بهاریه خواندنی دکتر حمیدرضا رحمانی زاده دهکردی

سال نو که می‌شه آدم باید کلاه‌شو قاضی کنه!

۰۶ فروردین ۱۴۰۱ | ۰۸:۳۷ کد : ۱۹۳۷۱ جامعه و فرهنگ جامعه
تعداد بازدید:۶
نوروز 1358 است. برای خانم معلمی که در همسایگی ماست، نانِ تازه‌ی مادر پز! برده‌ام. آموزگاری شگفت، اهل تبریز. بعدها می‌فهمم که از آن زنانِ آزادیخواهی است که ...
سال نو که می‌شه آدم باید کلاه‌شو قاضی کنه!

عطنا - نوروز 1358 است. برای خانم معلمی که در همسایگی ماست، نانِ تازه‌ی مادر پز! برده‌ام. آموزگاری شگفت، اهل تبریز. بعدها می‌فهمم که از آن زنانِ آزادیخواهی است که پیش از انقلاب، موقعیتِ ممتازِ خویش را در تهران رها کرده و به منطقه‌ی دورافتاده ما آمده؛ لابد برای تحققِ آرمانی بزرگ. با اصرار به درون آپارتمان می‌روم و در گوشه‌ی هال، روی پتویی کنار چراغ علاءالدینی که «آبی» می‌سوزد، چهارزانو می‌نشینم. برایم «بیسکویت مادر» می‌آورد. بعد کنارم می‌نشیند و از احوال مادر می‌پرسد و صحبت را می‌کشاند به کتاب‌هایی که داده بخوانم و دست آخر، مسئله‌ی تکالیف عید را پیش می‌کشد و موضوع انشائی که آقای بختیاری معلم سال چهارم‌مان داده:  برنامه‌ی شما برای سال جدید چیست و چرا؟

می‌گوید: «می‌خواهی بگم من در این باره چی فکر می‌کنم؟». رفتارش برایم فوق‌العاده عجیب است؛ زیرا جدا از رفتار همدلانه و مهربانانه‌اش از زمان آشنایی‌ام با او در یکی دو ماه گذشته، این دفعه چندم است که نظرم را در باره چیزی می‌پرسد؛در جایی که همه‌اش دستور و بکن نکن شنیده‌ام، او از من اجازه می‌گیرد که کاری را بکند یا نکند یا حرفی را بزند یا نزند. با تکان دادن سر، موافقتم را برای شنیدن اعلام می‌کنم. می‌گوید: «سال نو که می‌شه آدم باید کلاه‌شو قاضی کنه». سخنش را قطع می‌کند و می‌گوید: «قاضی» می‌دونی یعنی چی «نون پنیر غازی؟»

«ای وای! نه! قاضی، یعنی داور یعنی کسی که می‌گه چه چیزی درسته چه چیزی غلط». می‌داند که درست متوجه نشده‌ام که چه می‌گوید. سعی می‌کند با مثال منظورش را روشن کند: « ببین! دخترا را دیدی عروسک بازی می‌کنن؛ یکی را می‌کنند «خاله»، یکی را می‌کنن «عمه»؛ یکی را می‌کنن «مهمون»... تو هم می‌تونی کلاه تو بذاری یه گوشه یا مثلا دستکش تو و بعد بگی ای کلاه! که قاضی شدی گوش کن ببین چی می‌گم. ببین! درست می‌گم یا اشتباه می‌گم. بعد که حرفت تمام شد یک بار خودت می‌ذاری جای کلاه و جواب خودت را می‌دی. تا حالا از این بازی‌های خیالی کردی».

«آره! اما نه مث دخترا! ننه‌جون «سمن‌گل» با «پولکی» برایم خروس جنگی و پلنگ و شیر درست کرده که باهاشون خروس جنگی و شیر و پلنگ‌بازی می‌کنم».

«آفرین! درست شبیه اینکه یک پولکی را شیر می‌کنی یکی را پلنگ، حالا هم، کلاه‌تو یا کتاب‌تو می‌کنی قاضی و داور و رو می‌کنی بهش می‌گی: ای جناب قاضی! من امسال این کار را کردم یا این کار را نکردم. آیا کار خوبی کردم؟؛ کار بدی کردم؟!. بعد هم خودت می‌روی جای کلاه یا قاضی می‌نشینی و می‌گی: «ای حمیدِ خوب!» تو این کار عالی را کردی باریکلا! یا «ای حمیدِ بد!» مگه قول نداده بودی که گیس «فرشته» را نکشی، نبینم دیگه سر مادرت داد بزنی و «مهری» را مجبور کنی که مشق های ننوشته‌ات را بنویسد. بعد هم می‌گی حالا بگو ببینم سال جدید چه کارای می‌خوای بکنی «ای حمیدِ کلک!»...»

از آن سالها ، چهل سالی گذشته است. و من هر سال، شب آغاز سال نو که مقارن با زاد روزم هم هست، به یاد آن روزهای شگفت و بر اساس عادت دیرین، دفتری بر می‌دارم و می‌روم در خلوت خود، و «حدیثِ نفس» خویش را واگو می‌کنم تا ببینم چه کرده‌ام با خویش. آیا شرمسار چیزی و کاری هستم یا کاری انسانی کرده‌ام که سزاوار «زه» و «آفرین» باشد. جالب است که معمولاً کفه‌ی «حمیدهای بد»، سنگین‌تر از کفه‌ی «حمیدهای خوب» است: از این قبیل که: گویا پشت سرکسی، چیزی ناصواب گفته‌ام یا وقت مفیدم را صرف سرگرمی کرده‌ام و تمام توانم را درکاری که وظیفه‌ام بوده نگذاشته‌ام و اکنون، «دریغ سود ندارد، چو کار رفت از دست!».

عطنا را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:

اینستاگرام                                              تلگرام

کلیدواژه‌ها: عطنا دانشگاه علامه طباطبائی دانشگاه علامه طباطبایی بهاریه سال نو که می‌شه آدم باید کلاه‌شو قاضی کنه حمیدرضا رحمانی زاده دهکردی نوروز نوروز 1401


اخبار مرتبط


نظر شما :