نامش حسین بود. حسین علیمرادی. دانشجوی دانشکده مدیریت و حسابداری. ولی همه او را با کانون خیریه دانشگاه می شناختند. کانون خیریهای که مدتها دبیر آن بود. عاشق کار خیر بود. در مدت زمان حضورش در این کانون، کانون خیریه دانشگاه علامهطباطبائی زبانزد خاص و عام شده بود.
به گزارش عطنا، او از جان و دل مایه می گذاشت. بی قرار بود. بی قرار کار خیر. با اینکه می توانست در بهترین کشورهای اروپایی زندگی کند، ولی زندگی و دمخور شدن با مردمان محروم و مظلوم سیستان و بلوچستان را ترجیح داده بود.
حسین راهی سیستان و بلوچستان می شود. به عشق آبادانی مدرسه های محروم این دیار. مدرسه هایی که وجود نداشتند و خود او کمر همت بسته بود تا آنها را آباد کند. میگفت: «هدفم آبادانی کامل 340 مدرسه منطقه دشتیاری سیستان و بلوچستان با 32 هزار دانش آموز است». آنقدر از این حرفش مصمم بود که این حرف هایش را در پروفایلش هم نصب کرده بود و به آن افتخار می کرد.
بعد از مدتی و با همت جمعی از دوستانش «موسسه خیریه جوان دستیاری به دشتیاری» را تاسیس کرد و بخش اعظمی از زندگیش را در این موسسه گذراند. معتقد بود در جامعه امروز ما بحث فرهنگ کار خیر کمی کمرنگ شده است و ما دانشجویان باید تلاش کنیم که این فرهنگ در جامعه دوباره زنده و نهادینه شود و خود در این راه پیشقدم شده بود.
در یکی از این روزها که علیمرادی مهمان تحریریه عطنا بود، گفته بود: «در موسسات مختلف خیریه مانند خانه سالمندان، آسایشگاه جانبازان، موسسات کودکان سرطانی با اهدای یک شاخه گل میتوانیم روحیه و امید به زندگی را در این افراد زنده کنیم. این نمونه زیبا از یک کار خیر است. حتماً نباید کار عجیبی انجام شود تا به عنوان کار خیر شناخته شود. دانشجویان باید متوجه اهمیت کار خیر شوند و تمام طیفها با عقاید مختلف برای کمک به همنوع، دور این محور انسانی جمع شوند. عناوین طرحها هم به گونهای است که همین سهمهای کوچک تبدیل میشود به سهم بزرگی که دانشجویان دانشگاه علامه طباطبائی در کمک به هم نوع خود میتوانند داشته باشند.»
چه دل بزرگی داشت حسین. معتقد بود خیلی از اردوهای جهادی به فعالیتهای عمرانی مانند ساختن مسجد و مدرسه محدود میشود. اما در کانون خیریه روی خلأ موجود در مسائل علمی و فرهنگی تمرکز کرده ایم.
با ذوق و شوق می گفت توانستهایم به 2هزار و 52 دانشآموز مناطق محروم لوازم التحریر هدیه بدهیم و با هزار و 600 جلد کتاب دو کتابخانه تاسیس کنیم.
آری او بر هدفش راسخ بود و وقتی 50 دانش آموز مناطق محروم را در کلاس مشاوره کنکور می دید سر از پا نمی شناخت. حسین کار خیر انجام می داد. نمایش هم نمی داد، چرا که نمایش برای او معنی نداشت.
در هر 10 کلمه از حرفهایش لااقل دو کلمهاش دشتیاری بود. این دشتیاری چه داشت که او را مسحور کرده بود؟
میگفت: در منطقه دشتیاری به گونه ای است که استاد مقیم در آنجا حضور ندارد و برخی دانش آموزان حتی روش درس خواندن را هم به خوبی فرا نگرفته اند. قرار است سی دی های آموزشی تصویری برای دانش آموزان برده شود.
تمام فکر و ذهنش دشتیاری بود. پس از تاسیس موسسه دست یاری به دشتیاری با فعالیتهای شبانهروزیش، برگزیده وزارت علوم شد. دغدغهاش علم و جهاد علمی در آن منطقه بود. می گفت ۱۱ استان در ایران وجود دارند که سرانه مدارس آنان زیر ۵ متر است، سیستان و بلوچستان نیز از همین استانها است که چابهار جزو محرومترین و وسیعترین منطقه سیستان و بلوچستان از نظر آموزشی مدارس محسوب میشود. دشتیاری خود به تنهایی محرومترین بخش چابهار محسوب میشود.
او درباره مدارسی که در آن منطقه ساختهاند می گفت: هیچ آدم میلیونر یا میلیاردری به ما کمک نکرد و پشت آن اکثراً دانشجویان و خیّران مردمی بودند که هر چند این مدارس شاید کم هزینهتر از برخی مدارس دیگر ساخته شده، اما استانداردهای بالاتری نسبت به دیگر مدارس دارد.
حسین برای دانش آموزان دشتیاری کم نمیگذاشت. تا آنجا که در نمایشگاه کتاب تهران غرفه ای برپا می کند و برای کودکان این منطقه که هیچوقت به آنها توجهی نشده بود، کتاب جمع میکند. تا شاید بتواند با آنها کتابخانهای برایشان تاسیس کند. او می گفت: در پنج روز کاری که در نمایشگاه کتاب غرفه داشتیم و به جمع کردن کمک هزینه برای ساخت کتابخانه مبادرت ورزیدیم، حدود ۳۵ میلیون تومان نقدینگی جمع شد که هنوز هم واریزیها ادامه دارد، اما ما به حدود ۳۰۰ میلیون برای ساخت کتابخانه نیازمندیم. البته این نمایشگاه کتاب موجب استقبال مردمی شد و خیلیها دوست داشتند کتاب اهدا کنند و کمک کنند.
او در خصوص منطقه دشتیاری و ویژگیهای آن می گفت: «دشتیاری محرومترین منطقه آموزشی کشور است. یکی از دانشجویان دانشگاه علامهطباطبائی متولد همان منطقه است. این دانشجو شرایط و اوضاع آموزش آنجا را به ما اطلاع داد که مردم این منطقه حتی از سطحیترین ابزار آموزشی محرومند. کانون خیریه هم در همان زمان کتاب و لوازم التحریر به آن منطقه هدیه داد و حتی بخشی از هزینه درمان یک کودک بیمار را نیز پرداخت کرد. با همان کمک اندک نتیجه مطلوبتری نسبت به قبل برای دانش آموزان آن منطقه به دست آمد. بر این اساس تصمیم گرفته شد تا برنامه ریزی بیشتری برای کمک حضوری به آن منطقه انجام گیرد.»
آری، تا آخرین لحظه های عمر او دشتیاری از ذهن و زبانش نمی افتاد. او کوشید با فعالیت های فرهنگی و هنری، مردمان تهران و همه کشور را با این منطقه محروم و مظلوم آشنا کند تا «شاید» کسی کاری کند.
همیشه می گفت: «اینجا عده ای «دست روی دست» نگذاشته اند، «دست توی دست» هم گذاشته اند، تو هم دستت را بیاور و دستت را دست یاری کن.»
عزمش را جزم کرد. همین چند وقت پیش بود که رئیس و معاونان و جمعی از مسئولان را دعوت کرده بود تا از مدرسه جدیدی که احداث کرده بودند رونمایی کنند. همه رفته بودند. چه روز باشکوهی بود. با عشق از کارهایی که انجام شده بود می گفت. کلاس ها، راهرو و محوطه را با ذوق نشان همه می داد. به این بسنده نکرده بود و برای همه دانش آموزان لوازم التحریر هم خریده بود. آن روز گذشت و همه برگشتند. اما حسین ماند. ماند تا تمام مدارس منطقه را آباد کند بدون هیچ دستمزدی.
روزی از روزهای برگریزان پاییز فرا می رسد. بار و بنه اش را می بندد تا با گروهی راهی منطقه شود. می خواهد به تصویر بکشاند هر آنچه را که با کمک های خیر دانشجویان و مردم به ثمره نشسته است.
اما. اما امان از روزگار نامرد. روزگاری که خوب بلد است خوبها را گلچین کند. آری روزگار و قسمت بر این شده بود که قرعه به نام این بزرگ مرد بیفتد. حسین بر اثر سانحه رانندگی در همان منطقه که تمام عمر و زندگیش را در آنجا گذرانده بود و آرزوی آباد کردنش را داشت، آسمانی می شود.
او که اردیبهشت ماه امسال، پدر شده بود، در آخرین پروازش به سیستان و بلوچستان برای امیرعلی فرزند هشت ماههاش نوشته بود: «دلم برات تنگ میشه. زودی برمیگردم پسرم...»