به بهانه جشن فارغ‌التحصیلی دانشجویان ورودی 93 ارتباطات و روزنامه‌نگاری؛

انتقال دانشکده ارتباطات به دهکده، عوض کردن اسب‌ها وسط مسابقه بود!

۱۱ تیر ۱۳۹۷ | ۰۹:۳۲ کد : ۳۶۸۳ جامعه و فرهنگ جامعه
تعداد بازدید:۳

یک روز بعد از آخرین امتحان پایان ترم دوره کارشناسی دانشگاه علامه طباطبائی، جشن فارغ التحصیلان رشته‌های ارتباطات و روزنامه‌نگاری ورودی‌های 93 در سالن شهید مطهری دانشکده حقوق برگزار شد. بر حسب اتفاق گذرمان به دانشگاه افتاد و به یک ساعت آخر مراسم رسیدیم. بچه‌ها ماشاءالله بزرگ شده بودند، خیلی‌ها ما را یادشان نرفته بود و من هم البته خیلی‌ها را به اسم و فامیل یادم مانده بود. بچه‌های عرب هم فارسی‌شان بهتر شده بود و با بچه‌ها هم روابط صمیمی‌تری به نسبت سابق داشتند و این باعث خوشحالی بود[1].


درست است که سه سال گذشته بود اما یادم نرفته بود که من هم جزو همین ورودی‌ها بودم و سه ترمی را با آنها هم‌کلاس بودم و سرد و گرم دانشکده را با آنها چشیده بودم؛ با آنها خندیده بودم و با آنها امتحان داده بودم و با آنها تقلب؛ نه؛ خداییش من خیلی اهل تقلب نبودم و البته آنها هم نبودند  و در نهایت شفافیت و با زور بازو و کدیمین و عرق جبین، سه ترمی را شاگرد اول همه آن 85 نفر بچه‌های روزنامه نگاری بودم. می‌بینید که اهل تعریف تمجید از خودم هم نیستم کلاً!  بچه‌هایی که خلاصه‌ای از خاورمیانه امروز بودند و از لبنان و سوریه و فلسطین همکلاسی داشتیم تا ترکیه و عراق و ...


تصویری از دانشجویان عرب هم ورودی در جشن دیروز:



 البته نه در این دانشکده نونوار و جدیدالتاسیس در پردیس دهکده که در همان دانشکده قدیم و نوستالژیک سه راه ضرابخانه؛ همان دانشکده جمع و جور و دوست‌داشتنی که به سان کوچه‌های تنگ آشتی‌کنان قدیمی، که اگر هم می‌خواستی، نمی‌شد با همه سلام علیک نداشته باشی و خودت را به نشناختن بزنید. همه همدیگر را می‌شناختیم حتی اگر به روی خودمان نمی‌آوردیم. من هم لابد از بقیه آشناتر و ظاهرم به اصطلاح تابلوتر بود. هر چه نباشد سرانه پیری تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بودم که آن هم خودش داستانی دارد. یک آقای 37 ساله در بین کلی جوان هیجده نوزده ساله، البته که وصله ناجور می نماید و ما هم به این تابلو بودن اعتراضی نداشتیم؛ راهی بود که خودمان انتخاب کرده بودیم، هر چند نشد تا پایان ادامه پیدا کند و در واقع اگر رودربایستی را کنار بگذارم، درست‌ترش این است که بگویم ما خواستیم، نگذاشتند!


 راستش همین جمع و جوری دانشکده بود که بهانه شد و باعث شد عذر ما روزنامه‌ای‌ها و ارتباطاتی‌ها را بخواهند و مجبور به کوچمان کنند. صدای اعتراضاتمان هم به جایی نرسید وگوش شنوایی برایش پیدا نشد. آن زمان دو دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات در همان محل بودند و روسا تصمیم گرفته بودند یکیشان را به دهکده کوچ دهند که جا برای دیگری بازتر شود.


یادم می‌آید همان زمان جلسه‌ای با حضور روسا و مسئولان دانشکده و دانشجویان برگزار شد و به نوعی می‌خواستند با ذکر دلایلی، بچه‌ها را نسبت به این انتقال راضی‌ کنند. عمده دلایل هم حول این مسئله می‌گشت که فضای دانشکده بسیار کوچک است و جا برای فعالیت دو گروه نیست. من به شوخی گفتم حالا  چه کسی می‌خواهد تریلی 18 چرخ سر و ته کند که ما با مشکل کمبود فضا روبرو هستیم؟ علم روزنامه‌نگاری و ارتباطات دارد به سمت جمع و جور شدن و جمع شدن در یک تبلت پیش می‌رود و آن وقت ما به دنبال توسعه فضای فیزیکی هستیم!


پاسخ شنیدیم که مسئله فقط سر و ته کردن تریلی 18 چرخ نیست، ما قصد داریم اگر دانشکده ارتباطات مستقل شد و فضای بزرگتری نصیبمان شد، کلی کارگاه جانبی روزنامه‌نگاری و خبرگزاری و اینها بزنیم!


 همین کارگاه‌ها و خبرگزاری‌های متعددی که وقتی در دانشکده قدم می‌زنید از بس زیادند، کیف و لباستان هی بهشان گیر می‌کند! انگاری اصلاً اول اینجا کارگاه و خبرگزاری بوده و بعداً دانشکده شده!


اینکه قرعه باید به نام کدام گروه می‌افتاد هم خودش چالشی بود. باید سراغ اسناد قدیمی می‌رفتیم و هرکدام سند قدیمی‌تری را مبنی بر داشتن حق آب و گل بر آن دانشکده رو می‌کردیم.


اسناد و بریده‌های روزنامه‌های قدیم نشان می‌داد که ما روزنامه‌ای‌ها قدیمی‌تر هستیم اما نمی‌دانم چطور شد که زور اجتماعی‌ها چربید و ما مجبور به کوچ شدیم؟!


 همان زمان من در یکی از نشریات دانشجویی مطلبی را در اعتراض به این انتقال اجباری و بدون توافق اکثریت دانشجویان؛ یا حداقل بخش زیادی از دانشجویان ساکن شرق و جنوب شرق تهران؛ و با تیتر «ما آش را با جاش خریدیم» نوشتم و توضیح دادم که مسئولین اجازه این انتقال را بدون جلب رضایت کامل دانشجویان ندارند و باید صبر کنند چهارسال ماهایی که با علم به دانستن مکان دانشکده، رشته مدنظرمان را انتخاب کرده‌ایم سپری شود و در دفترچه کنکور 97 اعلام کنند که مکان دانشکده ارتباطات، نه در دهکده المپیک که اصلاً در قله توچال یا دره پنجشیر افغانستان است. بالاخره اگر کسی طالب بود انتخاب می‌کند. ما که نباید پاسوز تصمیمات خلق‌الساعه و وسط‌کاری می‌شدیم که البته شدیم و آب از آب هم تکان نخورد؛ مثل خیلی چیزهای دیگر در این مملکت.


یادی هم کنیم از ضرب‌المثلی که آقای ظریف در بحبوحه دبه‌کاری‌های آمریکایی‌ها وسط مذاکرات برجام استفاده کرد. اینکه گفت: نمی‌شود وسط مسابقه اسب‌ها را عوض کرد.


با توضیحاتی که دادم گمان نکنم پیداکردن من در تصویر خیلی سخت باشد! راهنمایی: لباس سفید و تسبیح


 

 اگر انتقال از مکان قبلی به دو سه خیابان آن طرف تر یا حتی یک محله دورتر بود حرفی نبود، اما وقتی این انتقال از سه راه ضرابخانه به دهکده المپیک است، برای امثال ماهایی که از میدان خراسان، در جنوب شرقی تهران می‌آییم، انگار که هر روز فاصله تهران تا قم را می‌رویم و برمی‌گردیم. با این تفاوت که در مسیر قم، از همان ابتدا و مثل آقاها روی صندلی سواری یا اتوبوس خواهید نشست، اما از میدان خراسان تا دهکده، به جز اینکه باید چندین دفعه خط و وسیله عوض کنید، در حداقل نیمی از مسیر نیز، که مسافر «بی‌آرتی» یا مترو هستید، باید حداقل یک‌ساعت را به صورت سرپایی و در حالت کنسروشده با تحمل انواع بوهای متفاوت تحمل نمایید.


بهرحال هرچه بود تمام شد و من امروز بابت فارغ‌التحصیلی همه دوستانم خوشحال هستم و خوشحال‌تر که فرصتی پیش آمد در جشنشان حضور داشته باشم. من نیز با آنها کلاه فارغ التحصیلی را هوا کردم و عکس گرفتم، سوگندنامه شغلی ارتباطات را خواندم و هم‌قسم شدیم که جز در راه خیر و سعادت بشریت، از دانشمان استفاده نکنیم. ان‌شاءالله


 

سعید ناصری

پی نوشت:

[1] همیشه نگران این روابط بودم، به‌خصوص که بندگان خدا در بدترین شرایط خاورمیانه و در بحبوحه جنگ‌های فرقه‌ای و مذهبی، مهمان ما شدند. وقتی کشورت هم در جنگ باشد، نسبت به همه چیز حساس‌تر می‌شوید و تحمل بعضی کنایه‌ها برایت سنگین‌تر می‌شود. این را من وقتی متوجه شدم که بابت انتشار یک شوخی خیلی خیلی معمولی که دوستان عرب عزیز هم در آن حضور داشتند خیلی ‌از آنها دلخور شده بودند و حتی گفتند اگر لطف کنید درباره ما هیچ مطلبی ننویسید ممنون می‌شویم.

کلیدواژه‌ها: جشن فارغ التحصی ارتباطات و روزنامه‌نگاری ورودی‌های 93 انتقال دانشکده ارتباطات به دهکده المپیک


اخبار مرتبط


نظر شما :