حسن صادقیان:
سهم جامعه دانشگاهی در وضعیت بحرانی امروز جامعه ایران
در طول سالهای انقلاب، جامعه دانشگاهی حلقه اتصالش را با مردم به کلی قطع کرده و بلوکی خاص شده که برای خودشان حرف میزنند و حکم صادر میکنند و هر از گاهی دولت را هم به باد انتقاد میگیرند که برچسب پرستیژ روشنفکریشان همچنان حفظ شود!
به گزارش عطنا به نقل از فارس، حسن صادقیان، تحلیلگر مسائل سیاسی طی یادداشتی به سهم جامعه دانشگاهی در وضعیت بحرانی امروز جامعه ایران پرداخته است که در ادامه میخوانیم؛
«در حالی که اوضاع کشور هر روز بحرانیتر میشود، هنوز بخش بزرگ جامعه دانشگاهی درخوابند؛ هر چند در این میان هستند برخی اساتیدی که پی به اهمیت و بحرانی بودن وضعیت بردهاند و در ستون برخی روزنامهها قلم فرسایی میکنند و تیر انتقادشان را به سمت دولت نشانه میروند و تذکر میدهند از همه ابزارها نعوذبالله خداوند، اهل بیت(ع) و قرآن و... بهره گرفته شود تا همچون آبی بر هیزمهای در حال اشتعال باشند و بدین طریق شاید اوضاع کنترل شود.
اینکه این گروه اساتید هر چند با تأخیر به فکر اندیشهورزی و چارهجویی افتادهاند، جای بسی مسرت و امیدواری است؛ چرا که اگر همین گروه هم نبودند، عموم جامعه یا حتی بخش بزرگ تحصیل کرده جامعه از فضای «آنتاگونیسم واقعی» که همانا رابطه دوست و دشمن است، و پایان این رابطه هم ویرانی «اجتماع سیاسی» است، آگاهی نمییافتند.
متأسفانه از سال های 70 به بعد، فضای «آگونیسم» ساختار سیاسی به فضای آنتاگونیسم تغییر یافت؛ این رابطه (آنتاگونیسم) «تخاصمگونه» است و هدف حذف طرف مقابل میباشد؛ اما در فضای آگونیسم رابطه «رقیبانه» حاکم است که در آن رقیبان به اصطلاح «با یکدیگر دوستانه دشمن هستند»؛ بدین معنی که چیز مشترکی دارند؛ آنها از یک فضای نمادینِ مشترک بهره میبرند.
همچنین این گروه اساتید برخلاف رویکرد گذشتهشان (در انقلاب اسلامی 1357)، دیگر به ضرس قاطع بر اصول انقلابی و رادیکال تأکید نمیکند و معتقدند باید با رفورم و تغییرات تدریجی روند دموکرانیزاسیون طی شود. برخلاف برخی روشنفکران و اساتیدی که «رفتن را بر ماندن» ترجیح دادند و سالهاست از آن سوی مرزها، برای جامعه و نظام ایران نسخه دموکراسی، انقلاب و کودتا و ... میپیچند، این گروه اساتید با تأکید بر محور «مقاومت و تغییر تدریجی و رفورم گونه»، ماندند و وظیفه سنگین روشنگری را بر دوش گرفتند.
اما این گروه نباید فراموش کنند که جامعه دانشگاهی [به رغم این تلاشها] در بروز و ظهور وضعیت امروزین جامعه ایران بیشترین تقصیر را دارد؛ جامعه دانشگاهی و به ویژه اساتید محترم آن، در طول سالهای خدمتشان تنها دغذغهای که دارند، ارتقای درجه علمیشان (و برخی جایگاه سیاسی و دولتیشان) از استادیاری به دانشیاری و استادی ولو با چاپ و نشر مقالات و کتبی که خودشان هم میدانند حتی یک دهم جامعه مخاطب آنها نیست. در کلاسهای درسی هم به غیر از معدود اساتید که دغدغه روشنگری دارند، بقیه یا از روی عمد و یا غیر عمد همه کار به غیر از تدریس و علمآموزی می کنند. بر طبق نظر برتولت برشت: «آن کس که حقیقت را نمیداند نادان است و آن کس که میداند و پنهان میکند یک جنایتکار است»!
از سوی دیگر شاید درصد خیلی کمی از دانشجویان حقیقتاً جویای علماند و دغدغه جامعه، توسعه و دموکراسی دارند. لذا در جامعهای که قشر تحصیل کرده آن از علم و درس و دانشجویی بیزار و بیمیل است؛ چه توقع بیهودهای خواهد بود که انتظار داشته باشیم عموم جامعه به کتاب و کتابخوانی راغب باشند و از این طریق راه و چاره مسائل فردی، خانوادگی و به ویژه جامعهشان را پیدا کنند! بر طبق برخی آمارهای غیرسمی در جامعهای که سالانه 3 دقیقه مطالعه علمی وجود دارد؛ [شما فرض بگیرد 1 ساعت یا بیشتر! باز هم خیلی کم است] باید با مردم ارتباط مستقیم برقرار کرد و حرف حساب را رو در ور زد.
همچنین در جامعهای که نه رسانه مستقلی وجود دارد و نه حزب و نهاد صنفی مستقل که سخن راست به گوش مردم برساند؛ یک دیوار طویل بیاعتمادی میان مردم و دولت به وجود آمده است که تنها یک گروه میتواند در این خصوص راهگشا باشد و آن هم جامعه دانشگاهی است. البته نه از تریبون دولتی؛ چرا که به دلیل همان بیاعتمادی اگر کسی از تریبون دولتی سخن راست هم بگوید؛ دروغ پنداشته خواهد شد و نتیجه مثبت نخواهد بود. لذا اساتید محترم نباید انتظار زیاد داشته باشند با نشر مطالبی در ستون روزنامهها، یا چاپ مقالات مختلف مردم آن را خواهند خواند؛ تصمیم درست اتخاذ خواهند کرد و جامعه از بحران عبور خواهد کرد.
به طور کلی جامعه دانشگاهی در طول حداقل 4 دهه اخیر وطیفه اصلی خود یعنی «برقراری ارتباط مستقیم با سوژههای انسانی جامعه» را فراموش کرده است؛ کدام استاد و پژوهشگری نشستهای علمی و سخنرانی به زبان ساده در خصوص مسائل و موضوعات سیاسی، اقتصادی فرهنگی و اجتماعی با مردم برگزار کرده است؛ کدام استاد و آکادمسینی چند روزی از 365 روز یک سالش را در بین مردم سپری کردهاست و از مطالبات و اوضاع و احوال آنها جویا شده است؛ این در حالی است که اکثر اساتید مسیر اول و آخرشان از خانه تا دانشگاه محل کار است و حضور در کلاس ها و نوشتن کتاب و مقالات که حقیقتاً ثمره 10 درصدی در بحث روشنگری و آگاهسازی مردم [به دلیل عدم مطالعه مردم نه غیر علمی بودن] ندارند.
در طول سالهای انقلاب، جامعه دانشگاهی حلقه اتصالش را با مردم به کلی قطع کرده است؛ شدند بلوکی خاص که برای خودشان حرف می زنند و حکم صادر میکنند و هر از گاهی دولت را هم به باد انتقاد میگیرند که برچسب پرستیژ روشنفکریشان همچنان حفظ شود!
یادم هست یک روز در کلاس درس یکی از اساتید دانشگاه علامهطباطبائی، این سخن «دانشگاه علامه طباطبائی عین یک دولت است! 8 سال یک گروه 8 سال یک گروه دیگر از اساتید بر آن حکمرانی میکنند!» به میان آمد که کلا ناامید شدم؛ دانشگاهی که شبیه دولت باشد چطور حلقه اتصال مردم و دولت خواهد شد و وظیفه روشنگری و سخنگوی مردم بودن را عملیاتی خواهد نمود.
ختم کلام اینکه همه عوامل دست در دست هم دادند تا «حوزه عمومی» که در سال های اولیه انقلاب و 8 سال جنگ در جامعه ایران شکل گرفته بود؛ از بین برود. نقشی که حوزه عمومی در آن سالها در حیات فکری جامعه ایفا میکرد، به مرور به دیگر نهادهایی که صورت ظاهری از یک حوزه عمومی به شیوه مخدوش را بازتولید میکنند، منتقل شد.
به عنوان مثال ریشههای ایدئولوژیکی مجلس و شورای اسلامی، نهادهای فرهنگی، صدا و سیما و غیره که ریشه در ایدئولوژی اسلام راستین داشت و مشوق حوزه عمومی بودند، لیکن به تدریج از مسیر اصلی خارج و اکنون جزء موانع محسوب میشوند. در پی این اتفاق، میتوان به جد گفت آن عقلانیت [نسبتاً] ارتباطی که در دهههای اول انقلاب شکل گرفته بود، از سوی «عقلانیت ابزاری» مورد سلطه قرار گرفت و به تدریج آگاهی کاذب و از دست رفتن معنا و آزادی بر جامعه حاکم شد. بر طبق نظر هابرماس، به دلیل این سلطه، در «جهان زیست» ما معنا از دست رفت، هویت جمعی متزلزل شد و بیگانگی و شی گشتگی حاکم گردید. بیشک تنها راه باقی مانده یافتن فضاهایی است که هنوز دستخوش عقلانیت ابزاری نشدهاند.
امروز «افکار عمومی افراد خصوصی که دور هم جمع میشدند تا جمع عامی را تشکیل دهند، دیگر حاوی مبنای وحدت و حقیقت نیست»؛ لذا در این وضعیت تنها یک گروه است که با شناخت درست از وضعیت جامعه و یافتن فضاهای دست نخورده، میتوانند با عموم مردم ارتباط برقرار کنند و بار دیگر وحدت و همدلی را به جامعه برگردانند؛ آن گروه جامعه دانشگاهی با اساتید مجرب است.
طبعاً برای تحقق این امر، ساختار سیاسی باید تمام امکاناتش را در اختیار این گروه قرار دهد؛ اما وقتی این شرایط وجود ندارد، جامعه دانشگاهی باید خود چاره کند و به صورت انضمامی وارد عمل شود؛ هرچند این کار امری بسیار سخت است و نیازمند راه و روش؛ اما شدنی است.
به عنوان مثال هر استادی می تواند در طول یک ترم تحصیلی، خانواده های دانشجویان را برای حضور در نشست علمی راجع به یک مسئله مهم کشور اعم از سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی دعوت بعمل آورد؛ یا در جمع خانوادگی و محلی شهر از طریق شوراهای محلی شرکت کند و سخنرانیهایی انجام دهد؛ یا مجموع سخنرانیهایی را گردآوری و تنظیم کند، و آنها را رایگان در اختیار عموم قرار دهد و غیره. اگر هدف و اراده باشد وسیله و راهکار هم پیدا میشود.
لازم به ذکر است روی سخن من بیشتر با جامعه دانشگاهی گروه علوم انسانی به ویژه گرایشهای علوم سیاسی، جامعهشناسی (سیاسی و فرهنگی و اجتماعی)، اقتصاد، روزنامهنگاری، روانشناسی و غیره است؛ و آنهم به دو دلیل:
1. جامعه دانشگاهی گروههای دیگر شاید در انجام وظیفه خود که تولید علوم فنی و پزشکی و غیره باشد، بسیار موفق هم هستند و نقد ما شاید اجحاف در حق آنها باشد.
2. کمکاری گروه علوم انسانی باعث شده است، اساتید دیگر گروهها در این خصوص وارد بشوند و اظهارنظرهایی بکنند که (بعضاً) زیانآور است. جای تعجب است که اکثر نظریهپردازان حوزه علوم سیاسی و جامعهشناسی ما تحصیلات پایهایشان در حوزه مهندسی و فنی است! لذا هنوز تفکر سختافزاری بر حوزه علوم انسانی حاکم است.»
نظر شما :