«به عقیدۀ من هر کسی طرز فکر مخصوص به خود را دارد و هر مدیری به اقتضای شرایط، نحوۀ مدیریت متفاوتی در پیش میگیرد و هیچ کس شبیه به دیگری نیست. حتی شما اگر هم در منزل و هم در محل کار مدیریت را بر عهده داشته باشید، نحوه عملکرد و مدیریت شما در هر دو مکان متفاوت است. اگر شخص دیگری هم به جای شما در آن مکانها مدیریت را بر عهده بگیرد، عملکرد متفاوتی از خود بروز می دهد».
به گزارش عطنا، محمدرضا مشایخی، پس از 42 سال کار در دانشگاه علامه طباطبائی، بازنشسته شد. خبرنگار عطنا مصاحبهای با وی انجام داده که در ادامه میخوانید.
نامش محمدرضاست، صادره از گلپایگان؛ موهای سپید سرش نشان از تجربۀ بالایش دارد. همه او را به «آقای مشایخی» میشناسند. میگوید از سال 52 وارد دانشگاه علامه طباطبائی شده است و تا امروز مشغول به کار بوده است. «سال 52 نام این دانشگاه، علامه طباطبائی نبود، بلکه دانشگاه آزاد ایران بود. بعد از این که سیستم آموزشی از راه دور دانشگاه آزاد ایران به دانشگاه پیام نور منتقل شد، با ادغام چندین دانشکده و مدرسه با هم، سیستم آموزشی و رشتههای دانشگاهی این دانشگاه تغییر کرد و به دانشگاه علوم انسانی تبدیل شد. مدتی بعد هم به نام دانشگاه علامه طباطبائی نامگذاری شد».
مشایخی نگاهی به پنجرۀ نیمه باز میاندازد و ادامه می دهد: «از بدو تاسیس دانشگاه، در این محل خدمت کردهام و از ابتدای استخدام هم در همین پست متصدی اطلاعات مشغول بودهام».
گویی تاریخ دانشگاه علامه در مقابلت نشسته است و همچنان از گذشتههای دور میگوید: «اولین ساختمان دانشگاه که آن زمان دانشگاه آزاد ایران نام داشت در خیابان فلسطین بود. آنجا اولین ساختمان محل خدمت من محسوب میشد. پس از آن، دانشگاه به ساختمانی در جوار سینما «رادیوسیتی» که در خیابان ولیعصر(عج) بود، منتقل شد و سپس به خیابان کریمخان انتقال داده شد. ساختمانی که هم اکنون معاونت فرهنگی دانشگاه علامه است. در نهایت هم با انتقال سازمان مرکزی به دهکده المپیک، به پردیس مرکزی دانشگاه منتقل شدم».
15 سال پیش دورۀ سی سالۀ خدمت محمدرضا مشایخی به پایان رسیده بود ولی همچنان با عشق و علاقه به کارش ادامه داده است تا امروز به افتخار بازنشستگی که به آن نقطۀ اوج فرهیختگی میگویند نایل شده است. «سال 81 دورۀ سی سالۀ خدمت من تمام شد که به دستور آقای دکتر بابایی، معاونت اداری مالی وقت، با توجه به حضور مفید و ضروری من، دوران خدمت من تمدید شد و تا امروز ادامه داشته است».
به چشمانش خیره می شوم که چروک سالیان، نتوانسته کمسویش کند. چشمهایی که به خوبی میتوان خاطرات روزهای خوب و بد را در آن دید، خاطراتی که به قول خودش برخی تلخ و برخی هم شیرین هستند.
روسای دانشگاه را می شناسد و به خوبی هم به یاد می آورد. «روسای دانشگاه علامه از زمانی که تحت عنوان دانشگاه ایران آغاز به کار کرد، دکتر احمدی، دکتر ماهوتچیان، دکتر لحمی و از زمانی که دانشگاه علوم انسانی شد، به ترتیب علی شیخ الاسلامی، محسن خلیجی اسکویی، نجفقلی حبیبی، صدرالدین شریعتی و حسین سلیمی هستند».
او که به «نقطۀ اوج فرهیختگی» رسیده است، میگوید روحیۀ اخلاقیاش باعث شده که با همۀ روسای دانشگاه از گذشته تاکنون ارتباط مناسب و درستی داشته باشد و این باعث شده است که از همۀ مدیران، خاطرههای خوبی در ذهن داشته باشد. «به عقیدۀ من هر کسی طرز فکر مخصوص به خود را دارد و هر مدیری به اقتضای شرایط، نحوۀ مدیریت متفاوتی در پیش میگیرد و هیچ کس شبیه به دیگری نیست. حتی شما اگر هم در منزل و هم در محل کار مدیریت را بر عهده داشته باشید، نحوه عملکرد و مدیریت شما در هر دو مکان متفاوت است. اگر شخص دیگری هم به جای شما در آن مکانها مدیریت را بر عهده بگیرد، عملکرد متفاوتی از خود بروز می دهد».
مشایخی که تازه گرم حرف زدن شده است از آرامش حاکم بر دانشگاه در دوران سلیمی رئیس حال حاضر علامه میگوید: «روش و منش دکتر سلیمی بسیار مناسب و خوب است. برخورد اجتماعی درستی دارد و از نظر پیشبرد دانشگاه هم به نسبت عملکرد خوبی داشته است که مجموعا باید در قیاس با شرایط کنونی و امکانات هر کسی این قضاوت را انجام داد».
او که نزدیک به نیم قرن از عمرش را در دانشگاه علامه طباطبائی گذرانده است معتقد است هرکس در زمینۀ کاری و شغلی خود، اگر خدا را در نظر داشته باشد و بخواهد پول حلال برای خانوادۀ خود ببرد، باید نهایت جدیت خود را در حد توان در کار خود داشته باشد.
مشایخی که کولهباری از تجربه را به همراه دارد «مردم» را صندوق پسانداز خود میداند و میگوید که عاشق «مردم» است: «چون هرگز در پاسخ به خواستهها و درخواستهایم «نه» نشنیدهام که البته شاید به خاطر سَمت دیگر این رابطه، یعنی خود من باشد. اگر حمل بر خودستایی نباشد، اخلاق من همیشه با همه خوب بوده است و هرگز کسی از من نشنیده است که بگویم از فلان شخص بدم میآید. چون من عاشق مردم هستم و همۀ مردم، اعم از زن، مرد، جوان و پیر را یکسان میبینم و همه را دوست دارم.»
از او که میپرسم برخوردش با دانشجویان و ارباب رجوع دانشگاه چگونه بوده است با شوق بسیار حرفهایم را قطع می کند و میگوید: «همیشه سعی کردهام که در برخورد با دانشجویان و مسئولان، هم مصالح دانشگاه و هم مسائل فرد مورد نظر را در نظر داشته باشم. شغل من، همچون پیشانی دانشگاه است، به این صورت که برخورد بد من، برخورد بد دانشگاه علامه تلقی میشود. پس سعی من همیشه بر این بوده است که طوری برخورد کنم که در درجۀ اول آبروی خودم و در درجۀ دوم آبروی مسئولان را حفظ کرده و کاری کنم که نام دانشگاه علامه زیر سوال نرود».
از او میخواهم حرفهای پایانیاش را برای دانشجویان و مسئولان دانشگاه بعد از چهل و دو سال بگوید چند جمله میگوید و در فکر فرو میرود: «من از همکارانم بسیار راضی بودم و هستم و به گمان من بهترین همکاران را من داشتهام. مسئولان دانشگاه هم همین طور؛ از بالاترین مقام یعنی دکتر سلیمی گرفته تا پایینترین رده، همه را دوست دارم و دست همگی را به گرمی میفشارم».
مصاحبه که تمام میشود دستش را میفشارم و او را بدرقه میکنم، و به دفتر کارم باز میگردم، به روزهای بازنشستگیاش میاندیشم، و موهایی که امروز برف سفیدی بر آن نشسته است. اما هنوز مثل جوانی با نشاط راه میرود و معنای زندگی را در تک تک واژههایی که با وسواس و احترام بیان میکند، جاری است. آرامشی دارد که حسادت هر جوانی را برمیانگیزد. امروز، او نه یک بازنشسته که یک جوان باتجربه است!