۱۳ دی ۱۴۰۱ ۰۶:۳۷
کد خبر: ۳۰۴۵۲۹

عطنا - می گفت: «من مقلد آن آزاده ام که گفت قسم به خدا اگر مرا شهید کنی شفاعتت می کنم. خون من آماده جهیدن از جسم است بیا و مرا از این زندان رها کن. ای کلید قفل اسارتم بیا».

به حق که جسم تو کفاف روح آزاده ات را نمی داد و رنج این دنیا دارایی روحت نبود؛ چرا که تو از تبار جاودانه ها بودی و تار و پودت از جنس فانی ها نبود و از جان گذشتی با تدبیر. فزت و رب الکعبه و تو در کمال پاکیزگی پذیرفته شدی؛ کله خیر و حقا که جز به خیر نمی شناسیمت. تمام تو در این رشته افکار پر شده بود: "همه رفتند، ما ماندیم و حتی گریسیتم، حیف است ماندن حیف است.

انگار که همین دیروز بود امید را در ما می‌پروراندی و شوق پرواز و رها شدن داشتی. همین دیروز بود که کودکان را چون پدر زیر پر و بالت امنیت می‌بخشیدی و اشک فراق را از گونه‌هایشان پاک می‌کردی. رفتی و نگفتی جای شما را چه کسی برای پر ما کند، نگفتید جهان پس از شما به کدام سمت و سو کشانده می‌شود... ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست، ما بی تو خسته‌ایم تو بی ما چگونه‌ای؟ نه فقط ما که جهان پس از تو یک روز خو به خود ندیده؛ تو رسیدی به آرزوی خودت، چه کند این جهان تباهی را؟

و چه خوش تعبیر شد اینکه می‌گفتی: «ما شخصیت‌هایمان را که از دست می‌دهیم بعدا متوجه ارزش و جایگاه آن‌ها می‌شویم. سال‌های طولانی و قرن‌ها بایستی بگذرد تا عالم خلقت یکی چون او را تربیت کند و زمانی که می‌روند یک خلا است، مثل مالک اشتر برای امیرالمومنین (ع)». اما بعد؛ شرط شهید شدن شهید بودن است، نگاهت را از ما برندار و مشی خود را در ما ریشه‌دار کن، طوری تربیتمان کن که نبودمان خلا باشد و نه مایه آسودگی...

متن و ویدئو: عطیه ذاکری

عطنا را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

اینستاگرام                                              تلگرام

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار