دموکراسی چیست و چگونه میتواند پیاده شود؟ آیا دموکراسیهای موجود در جهان نسبتی با اولین دموکراسی در آتن دارند؟ رابطه آنها چگونه است و مقایسه تطبیقی دموکراسی آتنی و همتای آمریکاییاش ما را به کدام سو میبرد؟
به گزارش عطنا، روزنامه شرق در گزارشی که به قلم نیما شریفی نگاشته شده است، درباره انتشار کتاب «نخستین دموکراسی: چالش اندیشهای از دوران باستان» نوشته پال وودراف است از دموکراسی در ایران میگوید که این گزارش در ادامه میآید:
کتاب «نخستین دموکراسی» جستاری است از یک نویسنده آمریکایی که عنوان میکند دموکراسی مقولهای صادراتی نیست. اینگونه نیست که آمریکا – بهمنزله کشوری که «نه مردم آن از دموکراسی برخوردارند و نه دولت برخاسته از چنین کژپنداریهایی صلاحیت دارد که خود را پرچمدار دموکراسی در جهان بداند» (ص٨) - بتواند رویدادهای سیاسی از قبیل بهار عربی را به سرمنزل مقصود برساند. نویسنده کتاب مایل است «در دل دولت و نهادهای آن بماند و در عین حال، بافت قدرت در دولت و پندارهای مردم در پیوند با کشورشان و ارتباط آن با جهان را نقد کند». (ص ٧)
یکی از تفاوتهای بنیادین دموکراسیهای مدرن و دموکراسی آتن، تأکید اولی بر حقوق بشر است، حال آنکه در یونان مردم این مفهوم را نمیشناختند و در عوض بر مفهوم برابری طبیعی تأکید میکردند. همین تأکید توانست آتش جنگهای طبقاتی را بخواباند و زمینهای برای نقد ثروتمندان از جانب فرودستان فراهم آورد.
باید افزود دموکراسی آتن با آنکه آرمانی نبود، مفاهیم مهمتری را (نسبت به حقوق بشر) همچون «آزادی، قانونمداری، برابری طبیعی، آموزشوپرورش همگانی و خرد شهروندی» (ص١٤) مدنظر قرار داده بود.
«اینک در قرن بیستویکم، دموکراسی برای بسیاری از مردم جهان همچنان یک آرمان است. مردم تشنه آناند اما هرگز کاملا به آن نمیرسند. ایالات متحده، که خودش را مبلغ دموکراسی میداند، همچنان از آرمان دموکراسی بسیار دور است. همهجا فشار و فوریتهای زندگی مدرن با فرایندهای زمانبر و «ناکارآمد» دموکراتیک در تعارض است؛ بنابراین آرمان دموکراسی همواره تهدید میشود. (همان) اما همه گمانهزنیها راجع به دموکراسی بدون شرح و تفصیل دموکراسی آتن آب در هاون کوبیدن است.
دموکراسی آتنی پدیدهای است استثنایی و منحصربهفرد. اتفاقی که نمیتوان آن را با هیچیک از وقایع مشابه زمان خود - یا حتی عصر حاضر - مقایسه کرد. دموکراسیای که در سال ٥٠٨ (ق. م) شکل گرفت و تا ٣٠٠ (ق. م) معاصر با حملات مقدونیها ادامه یافت. اما چیزی که نمیتوان بهراحتی از آن چشم پوشید، تأثیر متون کلاسیک در شکلگیری، ابقا و تکامل دموکراسی است. در حالیکه شعرایی چون سوفوکل، اوریپید و آیسخولوس جوایزی از جامعه دموکراتیک دریافت میکردند و به ارزشهای آن پایبند بودند، فیلسوفانی چون افلاطون یا مورخانی چون توسیدید نیز وجود داشتند که به دلایلی از آن ناخرسند بوده و تمایل به دفاع از آن نداشتند.
افلاطون، حکم اعدام استادش سقراط به دست نظام دموکراتیک آتنی را دستاویز قرار داده بود تا به آن حمله کند. اگرچه میتوان استنباط کرد که این حکم آنقدرها هم - از نظر نویسنده کتاب - ظالمانه نبود چراکه سقراط ارزشهای دموکراتیک جامعه را (که آتنیها نسبت به آن بسیار حساس بودند) به سخره میگرفت و از دین مرسوم ایشان نیز روی برگردانده بود.
یکی دیگر از دلایلی که آتنیها این حکم را نسبت به سقراط روا میداشتند، برخی شاگردانش بودند که خیانتشان به آتن اثبات شده بود. مهمترین آنها آلکبیادس دوست محبوب سقراط و سردار بنام آتنی بود که به اسپارتها پناهنده شد.
البته آتنیها نسبت به سردارانی که از خود سستی و فتور نشان میدادند و در جنگها متحمل شکست میشدند، بسیار سختگیر بودند. یکی از این سپهسالاران توسیدید بود که در ابتدای جنگهای پلوپونزی شکست خورد و حکم تبعید گرفت و بعدها در مقام مورخ به مقابله با دموکراسی آتنی پرداخت و از آن انتقادات فراوانی کرد.
ارزشهای دموکراسی در آثار تراژدینویسان نیز بیشتر مشهود است تا آثار فیلسوفانی چون افلاطون و از اینرو، دموکراسی آتن بهشدت مدیون ادبیات نماشی یونان باستان است. به قول مترجمان کتاب «اگر ملتی ادبیاتی بیگانه با بحث آزاد دوسویه و مبتنی بر دودیدی نداشته باشد، صرفا بدل دموکراسی را دارد». (ص٩)
اما بدلهای دموکراسی چیستند؟ پال وودراف در کتاب حاضر سه بدل مهم را گوشزد میکند که عبارتند از رأیگیری، حکومت اکثریت و نمایندگان منتخب. در نظر او، رأیگیری را میتوان مهندسی، نتایج آن را با تبلیغات از پیش تعیین کرد. بهعنوان مثال اگر در جامعهای با اکثریت سفیدپوست، سفیدپوستان نظرات خود را بر رنگینپوستان تحمیل کنند، همسازی اجتماعی را تهدید کردهاند.
نمایندگان منتخب نیز میتوانند به کمک اقلیت ثروتمند یا قدرتمند و با لابیگری آنها تعیین شوند. نویسنده تأکید دارد دموکراسی هیچیک از سه شق مطرحشده در بالا نیست، هرچند میتواند آنها را به کار گیرد. به عبارت دیگر اگر مردمی که در تخیلات خود - که قالبی ادبی میگیرد - این بدلها را نشناخته باشند، بهراحتی میتوانند مورد سوءاستفاده قرار گیرند.
اما ادبیات بیگانه با بحث آزاد دوسویه چگونه در آیین نمایشی یونان باستان مطرح میشود؟ میدانیم که در آثار تراژدینویسان دموکراتی چون سوفوکل، افراد مستبد بهسرعت چهره میشوند و حتی به قامت یک قهرمان درمیآیند.
آنگاه خطابها یا عتابهایی از جانب گروه همسرایان نسبت به خودکامگان انجام میشود و آنها را از عاقبت سوءعملشان برحذر میدارد. معروفترین ایشان اودیپ شهریار است که نصایح همگان - از جمله تیرزیاس- را به هیچ میگیرد و به سرنوشت محتوم که همان کوری است، تن میدهد.
کرئون برادرزن اودیپ و حاکم بعدی تبای نیز رویهای ضددموکراتیک را در دستور کار قرار میدهد و حتی از نصایح فرزندش هایمون نیز طفره میرود و زمینهساز مرگ آنتیگونه میشود. نباید فراموش کرد که سقراط تنها فیلسوفی است که در آتن کشته میشود.
بعد از او کسی با افلاطون به رغم تمام نقدهایی که به دموکراسی وارد میکند کاری ندارد و ارسطو هم نه به علت فیلسوفبودن که بهواسطه همدستی با دشمن آتن (اسکندر مقدونی) و پس از مرگ او از آتن میگریزد.
افلاطون انتقادات بسیاری به دموکراسی دارد. او در جمهوری «دموکراتها یا به نظر [او] ... بیکارههایی را که سعی میکنند صدای جناح مخالف را خفه کنند، ضعف دموکراسی میداند». (ص٢١٣) وودراف حتی مطرح میکند که پروتاگوراس برخلاف نظر افلاطون به هیچ وجه نسبیگرا نبود و از لزوم تعلیم و تربیت و جامعهگرایی مترتب بر آن دفاع میکرد.
در واقع او عرف و عدالت مبتنی بر آن را برای بقای جامعه کافی نمیدانست و در این موضوع با سقراط توافق داشت. همین موضوع نشان میدهد که اعتقادی به تکثرگرایی فرهنگی و نسبیگرایی برآمده از آن نداشت.
پروتاگوراس به معیاری واحد برای عدالت جهت تشکیل جامعهای مانا میاندیشید. او - برخلاف افلاطون - آموزشوپرورش را حق همه شهروندان و نه صرفا کسانی میدانست که آمادگی لازم برای فیلسوف-شاه شدن دارند. همچنین معلمی را نیز محدود به گروهی خاص نمیکرد و همه را واجد شأن آموزگاری میدانست.
آریستوفان، شاعر معروف آتنی که در مجموعه «ابرها» سقراط را به ریشخند میگیرد، شعری دارد که آن را به زنی به نام لیسیستراتا نسبت میدهد. در این قطعه حکومت به دست زنان است و آنها سعی دارند هرچیزی را که مانع عمده دموکراسی است، از جامعه دور کنند، از جمله اشراف، مقامات دولتی و سران انجمنهای سیاسی که دست به یکی میکنند. آریستوفان بدین وسیله سعی بر آن دارد حکومت را به توده مردم بسپارد.
برعکس او، افلاطون در رساله سیاسی «جمهوری»، به فرمانروایی فیلسوف-شاه دل میسپارد که واجد چهرهای خداگونه است و فلز وجودش با بقیه مردم تفاوت دارد. در این مبحث هم وودراف زاویه دیدش با افلاطون را به خواننده میشناساند و بهشدت از فیلسوف انتقاد میکند. هومر هم که دوران زندگیاش پیش از تشکیل دموکراسی آتنی است، نقدهایی چند به برابری همگانی ابراز میکند. او در جنگ تروا مردی از فرودستان را که به فرماندهان جنگ انتقاد میکند، زشترو میخواند. اودیسه او را به تندی سرزنش و تهدید میکند که لخت و عریانش کرده و به کشتی بفرستدش.
وودراف مینویسد: «با خواندن این قطعه، با ثرسایتیس [مرد فرودست] احساس همدردی میکنیم، چرا باید او را ساکت کنند؟... او یک تنه به نفع سربازان عادی سخن میگوید». (ص١٠٢) اما اولین شاعر بهراستی دموکرات آتن آیسخولوس است. او با اینکه در جنگ ماراتن شرکت میکند و نسبت به آن مفتخر است، نمایشنامهای به نام پارسیان مینویسد که در آن شرح حالی از رنج و درد دربار پارسیان را پس از شکست به تصویر میکشد و اینگونه همدلی خود را با دشمنانش به منصه ظهور میرساند.
با وجود این فلاکت میتوان پرسید آیا هیچ آمریکایی سعی کرد درد و رنج ژاپنیها را پس از شکست در جنگ جهانی دوم از آمریکا به تصویر بکشد؟ بهاینترتیب همپای دشمنان دموکراسی چون افلاطون، توسیدید و هومر- که وودراف اولی را به نشانه همدلی با کارل پوپر بهراستی یکی از دشمنان جامعه باز میداند - کسانی هم هستند که تمامقد از دموکراسی دفاع میکنند. یکی از آنان اوریپید است.
«وقتی در آتن دموکراسی حاکم بود، اوریپید نوشت: «چیزی مثل خودکامه بلای شهر نیست». او هم مثل یونانیها باور داشت که خودکامگان بلای قانونمداریاند. خودکامه خودش را مالکالرقاب قوانین موجود میداند و میکوشد قانون را طوری اعمال کند که حافظ منافع خودش باشد. اما اگر قوانین مکتوب و مصوبی باشد، آن وقت تهیدست و توانمند از عدالت یکسانی برخوردار خواهند بود، ... و فردی از فرودستان، اگر برحق باشد، میتواند بر فردی از توانمندان غلبه کند». (ص١٤١)
از اینرو، طبیعت انسان یکی از مواردی است که میتواند دستاویز خوبی برای حامیان و مخالفان دموکراسی فراهم آورد. اگر نظریه طبیعت انسان کممایه باشد میتواند به جنبه عام زیستی انسان اشاره کند و اگر پرمایه باشد میتواند فرهنگی خاص با آداب و رسوم مشخص را به منزله فطرت و ذات بشری به دیگران بشناساند.
هر دوی اینها دو روی سکه افراط و تفریطاند. ارسطو هنگامی که انسان را «حیوان سیاسی شهرنشین» خواند نظرش بر دولتشهر یونانی بود؛ علیرغم اینکه پولیس یونانی نمیتواند برای هیچ فرهنگ دیگری ملاک عمل باشد. «شهری چون آتن برای همه شهروندان بالغ مرد فرصتی برای شرکت در حکومت فراهم میآورد و حتی آنان را ملزم به شرکت در حکومت میکرد. پس شهروندان مرد آتنی راهی عالی برای بروز توان بالقوه خود بهعنوان حیوان سیاسی داشتند».
(ص١٧١) اما این نقد به ارسطو وارد است که چرا زنان و بردگان نتوانند همین نقش را در دولتشهر ایفا کنند؟ اگرچه افلاطون سعی داشت با طرح انحلال خانواده، زنان را در وظایف شهر مشارکت دهد و در جمهوری استدلال میکرد که در عالم واقع بین مرد و زن تفاوتی نیست که مشارکتندادن زنان در امور دولت و سیاست را توجیه کند ولی «برای پاسداری از مردمحوریاش، دور از انتظار نمیدید که به طور متوسط مردان وظایفی را که به آنان واگذار میشود بهتر از زنان انجام دهند».(ص١٧٢)
در مقابل، «ارسطو استدلال افلاطون در دفاع از زنان را قبول نداشت. استدلال او صرفا این بود که سازمان خانواده اقتضا میکند که زن و مرد نقشهای متفاوتی بپذیرند و مردان برای نفع خانواده حکمفرمای آن باشند».ص ٥- ٦ (همان)
وودراف بر این باور است که برای جای خالیدادن در برابر اینگونه استدلال، افلاطون بر آن بود که در آرمانشهرش نظام خانواده را برچیند. و ازاینرو، تأکید دارد نه ارسطو و نه افلاطون «تصور ذهنی لازم برای خانوادهای مبتنیبر برابری جنسیت را نداشتند». (همان)
باآنکه در آن زمان تعابیر قومی از اختلاف نژادی وجود نداشت، ارسطو و افلاطون یونانیان را سرآمد دیگران میدانستند. حتی افلاطون در کتاب «جمهوری» از زبان سقراط نقل میکند که یونانیان و وحشیان (بیگانگان) دشمن ذاتی یکدیگرند و تلویحا نتیجه میگیرد که درندهخویی یونانیان نسبت به گروه دوم نباید حد و مرزی داشته باشد.
یکی از مواردی که وودراف در کتاب حاضر تأکیدی جدی بر آن دارد، مقوله آموزشوپرورش همگانی یا آن چیزی است که در یونانی پایدیا نامیده میشود. پایدیا در دموکراسی آتن بیشتر مدنظر سوفیستهایی چون پروتاگوراس و گرگیاس بوده که در نظر داشتند با آموزش فن بیان، شعر، موسیقی و تربیت بدنی افراد را برای حفظ خود و جامعه مسلح کنند.
البته نمیتوان از نظر دور داشت که سوفیستها با مبالغی هنگفت داشتههای خود – علیالخصوص فن بیان - را به فرزندان ثروتمندان به شکل خصوصی میآموختند. اما در مقابل تئاتر هنری همگانی بود که جامعه به تهیدستان برای تماشای آن پول میداد. ضمن آنکه همه مردم – اعم از تهیدست و ثروتمند - در اجرای آن، در قالب گروه همسرایان، مشارکت داشتند و سه فضیلت دموکراسی یعنی رواداری، عدالت و قضاوت خوب خصایلی بودند که اگر حاکمی از آنها فاصله میگرفت، در اجرای همسرایان به او هشدار میدادند که مصیبتی در راه است.
اما سقراط و افلاطون نظر دیگری داشتند. آنها معتقد بودند هیچ دانشی نمیتواند تضمینکننده ورود جامعه یا افراد به زیست کاملتری باشد و هیچ فردی (ازجمله خود سقراط) صلاحیت هدایت بقیه را ندارد. «نظر افلاطون درباره سه فضیلت اصلی دموکراسی قابل توجه است. هرچند در گفتوگوهای آغازین او رواداری بهعنوان فضیلت ظاهر میشود، بهنظر میرسد در گفتوگوهای بعدی، در زیر شاخه عدالت جای میگیرد و انگار افلاطون آن را به خودیخود فضیلت به حساب نمیآورد.
افلاطون هیچ علاقهای به قضاوت خوب نداشت که فضیلتی است برای کمک به ما تا با نداشتن دادههای روشن و کافی راهکار درستی بیابیم. او درباره عدالت اعتراضی ندارد. عدالت درونمایه اصلی او در جمهوری است اما آن را چنان تعریف میکند که دموکراسی همیشه نادرست جلوه کند. او فکر میکند عدالت برای هر شهروندی یک نقش، و صرفا یک نقش، تعیین میکند.
براساس تعریف افلاطون، اگر شهروندی که امور مزرعه خودش را سامان میداد، در شورای شهر نیز شرکت میکرد یا در مجلس رأی میداد، مرتکب بیعدالتی شده بود». (ص ٢٣٥) بر همین اساس وودراف مدعی است که اگر کل چیزی که از یونان باستان میدانید آنی است که افلاطون درباره عدالت و رواداری گفته، درباره معنای واقعی این دو فضیلت در جامعه آتن هیچ نمیدانید.
آتن در سیراکیوس مرتکب جنایت جنگی شد، آمریکا در ویتنام هم همینطور. آتن جام شوکران به دست سقراط داد، آمریکا هم بسیاری از روشنفکران را بدون کشتن به مرگ تدریجی میکشاند. اما آتن دغدغه دموکراسی داشت و این را میشد در تئاترهایش مشاهده کرد، تئاترهایی که آثار سوفوکل و اوریپید را به روی صحنه میبرد.
آیا تماشای مسابقات فوتبال در دنیای مدرن یا کارکردن با اینترنت یا فیلمدیدن همان نتایجی را دربر دارد که جامعه یونان برای همگی شهروندانش (ازجمله تهیدستان) در قالب دیدن تئاتر و تراژدی فراهم میکرد؟ آیا آموزشوپرورش زمینهای برای عبرتگیری تاریخی فراهم میسازد؟ آنچه نمیتوان از آن چشمپوشی کرد، شهامت سیاسی است.
«شهامت سیاسی اقتضا میکند آنچه را درست است به یاد داشته باشیم و اینجاست که باز هم آموزشوپرورش چاره کار است. همه باید درسهای تاریخی را بیاموزیم و آنها را با هم در میان بگذاریم. که چقدر آزادی ارزشمند است و چه راحت سروکله بزدلانی پیدا میشود که به آن خیانت کنند». (ص ٢٦٠)
کتاب حاضر علاوه بر بررسی متون کلاسیک یونان باستان و رابطه آن با دموکراسی، مقایسهای تطبیقی میان آن دوران و دموکراسی مدرن آمریکایی در زمینههای مختلف ازجمله دیکتاتوری اکثریت، نمایندگی، بردهداری، حقوق طبیعی، آموزشوپرورش همگانی، آزادی و برابری انجام میدهد که بسیار کارگشاست و درمجموع وامیداردمان که از میانمایگی بگریزیم.
میانمایگیای که هم در میان دولتمردان و هم در میان توده شایع شده و آنها را به بازیچه دست پروپاگاندا تبدیل کرده است. وودراف در یک بند آرمانش را چنین بیان میکند: «آرمان من دولتی برخاسته از مردم و برای مردم است و این با هر شکلی از آنارشیسم منافات دارد. فکر کنم بیشتر آزادیهای ما به داشتن دولتی کارآمد بستگی دارد که بتواند در برابر آزادیهای منفی بایستد و از آزادیهای مثبت پاسداری کند.
درباره اصلاحات هم بگویم که من طرفدار اصلاحات تدریجیام ... فکر میکنم اصلاحات با آموزشوپرورش آغاز میشود. دوست دارم هموطنانم درباره مفهوم دموکراسی و نیز درباره انواع رایج دموکراسی در سرزمینهای دیگر درک و آشنایی بیشتری داشته باشند». (ص١١).