برخورد با غرب و دستاوردهای آن زمینه نقد خویشتن و بازنگری در ساختارهای جامعه ایران را فراهم آورد. مسأله تغییر در ساختار نظام آموزشی کشور به طور جدی از دیدار امیرکبیر و هیأت همراهش از مدارس مسکو در سال 1260ه.ق آغاز میشود.
به گزراش عطنا، مقاله سپهر ساغری درباره نخستین مدرسه به سبک جدید در ایران در روزنامه ایران به چاپ ریسده است که متن آن به شرح زیر است:
«حیف باشد که ما ترقی نظام همسایه خود را که در این مدت اندک تحصیلکرده است به رأی العین ببینیم و هیچ به فکر این نباشیم که از برای ما هم چنین نعمتی دست دهد تا همیشه مغلوب همسایه نباشیم و در ولایتهای غرب سرافکنده نشویم.»(1)
میرزا یوسف خان مستشارالدوله، حاج زین العابدین مراغهای و طالبوف تبریزی از زمره کسانی بودند که قلم به نقد سیسم آموزشی کشور راندند. میرزاعبدالرحیم آخوندزاده و میرزاملکم خان نیز در باب ضرورت اصلاح و تغییر الفبا صحبت به میان آوردند. نقطه مشترک همه این فعالیتها در نظریه پردازی صرف خلاصه میشود. میرزا حسن رشدیه نخستین کسی است که وارد میدان عمل شد. او خود که زخم خورده تحصیل در مکتب خانه بود بهتر میدانست که طریقتی جدید لازم است.
وی در 1229خورشیدی در تبریز دیده به جهان گشود. پدرش ملامهدی از علمای مشهور تبریز بود. مادرش سارا خانم نیز نوه صادق خان شقاقی از خوانین سراب بود. رشدیه اندک زمانی پس از تحصیل علوم مختلف، در 21 سالگی به پیش نمازی یکی از مساجد تبریز رسید. مقارن با این دوران سه روزنامه فارسی حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در استانبول چاپ میشد.
رشدیه در یکی از شمارههای ثریا تحت تأثیر مطلبی قرار میگیرد: «در اروپا از هر هزار نفر، یک نفر بیسواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد؛ و این از بدی اصول تعلیم است...» و این عامل شروع یک مسیر تازه در زندگی رشدیه و تاریخ معاصر ایران شد. رشدیه روش آموزشی مکتب داران را نمیپسندید و مجازات آنها را بیرحمانه میدانست.
چنانچه اطفال مرخص شدن از مکتب را آزاد شدن میگفتند. از اینرو در تصمیم خود برای رفتن به نجف و تحصیل علوم دینی، تجدید نظر کرد و رهسپار استانبول، مصر و بیروت شد. وی در بیروت دو سال در دارالمعلمینی (تربیت معلم) که زیر نظر فرانسویان بود، به فراگرفتن اصول تعلیم و تربیت و طرز جدید تعلیمات پرداخت و با روشهای نوین آموزشی آشنا شد.
وی در بازگشت به ایران در زادگاهش تبریز، ساخت مدارس به شیوه نوین را آغاز کرد. نخستین مدرسه خود را به سال 1307 ه.ق در محله خیابان تأسیس کرد(2) اما دیری نپایید به کج اندیشی بدخواهان منحل شد. وی شبانه به مشهد گریخت و چندی بعد مجدداً به تبریز آمد و مدرسه دیگری ساخت اما این مدرسه نیز در آتش تعصب از میان رفت و رشدیه مجدداً به مشهد بازگشت.
او در مشهد هم مدرسه ساخت اما این مدرسه هم به سرنوشت مدارس تبریز دچار شد. خود او نیز از گزند سنت گرایان در امان نماند و بشدت مضروب شد به نحوی که دستش شکسته شد. رشدیه در مجموع هفت بار در محلههای گوناگون تبریز از جمله خیابان، بازار، چرنداب، موبر و... مدارسی برپا کرد که هر بار غیرشرعی قلمداد شد و ویران گشت. مخالفان رشدیه تأسیس مدارس به سبک جدید را ترویج فحشا میدانستند. آقا سید حسن از طرفداران سنت و مکتب خانه، «ترقی فوقالعاده در اطفال» را به «تلقینات شیطان» دانست و رشدیه بوسیله رئیس السادات تکفیر شد.
سید علی آقا یزدی عنوان کرد که پروتستانیها به رشدیه پول دادهاند که اطفال و عوام الناس را از دین بیرون کند. حتی مدارس وی را به این بهانه که رسم تعلیم بیگانگان است و رشدیه مأمور و منسوب به آنها است، منحل میکردند. در یک نوبت هم رشدیه هدف تیر متعصبان قرار گرفت. گرچه گلوله به پای وی نشست اما او از پای ننشست.
رشدیه معتقد بود: «اینها نمیدانند که با این اعمال نمیتوانند جلوی سیل بنیان کن علم را بگیرند، یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد.»(3) رشدیه میافزاید: «... اعتنا نکردم. از ورود به حرم مانع شدند، به زیارت از خارج قانع شدم. از ورود به حمامها قدغن کردند، در منزل استحمام کردم. در معابر بنای فحاشی گذاشتند. جز برای مدرسه از خانه خارج نشدم.»(4)
رشدیه با حمایت شیخ هادی نجمآبادی و دعوت امین الدوله و موافقت مظفرالدین شاه توانست در تهران مدرسهای برپا کند و بدین ترتیب جوانه پشتکار و مقاومت او به بار نشست، گرچه ناملایمات ادامه داشت. مدارس وی به روی آحاد جامعه باز و کسب علم از انحصار طبقات بالای جامعه خارج شد.
وی نه تنها اطفال بیبضاعت را از تحصیل منع نمیکرد، بلکه درصدد تهیه امکانات برای تحصیل افراد ناتوان جسمی برآمد. در همین راستا کلاس مخصوص برای نابینایان تأسیس کرد. از منظر محتوا توجه به تاریخ، زبانهای خارجه و ورزش در دستور کار قرار گرفت. رشدیه تشویق را جایگزین تنبیه کرد. چوب و فلک را از میان برداشت و کودکان محصل را «نخلهای برومند امید من» و «چراغهای تاریکی قبر من» خواند.
میدانید که امروز برای شما چه عید بزرگی است. امروز روزی است که شما از خرابه نادانی به شهر دانایی داخل شدهاید. تا دیروز ولگرد کوچهها بودید. امروز شاگرد مدرسه شدهاید. مردم به کربلا و مشهد و مکه میروند، کربلایی و مشهدی و حاجی میشوند.
شما امروز اصل حاجی شدهاید که به مدرسه آمدهاید. شاگرد مدرسه حرمتش در پیش خدا، از هر کربلایی و مشهدی و حاجی بیشتر است، زیرا که به تحصیل علم وارد شدهاید. آدم بی سواد مرده است و آدم با سواد زنده است. شما امروز زنده شدهاید. همه میدانید که تخم مرغ در زیر مرغ میماند، جوجه درمیآورد. یک تخم صد دیناری یک مرغ پنج قرانی میشود.
شما مثل یک آدم بیقیمت مانند مرغ و خروس با خاک بازی میکردید و از امروز شاگرد مدرسه شده بعد از این با کاغذ و کتاب بازی خواهید کرد. میدانید مدرسه چه جایی است؟ مدرسه جای خداشناسی است، مدرسه جای تربیت و تعلیم است، همه علما، همه وزیران و همه بزرگان از مدرسه بیرون آمدهاند. انشاءالله سعی میکنید شما هم آدم بزرگ و یکی از بزرگان بشوید.
تاریخ امروز را باید تا آخر عمرتان در یاد نگه دارید که در روز پنجشنبه پنجم ربیع الاول، اول برج میزان ۱۳۰۴ وارد به مدرسه شدهاید...(5) میرزاحسن خان رشدیه در21 آذرماه 1323 خورشیدی در قم، چهره در نقاب خاک کشید.
منابع:
1- یزدانی، سهراب. بوچانی، ابراهیم. تأملی بر آرای آموزشی میرزا حسن رشدیه، فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ. سال چهارم. شماره سیزدهم. به نقل از مصطفی خان افشار(منشی هیأت)، بیتا: صص 33 تا 35
2- ماشاءالله آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی، سال 1307 ه.ق را سال دقیق تأسیس نخستین مدرسه توسط رشدیه میداند، صص 261 تا 264
3- یزدانی، سهراب. بوچانی، ابراهیم. تأملی بر آرای آموزشی میرزا حسن رشدیه، فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ. سال چهارم. شماره سیزدهم، ص 120
4 - م. آجودانی، مشروطه ایرانی، انتشارات فصل کتاب، لندن ۱۳۶۷، ص 267
5- اقبال یغمایی، رشدیه، مجله آموزش و پرورش، آذر ماه ۱۳۵۴، شماره ۱۳۴، ص ۱۷۲