****
جناب دکتر پورمحمدی، از نظر شما «حکمت متعالیه» ملاصدرا، نوعی فلسفه است، یا ما با آمیختهای از «فلسفه» و «کلام» و «عرفان» روبهرو هستیم؟
از دیرباز این مسأله در مورد صدرا مطرح بودهاست و اخیراً نیز در محافل دانشگاهی ما که با مباحث روششناختی آشنا شدهاند به شکل جدی بازطرح شدهاست. اما نزد فیلسوفان صدرایی و شارحان او، این پرسش مسألهای حلشده است.
حکمت متعالیه با نحلههای پیش از خود، چه فلسفه مشاء و اشراق و چه عرفان نظری متفاوت است و تفاوت او در «روش» و «زبان» او است و طبعاً مسائلی هم که حاصل این رویکرد به زبان و روش است، متفاوت خواهد بود. حال، باید کسانی که مدعی هستند ما در تفکر صدرا با یک آمیخته فکری مواجهایم، پاسخ بدهند که نوآوریهای صدرا را چگونه تحلیل میکنند؛ نوآوریهایی مانند «اصالت وجود»، «وجود ذهنی» و «حرکت جوهری» و «مسأله معاد» و...
باید توجه داشت که فلسفه صدرا خیلی آسان فهم نمیشود به این دلیل که شخص برای آشنایی با این فلسفه باید با فلسفه مشاء و اشراق و نیز عرفان همدلی کردهباشد و سپس در آستانه فلسفه صدرا بنشیند.
آیا همین جمله اخیر شما مبنی بر پیشنیاز بودن عرفان برای فهم صدرا، آمیخته بودن تفکر او را با عرفان و فلسفه بازنمایی نمیکند؟ آیا این ادعا تقویت نمیشود که حکمت متعالیه نوعی از عرفان نظری یا «تئوسوفی» یا چیزی شبیه آن است؟
من اشاره کردم که صدرا یک «روش فلسفی» ابداع کردهاست و باید توجه داشت که روش او کاملاً بر پایه اصول منطقی استوار شدهاست. از آنجا که او با مبانی عقلی سخن میگوید پس عرفان یا تئوسوفی نیست. کار صدرا بر خلاف رویه عرفان، «استدلال» است.
همچنان که گفتم؛ فلسفه صدرا بسیار عمیق است و راحت به دست نمیآید. از این رو، کسانی که با او آشنایی سطحی دارند به قضاوتهای سطحی نیز دچار خواهند شد. البته باید انصاف را رعایت کرد؛ در میان منتقدان او نیز، کسانی هستند که حکمت متعالیه را بخوبی فهمیدهاند اما آن را فلسفه نمیشمرند. اما، این عمق جدی مطالب و فریبندگی ظاهری عبارات باعث شدهاست که فلسفه او در معرض آسیب اینگونه قضاوتها قرار گیرد.
کدام عنصر و درونمایهای باعث شدهاست که چه در غرب و چه در جامعه دانشگاهی ما عموماً به «حکمت متعالیه» به عنوان «فلسفه»، با دیده تردید نگریسته شود؟
اگر انصاف علمی داشتهباشیم نمیتوانیم فلسفه صدرا را به عنوان یک «متافیزیک» نادیده بگیریم. اما سؤال اینجاست که مواجهه منتقدان با فلسفه مشاء چگونه است؟ ظاهراً آنان مشاء و حتی اشراق را به عنوان فلسفه میپذیرند. اما آن را به لحاظ متافیزیکی، به عنوان متافیزیک معاصر نپذیرفته و آن را «متافیزیک تاریخی» تلقی میکنند.
همین طریق در مورد صدرا نیز باید اجرا شود. فارغ از اینکه آیا تفکر او فلسفه است یا الهیأت یا عرفان و یا هر چیز دیگری که هست، سؤال بنیادیتر این است که آیا متافیزیک او یک «متافیزیک معاصر» نیز هست یا خیر. من گمان میکنم که در پسزمینه این انتقادات این نهفته است که میخواهند با این روش، متافیزیک صدرا را در جهان معاصر زیر سؤال ببرند. البته من هم در این امر با آنها تا حدودی همدل هستم. به این معنا که متافیزیک صدرا، که من آن را متافیزیک کاملاً فلسفی میدانم، ممکن است «متافیزیک معاصر» نباشد.
در واقع، کسانی که فلسفه صدرا را از این حیث که «فلسفه نیست» نقد میکنند، مشاء را نیز نمیتوانند متافیزیک معاصر بدانند. متافیزیک کانت هم متافیزیک معاصر نیست. فلسفههای جدید، با کانت نیز به عنوان یک «متافیزیک تاریخی» روبهرو میشوند؛ هر چند بسیار در امروز تأثیرگذار بودهاست. در مورد ارسطو نیز چنین است. حال سؤال اینجاست که فلسفه صدرایی فارغ از اینکه فلسفه هست یا نه، یک «متافیزیک معاصر» هست یا خیر؟ در این سؤال باید تأمل کرد.
فلسفه صدرا، در عالم امروز چه کارکردی دارد؟ آیا متافیزیک او میتواند در جهان معاصر، دردی از ما دوا کند؟
نوصدراییان و شارحان او معتقدند که فلسفه او زنده است و پویایی دارد و این وظیفه ما است که سؤالات و مسائل خود را به آن عرضه کنیم. به باور آنان، این متون توانایی پاسخگویی را دارند. سالهاست که این افراد میکوشند که از دل فلسفه صدرا، فلسفههای جدید را بیرون بکشند؛ مثلاً از وجود ذهنی و نظریه علم او «معرفتشناسی» طراحی کنند و از اصول و مباحث اخلاقی او و نظریات حسن و قبح و انسانشناسی او «فلسفه اخلاق» بیرون بیاورند. این یک نگرش است و همین نگرش بر حوزههای سنتی ما و اغلب متفکران صدرایی ما غالب است.
این کوششها تا چه حد قابل قبول و ثمربخش بودهاست؟
اگر توجه ما به خود صدرا باشد، اینها خوب بوده و به شناخت ما کمک میکند، اما اگر به فلسفه معاصر و فلسفه جهان توجه کنیم این کوششها کافی نبوده و بعضاً فلسفه صدرایی در این موارد توان پاسخگویی به پرسشهای معاصر را ندارد. تلاش برای بیرون آوردن فلسفه سیاسی یا فلسفه اخلاق از صدرا به نظر نمیرسد با توفیق روبهرو شود.
پس شما مدعی هستید که ما صرفاً میتوانیم با فلسفه صدرا به حیث تاریخی مواجه شویم اما در جهان امروز این فلسفه کارآمد نخواهد بود؟
خیر. من معتقدم که فلسفه صدرا زمینه تفکر ما است. هر تفکر جدیدی که بخواهیم داشتهباشیم باید بر پایه صدرا باشد. ما باید همانگونه که صدرا با مشاء و اشراق روبهرو شد با خود او برخورد کنیم. همانگونه که گفتم او، دو ابتکار مهم در «زبان» و «روش» فلسفی دارد و ما باید همین دو را اخذ کنیم و با همین به تبیین صدرا بپردازیم. ملاصدرا دستمایه تفکر ما است اما تفکر و متافیزیک او با ما متفاوت است.
این دو ابتکار صدرا را میتوانید روشنتر برای خوانندگان ما توضیح دهید تا بهتر بتوانیم بحث را پیش ببریم؟
این خود مقدماتی لازم دارد. فلسفه یک علم عقلی است اما بر خلاف آنچه صدراییان معتقدند فلسفه و عقل یکی نیستند. روش فلسفه «عقلی» است و نقطه عزیمت آن نیز عقل است اما لزوماً با آن یکی نیست. اختلاف فلاسفه در نتایج مسائل فلسفی، خود گواه همین معنا است.
فلسفه مانند هر علمی باید در یک مسیر طبیعی رشد کند. در رشد فلسفی و سیر طبیعی فلسفه، فلسفه با مجموعه علوم و فنون و دستاوردهای بشری در هر زمان باید همخوانی داشتهباشد. فلسفه از مجموعه مفاهیم و علوم دیگر متفاوت نیست. نمیشود که فلسفه، روش و سیر سنتی داشته باشد اما علوم دیگر روش و مسیری دیگر را طی کنند. صدرا این را دریافت.
فلسفه ابنسینا پرسشهای زمان خودش را به تمامی پاسخ میداد اما این برای زمانه صدرا کافی نبود. صدرا کوشید تا زبانی را طراحی کند که با آن بتواند تمام معارف دوره خودش را بررسی کند. او بسیاری از طبیعیاتی را که در دوره ابنسینا کارآمد بود کنار گذاشت و آنها را ویرایش و پیرایش کرد. اما این زبان چگونه زبانی است؟ برای توضیح این معنا باید از مفهوم زبان برتر یا «فرا-زبان» نزد «تارسکی» استفاده کنم. در واقع صدرا از «فرا-زبان» استفاده میکند و زبان برتری را فراهم میکند که گزارههای «اشراقی» و «مشایی» و «عرفانی» در کنار هم قرار گیرند. البته صدرا منطق را رها نمیکند و زیربنای تمام تفکر او «منطق» است. یعنی «روش» او روش منطق و استدلال چند لایه برهانی و شهودی و «زبان» او زبان برتر است.
آنچه امروز از صدرا برای ما کارآمد و کارگشا است همین «زبان برتر» است؟
مطمئن نیستم که آیا ما به یک زبان برای متافیزیک معاصر رسیدهایم یا خیر. باید توجه داشت که هنگامی که به یک متافیزیک معاصر برسیم، میتوانیم به زبان آن هم دست پیدا کنیم. «متافیزیک» و «زبان» با هم تحقق پیدا میکنند.
شما از یک سو، متافیزیک صدرا را تاریخی میدانید و از سوی دیگر زبان او را نیز زبان متافیزیک معاصر نمیدانید. پس اگر قرار است از صدرا شروع کنیم، نقطه عزیمت ما کجا باید باشد؟
ما باید مجموعه «حکمت متعالیه» را در نظر بگیریم؛ «محتوای» آن، «زبان» آن، و «روش» آن. ما باید راهی را برویم که صدرا رفت و کاری را کنیم که او با مشاء کرد. کاری که فلسفه تحلیلی نیز با کانت و دیگر فیلسوفان انجام داد.
ارزیابی شما از روند کنونی فلسفه ما چیست؟ فلسفه اسلامی امروز ما نسبت به زمان ملاصدرا افول کردهاست یا رشد داشتهاست؟ صدراگرایان امروز در کجای جغرافیای فلسفه ایستادهاند؟
اوج فلسفه صدرایی، علامه طباطبایی است و من گمان میکنم پس از او ما نوآوری ثبتشدهای نداشتهایم.
یعنی افول کردهایم؟
نمیخواهم چنین نسبتی بدهم اما نسبت به اوجی که با علامه داشتهایم الان در دامنه قرار داریم.
آینده فلسفه صدرایی را چگونه ارزیابی میکنید؟ حکمت متعالیه به کجا خواهد انجامید؟
آینده آن، آینده طبیعی است. یک فلسفه برای اینکه جریانی سالم و زنده داشته باشد، باید سیر طبیعی خود را طی کند؛ همانطور که سیر طبیعی فلسفه در دوران صدرا، به او انجامید. متافیزیک صدرا، متافیزیک علوم نوین نیست. ما باید سیری را طی کنیم که متافیزیکمان با فیزیکمان به معنی علوم نوین همخوانی داشتهباشد؛ همان اتفاقی که در فلسفه غرب افتادهاست. اما این سیر باید طبیعی باشد.
این یک امر دستوری و زمانمند نیست. ممکن است الان در بدو تولدش باشیم و ممکن است سالهای سال به طول بینجامد.
به هر حال، ملاصدرا امکان بسیار خوبی دارد برای اینکه ما بتوانیم به متافیزیک معاصر خود دست پیدا کنیم به عنوان مثال، من گمان میکنم «نظریه اعتباریات» علامه طباطبایی میتواند یکی از بدیلهای حکمت صدرا باشد که به آن خوب پرداخته نشدهاست. علامه با اعتباریات در پی ایجاد یک جایگزین برای فلسفه صدرا است.
او غیر از اینکه در «اصول فلسفه و روش رئالیسم» این بحث را مطرح میکند، یک رساله با همین عنوان دارد و حتی در «المیزان» نیز جابهجا آن را میآورد.
هر چند کمی از بحث خود دور خواهیم شد، اما برای من جالب است بدانم آیا شما گمان میکنید که اعتباریات علامه عزیمتی از رهگذر صدرا است یا اینکه این نظریه در اثر مواجهه با غرب پدیدار شدهاست؟
علامه برای مواجهه با غرب متنی در اختیار نداشت و متون در دسترس او بسیار محدود بودهاند. اما او به این دریافت رسید و در همین بحث نیز بسیار از صدرا استفاده میکند. مثل تبیین او از «معقول ثانی» که «معقول ثانی» خود از ابتکارات صدرا است. اما علامه چون یک «فیلسوف اصیل» و «مؤلف» است، توانسته به این کار دست بزند. اما در شارحان معاصر صدرا بجز او «فیلسوف مؤلف» نداریم و باید به طور طبیعی برای ما یک «فیلسوف مؤلف» معاصر ظهور کند.
پس اگر ما یک «فیلسوف مؤلف» داشته باشیم با سوار شدن بر دوش صدرا میتوانیم به یک فلسفه و متافیزیک معاصر دست پیدا کنیم؟
بله. اگر فلسفهای بخواهد فلسفه «ما» باشد نمیتواند صدرا را انکار کند. ما از انکار او به جایی نمیرسیم. ما باید با همدلی با صدرا فلسفه معاصر را تألیف کنیم.
البته منتقدان صدرا نیز لزوماً نمیخواهند از غیر از «ما» آغاز کنند و تنها فیلسوفان دیگری غیر از او را به عنوان نقطه عزیمت پیشنهاد میکنند. یکی از دلایلی که عدهای از صدرا پرهیز دارند این است که توجه به صدرا را نه ناشی از پشتوانه فلسفی و علمی، بلکه به خاطر تأیید و پشتگرمی نهادهای حاکم، از صفویه تا امروز میپندارند.
فلسفه سیاسی صدرا فلسفه مستقلی نیست و در این زمینه چندان نوآوری ندارد که بتواند برای حکومتها جذابیتی ایجاد کند.
یعنی مثلاً زمینههای انسان کامل در عرفان ابنعربی که توسط صدرا به فلسفه وارد میشود، نمیتواند برای نهادهای حاکم جذاب باشد؟
فارابی در این مورد بسیار پیشرفتهتر از صدرا است و او نیز نبی را حاکم میداند. در ضمن باید توجه داشت که صدرا به خاطر موافق نبودن با روش صفویه و شاهان صفوی تن به تبعید داد.
به لحاظ زندگینامهای حق با شما است. اما آیا به لحاظ محتوای آثار نیز همین طریق را پیموده است؟
بله. او در کتاب «کسراصنام الجاهلیه» نقد صوفیه و تعامل حاکمان با آنان را نشانه گرفته است.
بگذارید در فضای معاصر بحث رابه پایان ببریم. تلقی عام اینگونه است که فلسفه رسمی ما پس از انقلاب 57، متأثر از حکمت متعالیه است. این نگاه تا چه حد درست است؟
تأثیر ملاصدرا بر فلسفه رسمی را چندان مستقیم نمیدانم. من با این معنا که صدرا یک فلسفه رسمی سیاسی دارد و بویژه در نظریه ولایت فقیه تأثیری علمی و عینی گذاشتهباشد، هرگز موافق نیستم. ما صدرا را به عنوان یک فیلسوف سیاسی نمیشناسیم لذا نظام سیاسی ما نیز نمیتواند خاصاً از آن منشأ بگیرد. البته نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران پایه عقلانی دارد، پایه صدرایی نیز دارد. اما اینکه صدرا چنین نظامی را طراحی کرده باشد هرگز چنین نیست.
این واقعیت علمی ندارد و هیچ شاهدی برای آن در دست نیست. البته کسانی که پایههای عقلی جمهوری اسلامی را تبیین کردهاند همه نگرش صدرایی داشتهاند اما حداکثر میتوانیم بگوییم اینها تفسیری از صدرا است نه اینکه خود او آنها را گفته باشد.
کما اینکه، من معتقدم جمهوری اسلامی توسط حضرت امام خمینی(ره) یک «زبان برتر» میان «فقه» و «فلسفه» و «کلام» ایجاد کرد. یعنی دقیقا همان روش و راهی که صدرا در فلسفه پیمود.
حضرت امام(ره) فلسفه و کلام و فقه ما را با یک «زبان برتر» به هم پیوند داد و گزارههای آنها را با هم تحلیل کرد و به عنوان یک نتیجه، جمهوری اسلامی از آن بیرون آمد که میخواستند هم با کلام و هم با فقه و هم با فلسفه سازگار باشد.
در کل، بررسی توفیق نظریات ملاصدرا بحثی مفصل را میطلبد که در مجالی دیگر میتوان آن را با حضور صاحبنظران این عرصه به بحث گذاشت.
منبع: روزنامه ایران