عطنا - قوم گرایان توجه بسیاری به طرح موضوعی تحت عنوان آموزش به زبان مادری دارند. توجه به مساله آموزش به زبان مادری آنقدر اغراق آمیز شده که اخیرا آموزش به زبان رسمی کشور یعنی فارسی را نوعی ستم قومی تلقی کرده و این ایده بی اساس را از طریق رسانههای وابسته منتقل میکنند.
دلیل توجه به چنین موضوعی جدای از آنکه قوم گرایان آن را حق طبیعی و حقوق بشری میدانند، مسایل پیچیده و مفصلی است که صرفا در بستر ساده آموزش به زبان مادری مطرح میشود.
این سخن به کرات شنیده میشود که زبان مادری بخشی از هویت شخصی، تاریخی و فرهنگی هرکودک است و اگر نادیده گرفته شود اثرات سو و غیر قابل جبرانی در پی خواهد داشت و برای اثبات این مدعا از یافتههای ظاهرا پزشکی و روان شناسی هم کمک میگیرند که بر اساس آن عدم توجه به زبان مادری باعث بروز اختلالات شخصیتی، ادراکی، یادگیری و در نهایت افت تحصیلی و تخریب شخصیتی میشود! این در حالی است که مطالعات گسترده علمی در حوزه زبان و آموزش واقعیات دیگری را نشان میدهد. یعنی حتی در صورت آموزش به زبان مادری همچنان مساله افت و ترک تحصیل وجود دارد و این پدیده ناشی از عواملی همچون فرهنگ، اقتصاد و شرایط اجتماعی کودک و خانواده اش است؛ بنابراین ۳ رویکرد در زمینه ارتباط میان دو زبانگی کودک و مساله آموزش مطرح است:
۱- اولین گروه معتقد هستند که عدم آموزش به زبان مادری باعث افت تحصیلی کودک میشود.
۲- گروه دوم معتقدند که اتفاقا دو زبانه بودن کودک باعث بروز خلاقیت و مهارت و در نهایت پیشرفت آموزشی کودک میشود.
۳- گروه سوم نیز معتقد هستند که هیچ کدام از مسایل فوق اهمیتی ندارد و نه باعث پسرفت آموزشی شده و نه عامل پیشرفت آموزشی است و آنچه که اولویت دارد نحوه و کیفیت آموزش است.
در بعد روانی نیز زبان مادری عامل تعیین کننده در خصوص افت تحصیلی و یا ایجاد حس پریشانی نیست، زیرا اضطراب تحصیل و رفتن به مدرسه و دور شدن از محیط خانواده در ساعاتی طولانی ممکن است برای کودکانی که به زبان مادری آموزش میبنند نیز ایجاد شود و صرفا مربوط به یک گروه قومی و زبانی خاص نیست.
حتی اگر بپذیریم برخی افراد در داخل ایران حتی یک کلمه فارسی صحبت نکرده باشند، اما این افراد نیز به دلیل وجود رسانههایی مانند رادیو تلویزیون، همچنین آمد و شد به شهرها، مراکز درمانی و خرید، حداقل جملات فارسی را شنیده و آن را فهم میکنند و کلمات فارسی به گوش ایشان نامانوس نیست. به دیگر سخن این زبان را اکتسابی نیاموخته اند بلکه زبان فارسی در بطن زندگی اشان جاری بوده و از آن استفاده میکرده اند.
پس با این نگاه زبان فارسی را به عنوان زبانی بیگانه که موجب حس غربت و ایجاد اضطراب است، نمیتوان در نظر گرفت! زبان فارسی آنقدر در فرهنگ سایر زبانها جاری و ساری بوده است که مصداق بارز آن را در مکاتب شهری و روستایی میتوانیم بیابیم. یعنی به سهولت در کنار آموزش قرآن کریم که به زبان دین یعنی عربی بوده، گلستان سعدی نیز به زبان فارسی آموزش داده شده، پیران به وقت اندرز و یا افراد با سواد سعدی خوانی داشته اند. در هم تنیدگی زبان فارسی در کنار زبان ترکی چنان ملموس بوده که میرزا صابر در هوپ هوپ نامه اش بدون تکلف و تصنع در کنار گفتههای خود به زبان ترکی از اشعار فارسی و تعلیمات سعدی بهره میبرد و کاملا واضح است این امر نه برای خود نویسنده و نه برای خواننده و نه شنونده سخت و دشوار نبوده و بر عکس نشان از روانی و جاری بودن این زبان در بین گویشوران ترک زبان داشته که راه به زندگی روزمره پیدا کرده بود.
با این پیش فرض میتوان چنین گفت که مردم ایران در کنار زبان بومی خود نسبت به زبان فارسی آگاهی داشته اند و شاید بتوان اکثر مردم ایران را دوزبانه نامید و چنین در نظر گرفت که در دایره لغات وذخیره واژگانی آنها کلمات فارسی مهجور و نامانوس نیست؛ بنابراین کودکان نیز از این قاعده مستثنی نیستند و زبان فارسی را بدون ایجاد مزاحمتی میپذیرند و درک میکنند.
صحبت از افت تحصیلی و فشار روانی بر کودکان غیر فارس زبان در طی دوران تحصیل، ارتباطی مستقیم با زبان فارسی و عدم آموزش به زبان مادری ندارد، بلکه آنچه مقدم بر نوع زبان است، کیفیت آموزش، اسلوب و شیوه آموزشی است. تناقض گویی قوم گرایان از همینجا شروع میشود؛ اظهاراتی بی اساس مانند آنکه " کودک فارسی نمیداند و شنیدن کلمات فارسی کودک را مضطرب میکند و همین اضطراب باعث افت تحصیلی و یا ترک تحصیل میشود".
اینکه قوم گرایان بدون توجه به جامعه آماری سایر گروههای زبانی دانش آموزان فارس زبان، در خصوص افت و ترک تحصیل صرفا از مشکلات تحصیلی کودکان غیر فارس زبان میگویند و همه مسایل را به گردن زبان غیر مادری میدانند نوعی تعامد در به محاق بردن اصل مساله است.
اگر میگویند کودک زبان فارسی نمیداند و باعث فشار تحصیلی میشود باید گفت، چرا در شرایط ارتباطی امروز آنهم در جغرافیای ایران کودکی حتی یک بار فارسی نشنیده است. این کم کاری و بی تدبیری بر عهده کیست؟ چرا کودکی در ایران به گونهای پرورش یافته که گویی بیرون از مرزهای ایران بوده و زبان کشورهای همسایه و باشندگان بیرون مرزهای خود را بهتر میفهمد و زبانی که مربوط به ارتباطات آینده اوست را نه درک میکند و نه ضرورتی برای دانستنش احساس میشود! مگر این کودک قرار نیست در آینده به دانشگاه برود، ازدواج کند، کار کند و با یک ایرانی هم کلام شود؟ آیا قرار است دیواری بین او و سایر ایرانیان کشیده شود؟ در اینجا من حق را به قوم گرایان میدهم و از ایشان پوزش میخواهم که چنین کم کاری عظیمی رخ داده که کودک ایرانی با زبان رسمی و ملی خود بیگانه است و از مسولان امر تقاضا میکنم تمهیداتی را اتخاذ نمایند که کودک از بدو تولد بتواند زبان فارسی را به سهولت بشنود، بیاموزد و زبان سرزمینی اش را که همان زبان مادری است، فراگیرد.
قوم گرایان قطعا برای این مساله راهکار ارائه میکنند که هفتهای دو ساعت آموزش زبان فارسی برای کودکان کافی است! اگر کودکان شما با هفتهای دو ساعت آموزش زبان انگلیسی در مدارس توانسته اند با یک انگلیسی زبان ارتباط بگیرند، احتمالا با این طرح هم چنین بلایی بر سر زبان فارسی بیاید؛ کما اینکه شاهد هستیم حتی برخی پس از گذراندن دوره دانشگاه همچنان در ارتباط به زبان فارسی مشکل دارند و این یعنی بیش از پیش باید زبان رسمی و سرزمینی را در اولویت آموزشی قراردهیم و حتی از سنین پایینتر نسبت به آموزش آن اقدام شود.
حال که بهانه طلبان قومی در پی تضعیف زبان فارسی بوده و مایل به ایجاد نوعی بیگانگی و حس غربت بین مردم ایران از طریق زبان هستند باید ببینیم اشکالاتی که مطرح میکنند چیست. بیایید از قبل نتیجه نگیریم که چگونه بی توجهی به زبان فارسی موجب افتراق و جدایی بین مردم ایران است. بگذارید مساله را کمی بیشتر باز کنیم و نتیجه یک مساله همواره با باز کردن و تشریح مساله بهتر آشکار میشود.
هر سال قوم گرایان بزرگداشت زبان مادری را در تاریخ ۲۱ فوریه برابر با ۳ اسفند برپا میکنند و آموزش به زبان مادری را حق تمام افراد میدانند.
آنچه از متن یونسکو در این زمینه استنباط میشود به هیچ عنوان مفهوم آمرانه آموزش به زبان مادری برای تمام گروههای زبانی را ندارد بلکه اشاره یونسکو و تفسیر آن به حفظ زبانهای در حال انقراض است. مضاف بر آن یونسکو بر اساس ساز و کارهایش نگاهش به مساله زبانی صرفا میتواند نگاهی در جهت حفظ دستاوردهای زبانی به عنوان میراث ناملموس باشد و حتی به صرف تاکید برامر آموزش به زبان مادری نه تنها ضمانت اجرایی ندارد بلکه بدون در نظر گرفتن شرایط و ساختار موجود در جوامع صلاحیت پرداختن به چنین مساله مهمی را نیز ندارد.
قوم گرایان غیر از تاکید به منشور یونسکو در خصوص زبان مادری به اصل ۱۵ قانون اساسی ایران نیز اشاره میکنند که در آن آموزش به زبان مادری را حق اقوام میدانند.
اصل ۱۵ قانون اساسی به صراحت اعلام میکند که: زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید به این زبان و خط باشد، ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است.
با مطالعه اصل مذکور تفاوت معنایی میان آموزش به زبان مادری و آموزش زبان مادری آشکار میشود. در آموزش به زبان مادری دولت را مکلف میسازند که کلیه متون و دروس به زبان محلی تدریس شود و در آموزش زبان مادری دولت تکلیف آموزش نداشته بلکه آموزش ادبیات آن زبان امری اختیاری و فوق برنامه میتواند باشد و بدون اشکال است آن هم در کنار زبان فارسی.
قوم گرایان مثالها و شواهدی را میآورند مبنی بر اینکه بسیاری از دولتها آموزش به زبان مادری را در دستور کار خود دارند و مشکلی نیز در این زمینه ایجاد نشده است، اما به طور مثال در ایالت کالیفرنیا در سال ۱۹۹۸ که تا پیش از آن آموزش بیش از یک زبان در مدارس رایج بود صرفا آموزش به صورت تک زبانی رایج شد و شیوه پیشین ممنوع گردید* هر چند کعبه آمال و تمثیل قوم گرایان اتیوپی و هندوستان و امثال آن است.
قوم گرایان میگویند کسی که به زبان مادری تحصیل نکند نسبت به هویت خویش خود آگاهی پیدا نمیکند و با خود بیگانه است! اما باید تعریف گم شدگی هویت را چیزی فراتر از زبان دانست همینکه فردی فرهنگ بومی و تاریخ خود را با عناصر فرهنگی و تاریخی دیگر جایگزین کند یعنی نسبت به خود بیگانه است. حال آنکه زبان فارسی همواره زبان فرهنگی و تاریخی مردم ایران بوده است و برعکس توجه به آن برگشت به اصل و ذات تاریخی است.
نکته مهم آنکه آیا اگر فردی به واسطه مهاجرت در سرزمین دیگر به زبان مردم آن سرزمین سخن بگوید و آموزش ببیند یعنی هویت خود را گم کرده است؟ یا اینکه هویت درونی خود و اندیشه خود را در غالب زبانی دیگر بیان میکند!
هر چند تاکید موکد دارم که زبان فارسی در سرزمین ایران زبان بیگانهای نیست که فرد با آن خود را بیگانه فرض کند. بیایید چنین تصور کنیم که بدون توجه به نکات فوق شرایط به گونهای پیشرفت کند که آموزش به زبان مادری امکان پذیر شود. یعنی بدون در نظر گرفتن زبان رسمی و تاریخی یعنی فارسی بخواهیم در شهرها و استانهای دیگر زبان بومی را آموزش بدهیم.
این آموزش برای چه کسانی و چه گونه باید باشد؟ مثال ما شهر ارومیه و زبان مورد نظرمان نیز ترکی باشد. چگونه باید آموزش را آغاز کرد؟
در شهر ارومیه چند زبانه که زبانهای ارمنی و آسوری و کردی و فارسی وجود دارد چگونه آموزش به زبان مادری صورت میپذیرد؟ احتمالا ابتدا باید از جداسازی دانش آموزانی که زبانشان ترکی نیست آغاز کنیم؛ و برای تحقق چنین امری مدارس نیز از همدیگر جدا شود و مدارس مخصوص ترک زبانان و غیر از آن باشد. این در صورتی است که هر قومیت بخواهد زبان مادری خودش را آموزش ببیند و یا تحصیل به زبان مادری داشته باشد.
اگر مدارس مخصوص ترک زبانان دایر شود آیا حق دانش آموز در خصوص ارتباط جمعی با دیگر گروه هم سالان که اتفاقا همزبان نیستند سلب نمیشود؟ به عبارتی از همان ابتدا در امر آموزش حصاری میان دانش آموز و جامعه بزرگتر کشیده میشود که در آن فقط افراد همگن زبانی خود را دیده و بیرون از مدرسه هر فردی برایش غریبه است.
جدای از آن محل اقامت افراد را چگونه باید متناسب با محل آموزش دانش آموزان در نظر بگیریم؟ یعنی در سطح شهر چند مدرسه را باید به این گروه زبانی اختصاص داد؟
اگر فرض کنیم دو کودک ترک و کرد به زبان مادری هم تحصیل کنند آیا باید در ادامه فرایند تحصیل دانشگاههای مجزا داشته باشند یا اینکه میتوانند با هم یک جا درس بخوانند، آن وقت زبان فارسی را چه طور متوجه میشوند این دانش آموزان که زبان فارسی را به درستی نیاموخته اند یا شاید آنموقع باید زبان انگلیسی را بیاوریم و به عنوان زبان ارتباطی واسط میان گروههای زبانی جایگزین کنیم؟
آموزش زبان به دانش آموزان که عامدا از زبان فارسی دور مانده اند، بدون شنیدن و تمرین و استمرار دفعتا عارض نمیشود آن هم وقتی تمام رسانهها و ارتباطات به زبانی غیر از فارسی است اکنون چگونه دانش آموز میتواند به زبان فارسی صحبت کند؟
حالا تصور کنیم یک نفر عرب زبان بخواهد از خوزستان به قصد کار یا ازدواج و یا تغییر محل سکونت به این شهر بیاید فرزندش را در چه مدرسهای باید بگذارد؟ اگر حق انتخاب داشته باشد یا باید اجبارا به زبانهای بومی تحصیل کند یا به زبان فارسی، پس حق آموزش دیدنش به زبان مادری اش چه میشود؟
اگر بخواهیم پیچیده به قضیه نگاه نکنیم و به یک نتیجه برسیم که مثلا در شهری مثل ارومیه توافق شود همه باید به زبان ترکی تحصیل کنند کردها و سایر زبانها نیز ترکی آموزش ببینند آیا این امر اجحاف به حق و حقوق سایر زبانها نظیر آسوری و ارمنی و فارسی و تاتی نیست پس زبان مادری آنها چه میشود؟ آیا زبان ترکی بر آنها تحمیل نمیشود؟
خوب چرا باید از نو چرخ را اختراع کرد، ما که زبان غیر تحمیلی و تاریخی فارسی را که هم رسمی و هم ملی و هم واسطهای است داشتیم. آیا این شیوه مغایر با اصل ۱۹ قانون اساسی نیست که میگوید تمام مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ و نژاد و زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد شد. خوب اینگونه به فرض آموزش یک زبان بومی برای تمام دانش آموزان آن شهر، آیا یک زبان بر زبان دیگر ارجحیت پیدا نمیکند و سایر زبانها از حق طبیعی خود محروم نمیشوند؟!
قطعا این مساله به جداسازی و غیریت سازی ختم خواهد شد. با این پیش فرض و این حصار بندی زبانی دیگر ایرانیان نمیتوانند در چند سال آینده به سهولت با یکدیگر گفتگو کنند و در رفت و آمد باشند و از مواهبی، چون امکان اقامت در هر جای ایران امکان تحصیل و کار در هر نقطه از ایران محروم میشوند و مساله فقط بومی و منطقهای میشود و برای هر رفت و آمد به هر بخش از ایران گویی باید آماده سفر به سرزمینی غریب بود.
حتی اگر مفروضمان این باشد که شهر مورد نظر یک جامعه تک زبانی است و زبانهای دیگری در آن وجود ندارند و حالا میشود به راحتی زبان مادری را بدون چالشهای شهرهای چند زبانه به دانش آموزان آموزش داد بحث ارتباط گسترده با سایر ایرانیان چگونه میشود؟ اگرچه برخی از متوهمین قوم گرا پیشنهاد کرده اند که هوش مصنوعی و دستگاههای ترجمه مساله را رفع میکند! به همین سادگی مساله ارتباط انسانی را در سطح دستگاههای ترجمه هم زمان تقلیل میدهند.
چالش دیگر انتخاب زبان استاندارد است. همه زبانها در ایران به نسبت زبان فارسی بومی و محلی هستند و احتمالا باید یک زبان معیاری را انتخاب کنند که آنها را به سایر هم زبانانشان در بیرون مرزهای ایران متصل کند، در فرض مقاله که زبان ترکی منظور نظر است آیا باید ترکی آذربایجان (باکو) یا ترکی استانبولی را آموخت، یا زبان ترکی اصیلی که در منطقه صحبت میشود؟ آن موقع مدعی پیدا نمیشود که زبان ترکی که در منطقه رایج است باید از کلمات و عناصر فارسی کاملا پالایش شود و کلماتی ترکی جایگزین شود که در تاریخ و حافظه زبانی مردم شهرجدید و نو است؟
آن زمان دانش آموزان نسبت به زبان خانه خود چه میزان تغییرات دارند شاید سخنان نسلهای قبل را به سهولت در نکنند. آیا زبان استانداردی که انتخاب میشود برای شهرهای دیگر نیز قابلیت اجرایی دارد یا آنکه باید برای شهرهای دیگر نسخه آموزشی دیگری در نظر گرفت.
ترکی قشقایی و ترکی آذری با توجه به تشابهات تمایزاتی دارد که هویت آن زبان و گویش است حالا در داخل ایران و برای آموزش احتمالا باید زبان ترکی قشقایی زیر مجموعه زبان آذری قرار بگیرد که در اینصورت یک لهجه و گویش بر سایر لهجهها و زبانها تفوق و برتری مییابد و احتمالا نکته مثبت یا منفی آن یک دست شدن زبان ترکی بومی ایران میشود.
اصلا بگوییم تمام تفاوتها را کنار میگذاریم و یک جور با هم کنار میآییم و هدف را فقط آموزش زبان مادری در نظر میگیریم آن هم برای هدفی بزرگتر که خلق جامعه ترک زبان یک دست در داخل ایران است! آیا زبان ترکی چنان پر مایه است و منابع غنی اطلاعاتی و تاریخی بسیاری دارد که بتوان بر پایه آن محتوای علمی استخراج کرد؟ مثال آشکار در مبحث ادبیات چه گونه خود را از تولیدات ترک زبانان که به زبان فارسی است تولید منبع میکنیم؟ نظامی گنجهای اشعارش را به فارسی میآوریم و یا ترجمه و نقل به مضمون کفایت میکند؟ یا مانند مردم قونیه به مولانا افتخار میکنیم بی آنکه یک بیت فارسی آن را بدون ترجمه به زبان ترکی بفهمیم!
ماهی کوچولوی صمد بهرنگی ترک زبان را که به فارسی نوشته شده را به ترکی بر میگردانیم؟ آیا فقط اشعار شهریار را که فقط به ترکی است آموزش میدهیم و از اشعار دیگرش که به فارسی است چشم میپوشیم؟ یا شاید برای جبران نبود منابع به دستاوردهای آن سوی ارس توجه میکنیم و از ادبیات و کتب ایشان که قسمتی را در دوره روسیه تزاری و بخش دیگر را در دوران اتحاد جماهیر شوروی خلق کرده اند وام میگیریم؟ خوب همه اینها که منجر به گم شدگی هویت میشود! این چه نوع آموزش به زبان مادری است که دانش آموزان میآموزد خود را از آن پیشینه غنی ایرانی خود تهی کند و حالا به یک هویت مجعول بر ساخته رضایت بدهد.
از هر راهی که میرویم نهایتا در تله گم شدن هویت میفتیم، زیرا که تمام راهها به زبان فارسی ختم میشود که عامدانه هویت طلبان قوم گرا راه رسیدن به هویت و اصل را کور کرده اند تا جمعیتی جدید را آموزش دهند که تفکراتشان روی گردان از هویت ایرانی باشد؛ بنابراین توجه به زبان مادری و حتی اصرار به آموزش زبان مادری امری گمراه کننده است که به نیابت از تمام مقاصد پنهان تجزیه خواهانه و قوم گرایانه پرچم دار حقوق غیر حقه مردمی شده است که ماحصلش بیگانگی برای ایشان و مقاصد سیاسی برای گردانندگان این تفکر است.
با توجه به مفروضات فوق آنچه به عنوان آموزش به زبان مادری مطرح میشود نوعی مثله کردن و قطع پیوندهای معنوی و زبانی با تاریخ و فرهنگی است که ریشه در زبان فارسی و ایران دارد. حال سوال اینجاست چگونه از طریق این انکار فرهنگی به دنبال هویت هستند؟
هویت یابی بر پایه زبان چیزی جدای از تمایلات جدا سری و تجزیه طلبانه نخواهد بود. همانگونه که در سال ۱۹۵۲ دانشجویان پاکستان شرقی در داکا برای رسمیت بخشیدن و آموزش زبان بنگالی تظاهرات کردند و سنگ بنای تجزیه بنگلادش از پاکستان را بنانهادند و یونسکو بعدها به یادبود آن سال، در ۲۱ فوریه ۱۹۹۱ آن روز را را روز جهانی زبان مادری نامید.
پر رنگ کردن مساله تحصیل به زبان مادری و بی توجهی به زبان فارسی نیز سنگ بنای گسست عاطفی، فرهنگی و بعدها سیاسی میان شهرهای ایران خواهد شد. سادهترین حالت این تحول خطرناک فدرالیزم قومی است که تلاش میشود برایش لباس سفید مقدس دوخته شود تا برتن ایرانیان کنند. اما این لباس متناسب با قواره فرهنگی ملت ایران و سرزمین ایران نیست. از این رو پرداختن به حق تحصیل به زبان مادری راهی است که آینده ایران به عنوان یک ملت و سرزمین واحد در بلاتکلیفی و ابهام فرو میبرد و باید با مروجان این فتنه خطرناک به صراحت مقابله کرد.
نویسنده: شیدا بهاری
عطنا را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید: