آیا بهراستی همان اصطلاح کلیشهای «قیف وارونه»، در مورد دانشگاههای ایران صادق است؟ قیف وارونهای که میگوید ورود به دانشگاه در ایران سخت، ولی خروج از آن با کمترین زحمتی ممکن است! یکی از اولین پاسخهایی که برای این مسئله متصور است استاندارد نبودن سیستم ارزشیابی و امتحانات در دانشگاههای ایران است.
سعید ناصری-عطنا؛ یکی از استادان ایرانی که تجربه سالها تدریس در دانشگاههای اروپایی و آمریکایی را نیز در کارنامهاش داشت در مقام مقایسه نقل میکرد که در یک کلاس 30 نفره در دانشگاههای غرب، عموماً دو سه نفر نخبه میبینید که توانایی، دانش و مهارت آنها، از سطح عمومی کلاس خیلی بالاتر است. این عدد اما در ایران، ممکن است به پنج شش نفر و حتی بیشتر برسد اما یک تفاوت عمده دیگر هم بین این دو کلاس وجود دارد.
در دانشگاههای غرب اگر دانشجویی به ترم چهار و پنج رسید بدون هیچ تردیدی، اصول اساسی و مفاهیم اولیه و ضروری آن رشته و علم را میداند و در صورت نیاز، قادر به انجام تکالیف آن است. در ایران اما در هر کلاس تعدادی را میبینید که نزدیک فارغالتحصیلیاند اما از الفبای آن رشته بیاطلاع هستند.
با پرسیدن چند سوال از آنها درباره اصول رشتهشان، شک میکنید که آنها آیا واقعاً دانشجوی همان رشته باشند؟ اگر کامپیوتر میخوانند، بدون هیچ اغراقی، از نوشتن یک برنامه چند خطی ساده با هر زبان برنامهنویسی، که فرضاً دو عدد را بگیرد و با مقایسه آنها، عدد بزرگتر را در خروجی نشان دهد عاجز هستند. اساس و پایه رشته نرمافزار مگر غیر از برنامهنویسی است؟
اگر حسابداری میخوانند از محاسبه «تراز سالیانه» یک بقالی کوچک که کل خرید و فروشهایش را نقدی انجام میدهد و هیچ سروکاری هم با چک و سفته و پرداختها و دریافتهای سررسیددار و تواتر و و شراکت و سهام و نظایر اینها ندارد، ناتوان هستند.
در رشتههای انسانی هم اگر از آنها بخواهید دو سه جمله درباره پارادایمهای اصلی حاکم بر رشته تحصیلیشان بیان کنند حتماً با این جواب مواجه خواهید شد که اصلاً خود پارادایم چی هست؟
چرا اینگونه است و حقیقتاً چگونه میشود با کمترین مطالعه و سواد، در سختترین رشتههای فنی مهندسی، در بسیاری از دانشگاههای کشور فارغالتحصیل شد؟
و بالطبع فارغالتحصیلی در رشتههای انسانی که دیدگاه عموم درباره آنها، تعدادی درس آسان حفظکردنی هستند از فارغالتحصیلی در رشتههای ریاضی مهندسی و تجربی هم سهلتر است.
متأسفانه وضعیت کنونی به گونهای است که یکی از اصلیترین ملاکهای تقسیمدروس بین استادان، اولاً نزدیکی و رابطه صمیمیتر با مدیران گروه و روسای دانشکدهها و بعد از آن داشتن وقت خالی در زمانهای مورد نیاز است.
آیا بهراستی همان اصطلاح کلیشهای «قیف وارونه»، در مورد دانشگاههای ایران صادق است؟ قیف وارونهای که میگوید ورود به دانشگاه در ایران سخت، ولی خروج از آن با کمترین زحمتی ممکن است!
یکی از اولین پاسخهایی که برای این مسئله متصور است استاندارد نبودن سیستم ارزشیابی و امتحانات در دانشگاههای ایران است.
یک سیستم دانشگاهی با هر درجه از ضعف در آموزش، اگر در گرفتن آزمونهای نهایی استانداردهای لازم را رعایت کند و در اجرای آزمونها هم جدی باشد، فقط کسانی میتوانند از آنجا فارغالتحصیل شوند که بتوانند حداقل امتیاز لازم را برای فارغالتحصیلی کسب کنند.
آزمونهای تافل، مدارک بینالمللی مایکروسافت و نمونه داخلی آن، دانشگاه پیام نور، مثالهای واقعی جدیگرفتن آزمونها و با سوادی فارغ التحصیلان آنها هستند.
سنجش و اندازهگیری، درسی که استادان نمیخوانند
برای آموزش معلمان و دبیران، در دانشگاههای تربیتمعلم و فرهنگیان، درسی 2 واحدی با عنوان «سنجش و اندازهگیری» ارائه میشود که پیشنیاز آن درسهایی نظیر «روانشناسی تربیتی» و «آشنایی با الگوها و روشهای تدریس» است.
یعنی معلم ابتدا در این دروس با مفاهیمی نظیر «حیطههای شناختی» و «هدفهای رفتاری» که برای یک طراحی آزمون استاندارد الزامی هستند آشنا میشود. سپس شیوهها و متدهای مختلف تدریس را یاد میگیرد.
مرحله بعدی، آشنایی با مهارتهای طراحی یک آزمون استاندارد است که در درس اخیر آن مهارتها آموزش داده میشوند. در دانشگاهها اما متأسفانه این اتفاق نمیافتد.
حتی به ندرت یک دوره ضمنخدمت، یا حتی یک کارگاه آموزشی ساده برای استادان برگزار میشود که اولاً بدون رودربایستی و توجه به مرتبه علمی استادان، حضور آنها را الزامی بداند و ثانیاً در پایان آن، از آنها آزمون گرفته شود و بر توانایی آنها در این زمینه صحه گذاشته شود.
خصوصیات یک آزمون استاندارد
یک آزمون استاندارد صرف نظر از تشریحی و یا تستیبودن آن باید واجد چند شرط اساسی باشد تا بتوان از آن برای سنجش صحیح آزمونشوندهها استفاده کرد. دو شرط مهم از این شرایط در ادامه میآید.
1-روایی(ارزش = validity)
آزمونی دارای روایی است که برای اندازهگیری آنچه مورد نظر است کافی و مناسب باشد. یک آزمون با روایی خوب آزمونی است که جز مبحث مورد اندازهگیری، مطلب دیگری را مورد سنجش قرار ندهد. (بطور مثال، اگر برای پاسخ به یک سوال فیزیک، عملیات ریاضی پیشرفتهای مورد نیاز باشد. دانشجو، با وجودیکه راه حل صحیح مسئله فیزیک را میداند با اشتباه در محاسبات ریاضی، جواب را نادرست بدست میآورد.)
2- اعتبار(قابل اطمینان بودن = Reliability)
ویژگی دیگر یک آزمون استاندارد و خوب، ثبات و پایداری در سنجش آزمونشوندهها است. یک آزمون باید موضوعی را که مورد سنجش قرار میدهد با دقت فراوان همراه باشد و نمرات کسبشده آن توسط دانشجو، قابل اطمینان و تکرار باشد. یک فرد در صورتیکه چندین بار یک آزمون دارای اعتبار بالا را انجام دهد، نتایج یکسانی بدست خواهد آورد.
آزمون باید به گونهای طرح شود که مانع قبولی دانشجویانی شود که حداقلهای ضروری آن درس را نمیدانند.
مشکل اساسی دیگری که در دانشگاههای ایران رخ میدهد عدم ثبات مدیریتها است. در یک گروه آموزشی، اگر مدیری بداند برای فرضاً یک دهه مسئولیت دارد میتواند برنامهریزی کند که برای دروس پایه و اساسی هر رشته، از استادانی استفاده کند که علم و تجربه لازم را دارند و گرفتن نمره قبولی از آنها، بدون شایستگی لازم، امکانپذیر نیست.
متأسفانه وضعیت کنونی به گونهای است که یکی از اصلیترین ملاکهای تقسیمدروس بین استادان، اولاً نزدیکی و رابطه صمیمیتر با مدیران گروه و روسای دانشکدهها و بعد از آن داشتن وقت خالی در زمانهای مورد نیاز است.
ممکن است در یک ترمی اصلیترین درس، با استادی ارائه شود که اولین سال استخدام و اولین تجربه تدریس او باشد. همچنین ثابتنبودن استادان دروس اصلی باعث میشود که در ترمهای بعدی با تغییر استاد، نمره قبولی را به هر شکل بگیرند.
راهحل چیست؟
نکته مغفولماندهای در طراحی آزمونها وجود دارد که توجه به آن میتواند تا حدودی از گذر دانشجویان بدون داشتن شایستگی لازم جلوگیری کند.
آزمون باید به گونهای طرح شود که مانع قبولی دانشجویانی شود که حداقلهای ضروری آن درس را نمیدانند. متأسفانه نمره قبولی 10، و آشنا نبودن بسیاری از استادان با طراحی سوالاتی که مانع این قبولی بدون شایستگی لازم شوند، باعث شده است دانشجو با خواندن مباحث جنبی و سادهتر، به هر شکل نمره قبولی را کسب کند.
در صورتیکه درستتر این است که در هر درس باید سوالاتی اساسی طرح شوند که اولاً پاسخ به آنها مستلزم آشنایی با مفاهیم اساسی و اصلی آن درس باشد و ثانیاً شرط قبولی، پاسخدادن کامل به آنها باشد و یا حداقل، ملاک قبولی کسب نصاب خیلی بالایی باشد.
برای مثال نمیشود دانشجوی نرمافزار از نوشتن یک برنامه ساده عاجز باشد اما با پاسخ به سوالاتی جنبی و حاشیهای، نمره قبولی را کسب کند.
عدم آشنایی بسیاری از استادان با حیطههای شناختی باعث میشود در طراحی آزمون، به بعضی از جنبهها توجه بیشتر و بعضی جنبهها کاملاً نادیده گرفته شوند و آزمون از حالت تعادل و پرداختن به همه جنبهها خارج شود. یک پرسش میتواند ۶ سطح مختلف از شناخت را اندازهگیری کند.
سطوح شناختی
اولین و سادهترین سطح شناخت، «سطح دانش» است. تعریفکردن، فهرستکردن، مشخصکردن و سوالات موسوم به «نام ببرید» در این سطح قرار دارند. انتظار میرود که ضعیفترین و کمتلاشترین دانشجویان هم به این سوالات پاسخ صحیح بدهند.
یکی از دانشجویان دکترای یکی از معتبرترین دانشگاههای علوم انسانی کشور نقل میکرد که حتی در دوره دکترا، بعضی از استادان هنوز از سوالات «نام ببرید» استفاده میکنند! در حالیکه استفاده از سوالات این سطح، فقط در دورههای کاردانی و کارشناسی و در حد یکی دو نمره و آن هم برای کسب نمره حداقلی ضعیفترین دانشجویان مرسوم است.
«درک و فهم» سطح بعدی است که در آن از دانشجو، بیان مثال، ترجمه، توضیح، بسط و تعمیم مطالب و نظایر این خواسته میشود. در این سطح دانشجو باید اصول، تئوریها و قوانین کلی را بفهمد.
سطح بعدی «کاربرد» است. دراین سطح مفاهیم و اصول را باید در موقعیتهای جدید استفاده کرد. اندازهگیریکردن و تغییردادن نمونههایی از سوالات در این سطح هستند.
سطح پیشرفتهتر بعدی «تجزیه وتحلیل» نام دارد. در سوالات این سطح، نمودارها تجزیه و تحلیل میشوند. یک کل، به اجزایش تقسیم میشود. تجزیه و تحلیل یک متن ادبی یا یک اثر هنری نیز در همین سطح قرار دارند.
«ترکیب» سطح پیشرفتهتر بعدی حیطه شناختی است. ترکیب مطالب آموختهشده قبلی و ابداع یک طرح جدید، هدف اصلی سوالات این سطح است. نوشتن داستان و سرودن شعر، طبقهبندی کردن، گروهبندی و تهیه و تدوین نمودارها، نمونههایی از سوالات در این سطح هستند.
نهایتاً «قضاوت و ارزشیابی» عالیترین سطح از سطوح ۶گانه شناختی است. مقایسهکردن دو موضوع، نتیجهگیری، انتقاد، قضاوت و داوری، مهارتهایی است که دانشجو در این سطح توانایی انجام آنها را دارد.
سوالات آزمونهای دانشجویان مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا، قاعدتاً باید سطوح بالای شناختی را ارزیابی کنند. در یک آزمون استاندارد در سطح کارشناسی، باید سوالاتی طرح شوند که به صورت متعادل هر ۶ سطح شناختی را ارزیابی کنند. اگر همه سوالات در سطوح اولیه باشند، آزمون فاقد مشخصه و ویژگی « تمیز دادن» است.
وقتی سوالات همه در سطح «دانش» یا «تجزیه و تحلیل» باشند همه دانشجویان؛ چه کسانی که درس را عمیقاً مطالعه کردهاند و چه کسانی که به اصطلاح «شب امتحانی» هستند؛ آنها را پاسخ میدهند و تمایز بین درسخواندهها و دیگران مشخص نمیشود.
از آن طرف اگر در آزمونی فقط سطوح بالای شاختی، نظیر «ترکیب» و « قضاوت و ارزشیابی» مورد ارزیابی قرار گیرد، به جز تعدادی از دانشجویان نخبه، سایر دانشجویان اعم از شاگردان متوسط؛ که معمولاً بیشترین جمعیت را در هر کلاس دارند؛ و گروه ضعیف و کمتلاش، سوالات را بیپاسخ میگذارند و باز تمایز بین آنها مشخص نمیشود.
لذا در یک آزمون استاندارد باید ترکیب متعادلی از سوالات هر ۶ سطح شناختی وجود داشته باشد که هم شاگردان متوسط کلاس بتوانند نمره های قبولی بگیرند و هم شاگردان نخبه تواناییهای فوقالعادهشان با پاسخ به چند سوال سطح بالا مشخص شود. شاگردانی هم که درس نخواندهاند نهایتاً با پاسخ به یکی دو سوال سطح پایین یک نمره حداقلی؛ ولی نه نمره قبولی؛ بگیرند.
طراحی ۸ سوال «نام ببرید» از کل ۱۰ سوال مطرح شده در یک آزمون دوره لیسانس، نشان میدهد که یا استاد هیچگونه اطلاعی از حیطههای شناختی ندارد یا قصدش قبولی تمام دانشجویان، بدون شایستگی لازم است و متأسفانه این مورد به دفعات در امتحانات دانشگاهها رخ میدهد.