امروز صبح از خلوتی دانشگاه استفاده کردم و گذاری در حیاط پردیس دهکده دانشگاه علامه طباطبائی زدم. از حال برف و از حال درختها، ماشینها، آدمها و ساختمانها پرسیدم. غیر از چند درختی که پشتشان زیر بار برف خم شده بود و برخی شاخههایشان را فدا کرده بودند و غیر از قطعی موقتی برق که درست شد، همه گفتند «حال همه ما خوب است...».
ایوب قادری-عطنا؛ برف بهمنماه مهمان سرزده شهرهای بزرگ و کوچک ایران شد. برای اولین بار در چند سال اخیر مردم را و مسئولان را غافلگیر کرد. گویی به ناگهان ملحفهای سفید و سنگین به روی شهر بکشی. بار سنگین برف بر دوش مردمی افتاد که کلی ذوق آمدنش را داشتند. مدارس تعطیل شدند. ادارات با تاخیر آغاز به کار کردند. در این میان بسیاری دانشگاهها باز بودند، به ویژه دانشگاه علامه طباطبائی که مهلت انتخاب واحد دانشجویان آن آغاز شده است و کارمندان مشغول کارند.
امروز صبح از خلوتی دانشگاه استفاده کردم و گذاری در حیاط پردیس دهکده دانشگاه علامه طباطبائی زدم. از حال برف و از حال درختها، ماشینها، آدمها و ساختمانها پرسیدم. غیر از چند درختی که پشتشان زیر بار برف خم شده بود و برخی شاخههایشان را فدا کرده بودند و غیر از قطعی موقتی برق که درست شد، همه گفتند «حال همه ما خوب است...».
همچنین از ابتدای طلوع برف امروز، نیروهای دانشگاه آغاز به رُفتن برف و باز کردن معابر و مسیرها و تکاندن شاخههای درختان میکردند که زحمات آنها هنوز هم ادامه دارد چرا که برف هنوز ادامه دارد...
عکس گرفتن که تمام شد به دفتر بر میگردم و متن زیر را به عنوان کپشن تایپ میکنم:
«پاشو ببین چه برفی آمده...»، این حکایت آن سالها بود. سالهای ساده. سالهایی که همه چیز طعم دیگری داشت، برف بیشتر میبارید؛ برف خودمانیتر میبارید. حالا که آن سالها رفته، حالا که کسی صبح بیدارت نمیکند. حالا که برف کم میبارد، تو میمانی و غریبی معناهایی که در برف نهفته است. هر ناگهان برف، ناگهان تو است؛ تویی که سالهاست هوس شنیدن این جمله را کردهای؛ درست است که دیگر مدرسه نمیروی. درست است که حالا باید خودت خودت را بیدار کنی اما پاشو ببین چه برفی آمده...