استیون اسپیلبرگ نیز سراغ گرفت.
«ممفیس به: داستان یک دژ پرنده» ساخته وایلر نیز به شکل مشابهی جذاب است و نگاهی دارد به یک مأموریت نیرو هوایی آمریکا از آغاز تا پایان. تصاویر او از داخل هواپیماهای در حال پرواز هنوز نیز قدرتمند و جذاباند. «گزارشی از آلوتیانز» ساخته هیوستون به لطف مه غلیظ آلاسکا، حس و حالی خاص یافته است. این فیلم، بیشتر حس یک فیلم مستند درباره طبیعت را دارد تا فراخوانی برای جنگ. در این فیلم بیشتر از آنکه جنگنده و بمبافکن دیده شود، پرنده دیده میشود. دو فیلم از مجموعه «چرا ما میجنگیم» با عنوان «پیشدرآمدی برای جنگ» و «نبرد سوریه» بیشتر از دیگر فیلمها حال و هوایی تبلیغاتی دارد که در آنها تصویری همدلانه از روسیه بهعنوان متحد آمریکا و تصویری سیاه از ژاپن، آلمان و ایتالیا نشان داده میشود. گذشته از همه اینها، «بازگشت آن پنج نفر» دعوتی به دیدن بیشتر است: دیدن این فیلم شما را به دیدن (یا بازدیدن) آن فیلمهای قدیمی ترغیب میکند. این فیلم نشان میدهد که این کارگردانان نه صرفا فیلمهایی تبلیغاتی بلکه آثار هنری ماندگاری ساختهاند.